چند روزی میشه یکسری افکار حافظه ذهنم رو پر کردن و با جزئی تر فکر کردن درباره اونها تونستم ماهیت اونهارو بشناسم و خب.. حالا اینجام برای نوشتن:
همه چیز از یک دورهمی شروع شد ، وقتی یکی از افراد اون دورهمی گفت
+واقعا از فلانی متنفرم
تنفر؟ از یک شخص؟ به قدری این کلمه از ذهن من دور بود که شنیدنش در کنار اسم یک شخص باعث شد تعجب کنم و غرق افکار بشم .
اصلا مگه میشه متنفر بود؟ از یک آدم ؟ چطور میشه آدم از یکی متنفر بشه ؟ واقعا میشه؟
تمام آدم های زندگیم رو در دوره های مختلف زندگیم بررسی کردم ، بچه ی همسایه؟ مربی مهدم؟ دبیر کلاس اول؟ همکلاسی هام؟ بچه های فلان کلاس؟ دوست فلانی؟ فامیل دور؟ فامیل نزدیک و... خلاصه همه ی افرادی که در این چند سال زندگی باهاشون در ارتباط بودم رو با دقت مرور کردم ، خاطراتی که باهاشون داشتم ، مکالمات و صحبت هایی که با اون اشخاص داشتم ، اتفاقاتی که در ارتباطم با اونها رخ داد و تجربه کردم.. همه رو به یاد آوردم.
به خودم برگشتم.
با همه مثبت و منفی بودن این رفتار، خودم رو آدم مهربونی میدونم.
همیشه سعی داشتم زمان زیادی رو صرف کمک ، صحبت ، خوشحالی و.. افراد کنم. از کسی نفرت نداشتم، اگر هم با کسی احساس راحتی نمیکردم تنها مهربونیم رو کمتر میکردم و هیچوقت در ذهنم تنفری از اون فرد ایجاد نمیکردم. مگه میشه؟ من از چه کسی در ناخوداگاهم متنفرم؟
جوابی برای این سوال پیدا نکردم ، هیچ جوابی برای این سوال نداشتم . به نظر هیچکس!
جواب این سوال به قدری برام جالب و البته مقداری عجیب بود که باز شروع کردم به بررسی و به خاطر آوردن و مرور و مرور و مرور که مطمئن بشم از اینکه از کسی تنفر ندارم . اما باز به همین جواب میرسیدم.
در کنار همه ی این بررسی ها چنین سوالی در ذهنم مطرح شد:
رفتار هایی که از اون شخص سر میزنه ، شخصیتش ، اعمالش.. یکم خودخواهانه تر، عقاید و باور هاش و و همه ی اینها باعث کم شدن حس خوبمون نسبت به اون شخص میشن اما تنفر ؟ چقدر باید اون شخص از دید و نظر ما بد و افکارش از ما دور باشه که تنفر ایجاد شه ؟
نمیدونستم! اصلا نمیدونستم که میشه متنفر باشم . حتی بلد هم نبودم :)))
در مخیله من نمیگنجید این قضیه ، اینکه اجباری نیست همه رو (چه کم چه زیاد) دوست داشته باشیم ، میشه از بعضیا هم متنفر باشیم، نخوایم شخص خاصی رو ببینیم ، حس خوبی بهش نداشته باشیم و غیره.
یک آن خیلی عجیب شد وضعیت ، چطور تا به امروز بلد نبودم ؟ چطور این نکات رو نمیدونستم؟
حالا که میدونم میتونم متنفر باشم از کسی، درسته این کار؟ منطقیه؟
کم کم تو ذهنم افراد پیدا شدن.. کار هاشون ، رفتارشون .. همه و همه رو به یاد آوردم و با خودم مرور کردم ، چیز های زیادی رو یافتم، بهترین بهانه ها برای تنفر از اون افراد! میتونستم حالا نفرت از اشخاص خاصی رو تجربه کنم، اما چنین کاری نکردم!
بخشیدم و گذشتم.
اخیرا مشغول خوندن کتابی بودم که چنین متنی رو درباره بخشش نوشته بود:
دلخوری و رنجش از کسی باعث میشود با حلقه ایی احساسی که حتی از فولاد هم قوی تر است به آن شخص متصل شوی . بخشش تنها راهی است که میتوانی این حلقه رو از بین ببری و خودت را خلاص کنی.
همینطوره، نفرت ، کینه ، دلخوری از افراد ، تنها و تنها باعث اذیت شدن خودمون میشه.
تصور کنید : با هر کینه ایی که از افراد به دل میگیریم یه حلقه سنگین رو دور گردنمون میندازیم ، سنگینی اون حلقه اذیتمون میکنه ، با بیشتر شدن کینه و نفرت به تعداد و وزن این حلقه ها افزوده میشه ، سنگینی این حلقه ها به قدری اذیتمون میکنه که ذهنمون رو دائما مشغول خودش میکنه و با مشغول شدن ذهنمون ، توجه و دقت کافی لازم برای تمرکز در کارمون رو نخواهیم داشت ، دیگه خوشحال نخواهیم بود ، سالم نخواهیم بود . غم و غصه بر افکارمون چیره میشن و در آخر ماییم که از سنگینی این حلقه ها خم میشیم و روی زمین میوفتیم!
درحالی که ما سنگینی این حلقه هارو تحمل میکنیم و خموده میشیم ، در نقطه مقابل تنفر ما لطمه ایی به اون شخص نمیزنه ، اصلا و ابدا ، حتی از اینکه اون شخص با این رفتار تونسته شمارو تحت تاثیر بذاره خوشحال میشه، در حالی که همین تنفر میتونه زندگی مارو تبدیل به جهنم کنه!
همه ی افراد ذاتا آدم های بدی نیستن. زمانی هم که بدی ایی از جانب اونها سر میزنه منشا اون رفتار تنها بابت نقصان هایی هست که اون شخص درون شخصیتش داره و هنوز ندیدتش!
نقصان هایی که از بابت تربیت اون فرد ، رفتار ها ، برخورد های اطرافیان و محیط ایجاد شده و در شخصیتش نهادینه شده . هنوز هم فرصت کشف کردن و دیدن اون نقص رو برای بهبود رفتار خودش نداشته و خب ،باید پذیرفت این اتفاق رو. منظور پذیرفتن اون ظلم و بدی نیست ، منظور پذیرفتن نقص اون شخص هست و بخشیدن ! شاید حتی کمک کردن به اون شخص .. بهرحال.
توی همون کتاب نوشته بود:
عدم بخشش مثل سرطان است ، که از درون آدم را تحلیل میبرد. بخشش در مورد طرف مقابل نیست ، بخشش صرفا به خاطر شخص خودم است.
میگفتم .. بخشیدم و گذشتم، به راحتی.
سپردمشون دست فراموشی و ترجیح دادم این خاطرات و اتفاقات همون گوشه ذهنم خاک بخورن :)
مقداری خودخواهانه تر ، بخشیدم برای خودم ، برای سلامت و شادی خودم . اون افراد شاید بد رفتار کرده باشن ، رفتارشون درست نبوده باشه اما دلیل نداره فکر و زمانم رو به نفرت از اونها اختصاص بدم ، اگر توانایی کمک کردن به اون افراد رو دارم و اگر اونها هم مایل به کمک گرفتن هست ، کمک میکنم اما اگر از دست من بر نمیاد ، میبخشم و میگذرم.
این افکار و نتیجه گیری های این چند روز باعث شدن حس بهتری داشته باشم و فکر میکردم خوندن این افکار برای شما هم مفید بوده باشه ، بنابراین نوشتم . نقاشی ها هم مانند گذشته بدست وی کشیده شده ، مقداری هم شلخته کشیده شد. بهرحال پوزش از بابت استفاده از اشکال نامناسب!
پایان
98.11.4