جلوی اینه وایمیستم تا با این لباس عکسبگیرم،خودمو یه دختر بیست ساله قاجاری میبینم،که دلش میخواد اسمش فخر الزمان باشه.(به یاد سریال شب دهم)میرم به چند صد سال پیش و فخرالزمان رو میبینم که نشسته لب پنجره،لپ هاشو سرخاب کشیده ودامن چین چین پوشیده،به این فکر میکنم که اونموقع دلم چی میخواست و چجوری بودم، فخرالزمان هر روز لب پنجره میشینه وبجای زندگی کردن رویاهاش،رویاهاشو خیال میکنه،میدونه که حق درس خوندن نداره،و تمام سرمایش ظاهر وزیباییشه...شنیده بود ملکه انگلستان هروز با اب یخ صورتشو میشوره تا خوشگلتر شه،هروز اینکارو میکنه تا مرد زندگیش بیاد،تا بتونه زندگیشو زندگی کنه،میدونه باید اشپزیش و بچه داریش خوب باشه،قدرت بدنی مراقبت از بچه هاشو داشته باشه تا استانداردای جامعشوبگیره و هویتش رو به رخ بکشه.........
صدای نوتیفیکشن گوشیم میاد قبل اینکه برم سراغش با خودم میگم من هیچ وقت دلم نمیخواست یه دختر تو «دوره قاجار »باشم به نظرم فخرالزمان خیلی افسردست و زندگیش روتینه.من همیشه دلم میخواست یه دختر امروزی باشم که با دامن کوتاه و تیشرت بره دانشگاه،با پسرا فوتبال بازی کنه و استادیومبره برای تشویق،بلند بخنده و شوخی کنه ،حرص دخترایی که مثل فخرالزمان خودشونو سانسور میکنن تا انتخاب بشن رو در بیاره....
لبخند میاد رولبموخوشحال به خودم میگم چه خوب که خیلی دیرتر از فخرالزمان به دنیا اومدم..
گوشیمو بر میدارم و میرم اینستاگرام وشروع میکنم به گشتن،همش زنهایی رومیبینم که یا دارن ویدو اشپزی میزارن،یا خانه داری و بچه داری یا ویدو ارایشی یا از رموزشوهر داری میگن..و یا از رموز زیبایی...
یهو حس میکنم تو یه سیاه چالم و خودمو فخرالزمان رو تو یه جا میبینم...
فخرالزمان بهم میخنده و میگه «من ،خود توام، و زن امروزی یه تیتر روزنامه ویه سراب بیشتر نیست»
یهو چشمام باز میشه و میبینم که حق با اونه،زندگی و فرهنگ ما مثل یه خونه خیلی قدیمی یا یه درخت ریشه داره که فقط طی سال ها رنگ و لعابش عوض میشه...
خونه همون خونست و درخت همون درخت....
گوشیرومیندازم رو مبل ،و
میرمسمت تلویزون ومیبینم کلی زن و دختر تو فلسطین کشته شدن و دوباره خنده فخرالزمان میاد جلو چشمم ...
با خودم میگم انگار هممون تو«عصر حجر »گیر کردیم و نمیخوایم باور کنیم که ازش رها نمیشیم...
نه دلم میخواد دختر امروزی باشم نه دختر قاجاری دلم میخواد تو دنیایی زندگی کنم به بکری و صمیمت فرهنگی مردم صحراهای امازون و به روشنفکری دانشمندای سیلیکون ولی
دلم میخواد ساده زندگی کنم ولی رو به جلو...