احسان ابراهیمی زاده
احسان ابراهیمی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

در ستایش مسلخ عکاسی

چند عکس از "عقد داوطلبانه زنان با جانبازان مرد جنگ" تماشا میکردم. بارتِ "اتاق روشن" از استودیوم و پنکتوم عکس ها میگوید، چیز هایی که چشم‌ را متوجه و در عکس نگه‌میدارد. اما پیش از هر چیز آن مجموعه لعنتی عکس متن است. متنی ک از عنوان شروع میشود و بعید میدانم خونریزی‌ مسلخ‌اش با بستن تلگرام تمام شود.

عنوان چه بود؟ چرا عقد داوطلبانه؟ چه شرارتی در کار این عنوان عجیب است؟ عقد داوطلبانه با جانبازان "مرد" جنگ؟ اگر کسی که این محتوا را در کانالش قرار داده، حین نوشتن کپشن از کلمه "مرد" بعد از جانبازان استفاده نمیکرد؛ لایق آویخته شدن از سقف بود مگر نه؟! چون همه میدانیم جانباز فقط دلالت بر مردان مجروح در جنگ ندارد و نیازمند توضیح است که کلمه "مرد" آنرا ایراد میکند. اما آیا این دلالت زبانی توان جلوگیری از فراخواندنِ تداعی مذکر این کلمه را هم دارد؟


سوال بعدی‌ام این است که وقتی عقد داوطلبانه است، دقیقا کدام مفهوم دیگر وابسته به اجبار نیست؟

پر از سوالم. درون عکس ها سایه پشت چیزی مخفیست.‌ چیزی آنقدر کدر نیست که سایه‌ای داشته باشد. زنان بی‌چهره‌اند و مردانِ درون عکس، غبار. رخداد از سطح واقع فرا میرود؛ سورئال است. ازدواجی‌ حماسی؛ بوی ذبح چیزی به مشام میرسد. آرزوست یا نفس؟ امید است و خیال یا حوائج دنیوی؟

زن خودش را در چادری پیچانده و مرد که عضوی را در جنگ جا گذاشته پای سفره عقد است. آیا مرد میداند؟ زن که خبر مهیب را شنیده آیا زان‌پس خواهد خندید؟

لحظه های درون عکس برهم زننده آرامشیست که "داوطلبانه" آنرا به مسلخ عکاسی بردم. لحظه‌ای که عاقد اورادش را تلاوت کرد؛ زن چه حسی را به دامن گلدوزی شده دخترش خواهد گفت؟ من خیال میکنم قضاوتی در کار است. زن زنانگی‌اش را قضاوت کرده. او طالب چیزی ورای جسم است؛ میگوید "داوطلبانه" زنِ کسی میشوم. لعنت به تک تک شما که میگویید من برای فرار از ابژگی راهی نمیدانم. من فاعل ابژگی خودمم و این را بدانید که رستگاری ازان متقین است.

آری زن فاعل است و مردان درون عکس شرمزده‌. آنها میدانند که مفعول ازدواجند، آنها انتخاب نکرده اند. انتخاب شده‌اند و شرمشان یحتمل از این است. دارند تجربه‌ای را به دندان میکشند که عادتش را ندارند؛ ابژگی! دارند احساس میکنند من برای مفاهیمی چون، آزادگی، غرور، رشادت و امثالش به جنگ رفتم. حال که مجروحم، نتنها جای خویش را تغییر یافته میبینم که عضوی را از دست داده‌ام.

زن اما باز هم میداند که نباید بگوید سوژه ازدواج است، زن چهره‌اش را پوشانده و آرام است؛ یحتمل دارد ذکری میگوید و بعد از "قبِلتُ" بهشتش تضمین است. او میخواهد زن باشد. زنی که سر به زیر است. زنی که حتی برای ابژگی پیش قدم میشود. او زنی "کامل" است و حاضر است همه چیز را ذبیح این ارگاسم کند. سلوک مردی را به تکامل رسانده، او موجب استعلای جنسی مردیست که انتخاب کردنش هم افتخار آمیز است. فتبارک الله احسن الخالقین، این را مادر دختر به او میگوید؛

_ما رسم شیر بها نداریم

_ پس این گردن بند را به تحفگی بپذیرید.

آری مادرِ "زنِ کامل" هم از ایثار دخترش سرخوش است. او میداند که دختر خوبی برای جامعه تربیت کرده که آنقدر شجاعتِ(زنانه!) دارد که خودش ابژگی‌اش را روی مرد پراجکت کند. او میداند که چقدر دخترش به تکامل رسیده؛ حال مسبب استعلای مردی هم میشود.

این عکس ها شناور بر خونِ بر آمده از مسلخ عکاسی‌اند من دستم را میتکانم اما فقط جادوی عکس ها بیشتر میشود. آرزو میکنم کاش بارت زنده بود و این عکس ها را میدید. "اتاق روشن" را بار دیگر ویرایش میکرد. عکس ها‌را با دوستانم شیر میکنم تلگرام را میبندم و مینویسم: در ستایش مسلخ عکاسی.


عکاسیفمنیسمزن زندگی آزادیمردسالاریجنگ
در انتظار گودو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید