جا نخواهم زد...
جرات میخواد هرروز مقایل روزگار و زندگی پر تلاطمی که هر روزش دچار نوسانی میشه دوام آورد...
جرات میخواد در مسیرهای نرفته قدم برداری و آزمون و خطا کنی...
گاهی از بعضی از مسیرها بازگردی و دوبار در مسیری جدید قدم برداری...
باید یادگرفت که طی کردن مسیر دلچب کنی و حتی مهمتر یادبگیری ازش لذت ببری...
لذتی که همه اش خوشی و خنده نیست... یادبگیری از دردهاش، ناهمواری هاش، دوربرگردون هاش، بن بست هاش و حتی گاهی غیرقابل پیش بینی بودن هاش لذت ببری...
ی جایی خوندم شکستی وجود نداره یا برنده میشی یا درس میگیری...
باید بری و فرصت زندگی رو تجربه کنی...
با دیدن ابر و بارون و طوفان ها جا نزنی و همیشه به دنبال خورشید و رنگین کمان باشی...
و به قول سهرای عزیز
هنوز در سفرم
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند و بند کفش، به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن؟!