elaa
elaa
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

شبهای سحرآمیز پاییزی، جوراب کاموایی، کدو تنبل، خرمالو

راستش را بخواهید تا همین سال قبل هیچ دل خوشی از پاییز نداشتم، این فصل برایم مانند پیرمرد دل چرکینی بود که پا در کوچه های شهر میگذاشت و سایه اش که در کوچه می افتاد با بی اعتنایی به صدای خنده و شادی بچه ها، توپ بازی آنها را کاملا خونسردانه با ضربات متعدد چاقو تکه تکه میکرد ، بعد از آن با بدجنسی تمام شنل تیره رنگ خود را طی حرکتی نمادین در هوا چرخی میداد و بی توجه به نگاه های مات و مبهوت بچه ها و لبخند خشک شده بر صورتشان، کاملا عادی فضا را در سرما و تاریکی رها میکرد تا به اوضاع بقیه کوچه ها و خیابان ها برسد، ناگفته نماند که در این حین گاهی برای تفریح و دورهم بودن برگ های سبز درختان را نیز مورد لطف و عنایت خود قرار میداد و میوه های جذاب و شیرین تابستانه را از بین می برد.

حالا فکرش را بکنید با همه ی این اوصاف و ذهنیاتی که این همه وقت از پاییز با خود حمل کرده بودم نمیدانم چه شد یک روز از همین روزها که از سرکار آمده بودم و طبق معمول با شلوار راحتی روی کاناپه لم داده بودم و بی حوصله در حال بلعیدن مشتی ذرت بوداده مراسم غر زدن از روزهای تاریک و دلگیر را با همه ی جزئیات اجرا میکردم ، مانند ارشمیدس که در شرایط عادی روزانه و آن هم در وان حمام به حقیقتی بزرگ پی برده بود و فریاد یافتم یافتم سر داده بود، بعد از فکر ها و تحلیل ها و جستارهایی به گذشته و حال و آینده به طوری که سرنخ ها مانند تصاویری تکه تکه یک فرضیه را کامل میکردند، فهمیدم که بچه جان این پیرمرد کج خلق و بی حوصله که برای خود خلق کرده ای صاف در کنج دل خودت جای دارد و بس، تمام کن این غرغر کردن ها را و بیا و لذت ببریم از روزهای باقیمانده این فصل زیبا...

این روزها سعی میکنم در برنامه ام زمانی را هرچند کم برای قدم زدن کنار بگذارم، لذت میبرم از دیدن لبو فروش های سر چهار راه با آن لبوهای قرمز رنگ تیره و باقالی های داغ و پخته که بخار با سرعت روی سرشان میرقصد و نرم محو میشود و ذره های نمک و گلپر تند و تند به رویشان پاشیده میشود

هفته ای یک بار در موعد خرید هفتگی میوه به تره بار نزدیک میدان میروم و کیف میکنم از دستچین کردن انارهای یاقوتی و نارنگی های خوش بو و کدوتنبل های نارنجی که پشت سر هم در انواع اشکال گرد و گردن باریک و پهن روی لایه ای نرم از کاه لمیده اند

برای شب های طولانی و سحرآمیز هم برنامه ای ویژه با محوریت دمنوش و نسکافه در نظرگرفته ام به این صورت که هر شب یک فنجان داغ از آن ها را برای خودم آماده میکنم و در کنار کتاب های نیمه رها شده ی قفسه ی کتابخانه و چه بسا با همراهی کیک خرمالو گردوی لذیذی که دستورش را تازه کشف کرده ام غرق در جشن باشکوه شبانه ام میشوم

خود را در هوای مطبوع این روزها رها میکنم و اجازه میدهم چشمانم با رنگهای گرم پاییزی معاشرت کنند ،جوراب پشمی راه راه ساق بلند به پا میکنم و گهگاهی کاموا و میل بافتنی به دست میگیرم تا سماجت خود را در معقوله پیچیده بافتن شالگردن به ثمر برسانم، گاهی زیر پتو میخزم و یک اپیزود از سریال مورد علاقه ام را تماشا میکنم، با باقیمانده ی تکه های کدو حلوایی که در گوشه یخچال انتظار میکشند سوپ میپزم و چند ملاقه ای از آنرا در کاسه قدیمی آبی رنگم میریزم، به سمت پنجره قدی خانه میروم از پشت شیشه بخار گرفته به کوچه نگاه میکنم و زیرلب میگویم خدایا پاییز دلبر تمام نشود ...

پاییزخرمالولبونارنگینارنجی
یه جا بابای آلیس بهش گفت: بله متاسفم تو دیوونه هستی! ولی بذار یه رازی رو بهت بگم. بهترین آدم‌های دنیا همینا هستن ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید