الهه ملک محمدی
الهه ملک محمدی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

راستش را اگر‌ نمی‌خواهی...




سرنوشت بدی‌ست، میدانی؟

راه رفتن کنار حسرت‌ها

بعد از این زندگی نخواهم کرد

درس پس می‌دهم به عبرت‌ها


یک نفر ماند، یک نفر هم رفت...

قصه بود و نبود می‌خواهد

رفتنش گردن تو، اما باز

بی تو ماندن وجود می‌خواهد


بی تو ماندم، ولی قرار نبود

آخر قصه رفتنی بشوی

بگذری از تنی که با تو تنید

با هر آواره‌ای تنی بشوی


مثل یک سایه مات و سرگردان

بگذاری مرا به حال خودت

من تمام و کمال مال تو و

تو تمام و کمال مال خودت


مانده‌ام پای جای خالی تو

دختری سربه راه و افسرده

نیستی و الهه‌ات تنهاست

نیستی و الهه‌ات مرده


داغ این عشق را گذاشته‌ای

به تبی تازه اعتیاد بیار

وقت خندیدنش بخند؛ ولی

گریه‌های مرا به یاد بیار


می‌روی تا نماند از این پس

پیش پای نگاه من راهی

من به اندازه‌ی تو خوشبختم

راستش را اگر نمی‌خواهی


الهه ملک محمدی

شعرچهارپاره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید