قول داده بودم، اگر عاشق شدم بروم دستش را بگیرم،
روی بلند ترین نقطه ی این شهر بایستم
و برخلاف همه ی عاشق ها آرام برایش بگویم!
اصلا از همان بچگی نه چندان جذاب، نمیخواستم کسی از عاشقی ام بداند
هرکس میگفت: آدم باید عشقشو جار بزنه تا بقیه بفهمن چشم نداشته باشن
ولی من برای تو میگویم: عشقم را جار نمیزنم، مبادا که فکر کنی تو مایه سرشکستگی میشودی! مبادا! اتفاقی من بسی خرسندم در این امر که تو یارم خواهی شد. ولی میدانی؛ برایم سخت است که جار بزنم خوشبختی مرا ببینید. من نجواهای شبانه و آرام به سبک کوژی( به معنی دوتایی) را دوست دارم! من بی خوابی های بی دلیل با تو را دوست دارم. من نگاه کردن به پلك های بسته ات را دوست دارم. من داشتنت به سبك خودم را دوست دارم. من تمام این انجام نشده هارا با تو دوست دارم. البته حال، با خیال تو، و بعد، با خود تو..♡
من برخلاف آنها، نمیخواستم خوشبختی ام را میخ چشم مردم کنم
تنها میخواستم با اندکی آرامش درکنار تو خوشبخت شوم. آرامشی از ته دل، که تمامش را مدیون تو هستم.
نمیخواستم با تو به رستوران های شلوغ بروم، تنها میخواستم با لیوانی قهوه باهم به آسمان شب و ماه زل بزنیم=)
نمیخواستم هرروز به مهمانی های آنچنانی برویم، تنها میخواستم کمی منت بر سرم بگذاری و انگشتان ظریف و لطیف خودرا مهمان موهای نسخم کنی=)
اصلا تنها مو که هیچ، من تمام جسم و روحم نسخ توست
تویی که هرچند مرا میشناسی، ولی این عشق عذب مرا نمیشناسی=)
میدانم دیوانگیست که هرشب خودم را کنج قلبِ قلم پنهان میکنم، ولی شاید روزی تمام این هارا تقدیم تو کنم. تویی که همچنان نمیدانی قلم به قلب، و قلب به تو پیوند خورده است...♡
نمیدانی این مردك بی ادعا، برای تو عجب صاحب ذوقی شده است.
چرا اصلا از هرچه میگویم باز میرسم به تو!؟ زمین شده ای و دارای جاذبه!؟
خدا حفظ کند آن کس که تورا حلوای قند نامبد..=)♥
به تاریخ روز های کمی مانده به عشق:)♡
(8/1/1401)
-نجوای صامت
-الهه حمزوی