احسان ابراهیمی زاده·۸ ماه پیشگرفتگی ایستگاه قطارتفاوت صدایش با شکستن شیشه را متوجه نبودم. سایهش همانقدر به من نزدیک میشد که گام های من به در.
احسان ابراهیمی زادهدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ سال پیشنامه: پوست انداختننمیخواستم نامه بنویسم. حسم طوری بود که انگار وقتی نامه بنویسم خودم را در طول و عرض کاغد مخفی میکنم. حالا که اینطور نشد!
احسان ابراهیمی زاده·۱ سال پیشقاب زرشکی نورظهر است. نور مایل و چهار نعل از مقطع شیشه به اتاق میتازد. پنجره را غباری گرم محاط کرده.
احسان ابراهیمی زاده·۱ سال پیشدستنوشته بعدی: دروغشدت شیرینی زندگی با اهمیت خطر دیابت رابطه بسیار مستقیم دارد.
احسان ابراهیمی زاده·۱ سال پیشدستنوشته بعدی: خراب شدهاستریو تایپ و ریختن شتکهای ماجراجویی روی ایرفورس وان سفید.
احسان ابراهیمی زاده·۱ سال پیشاستخوان حریر سرخپارچهای درخشان روی خط افق دست میکشد. آفتاب ک از میان کوچه-درختانِ نارنج رد میشود؛ آرام آرام روی تنه مسخّرِ رنگ پارچه خود را رها میکند.
احسان ابراهیمی زاده·۲ سال پیششرایط یک اتاق سادهدرست مثل کل سالن اصلی نمایش شهر که همان جیغ های ترسناک اولش، تمام آن صدایی که به چیزی اشاره داشت، بود.
احسان ابراهیمی زاده·۲ سال پیش۱۴۰۱: زایشبوسیدن شجاعانه بود، ماندن شجاعانه بود، سالی ک سرفههامان شجاعانه شد.