درباره توشیکازو کاواگوچی، نویسنده کتاب
توشیکازو کاواگوچی یکی از نویسندگان موفق اهل ژاپن است که بعد از نوشتن کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود به شهرت رسید. این نویسنده متولد سال ۱۹۷۱ است و سالها بهعنوان کارگردان و نویسنده تئاتر مشغول به فعالیت بود. از جمله کتابهای موفق این نویسنده میتوان به COUPLE، Sunset Song و Family Time اشاره کرد. یکی از علتهای موفقیت این نویسنده، در هم آمیختن عناصر تخیل و واقعیت با یکدیگر و خلق آثاری شگفتانگیز است که خواننده را تا لحظه آخر درگیر میکند.
اگر این فرصت را داشتی تا به گذشته سفر کنی چه چیزی را تغییر میدادی؟
سوالی که تو ذهن آدم ایجاد کرد باعث شد یکی از کتابهایی باشد که بخوانم. کافهای که در یکی از محلات توکیو و صندلی که باعث میشود شخصیتها را به گذشته ببرد. به نظر میرسد خالق کتاب بدجور آمده بود که تغییر در مخاطب ایجاد کند. من هم وقتی این کتاب رو البته صوتیاش رو با صدای هومن خیاط و ترجمهی مهسا ملک مرزبان، خوندم، حس خیلی خوبی داشتم. انگار تمام حسرتهای گذشته بی معنیست وقتی ندانی در آینده چه اتفاقی میافتد. تا حالا چند تا کتاب تخیلی بیشتر نخوندم. کتابخانه نیمه شب و مغازه خودکشی و کتاب فروش خیابان ادوارد براون که نقدش رو چند پست قبلی گذاشتم؛ کتابهایی هستند که روایت تخیلی دارند.
کافهی فونیکولا؛
کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود در توصیف این کافهی عجیب که شخصیتها را به گذشته میبرد تا برای لحظههای کوتاه حال دل را خوب کند، حتی اگر جبرانی برایش نداشته باشد؛ گفته است:
"کافه دستگاه تهویه هوا ندارد. در ۱۸۷۴ افتتاح شده، یعنی بیش از ۱۴۰ سال پیش. آن وقتها مردم از چراغ نفتی برای روشنایی استفاده میکردند. چندبار در این سالها دستی به سر و رویش کشیدهاند، اما فضای داخلیاش همانی است که روز اول بود، لابد برای دوران خودش خیلی پیشرو بوده. گفته میشود که تاسیس اولین کافههای ژاپن به حوالی ۱۸۸۸ برمیگردد. یعنی ۱۴ سال بعد از آن."
کتابِ قانون؛
کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود، شامل چهار داستان با روایت کلی نامحدود نوشته شد و وارد ذهن تمام شخصیتها شد. کتابی با چند شخصیت که هر داستان من را با خودش درگیر کرد. با تمام خوشیها، اندوهها. داستان از فومیکو شروع میشود که میخواست به گذشته برود و جلوی رفتن گورو را به آمریکا را بگیرد. اما به اینجا خلاصه نمیشود و باید چند قانون را رعایت کند.
"ابروان فومیکو در پاسخ به این حرف، بالا رفتند. _چی؟ باز هم قانون هست؟
فومیکو هر قانون را با انگشتانش میشمرد و با هرکدام عصبانیتش بیشتر میشد. «نمیتونی آدمهایی رو که به این کافه نیومدهان ببینی. زمان حال تغییر نمیکنه. فقط یه صندلیه که تو رو به گذشته میبره و تو نمیتونی از روی اون بلند بشی. بعدش هم، محدودیت زمانی داره.»"
پشیمانی سودی ندارد؛
کتاب با سبک فانتزی و تخیلی که داشت، آنقدر جذاب بود که برای هر داستان دل دل میکردم تا بدانم چه بر سر دیگر شخصیتها میآمد. داستان دوم دربارهی فوساگی و کورتاکه بود که شوهر کورتاکه یعنی فوساگی، دچار آلزایمر زودرس شده بود و دیگر هیچ کس را به یاد نداشت. حالا نامهای بود که فوساگی به او میخواست بدهد. کورتاکه میخواست به گذشته برود و نامهای که در حال از فوساگی نگرفته بود را بگیرد و بخواند.
داستان سوم هم درباره ی دو خواهر است که یکی از خواهرها خانواده را ترک کرده و نمیخواهد خانواده یا حتی خواهرش را ببیند. و باز هم با حسرت ناگفتهها و کارهای نکرده، باعث میشود یکی از خواهرها به گذشته برود تا بتواند جبران کند گذشتهای را که نکرده.
یا حتی داستان آخر مادر و فرزندی که این بار به جای گذشته به آینده سفر میکند!
کل محوریت داستان بر پایهی واقعیتهایی بود که در زندگی روزمره اتفاق میافتاد و نامش را حسرت یا گاهی پشیمانی میگذاشتم.
گذشتهها گذشته؛
کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود، کتابیست که میخواهد از حسرتها و کارهای نکرده و با حتی پشیمان از کاری که نبايد انجام میشد، بگوید. کتابی که هر شخصیت با حضور در کافه و نشستن روی صندلی و رفتن به گذشته، میخواهد قسمتی از گذشته را جبران کند با اینکه میداند باز هم حال عوض نمیشود اما میخواهد تجربه کند. یکی از قسمت های خوبی که داستان داشت، جملهای بود که من را به فکر فرو برد. در آخر با این متن از کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود، نقدش را تمام میکنم.
"اگه پدرت بتونه از داخل اون جعبه ببینه، و ببینه که تو هرروز داری گریه میکنی، پیش خودش چه فکری میکنه؟ فکر کنم ناراحت میشه. خودت میدونی پدرت چقدر دوستت داشت. فکر نمیکنی دیدن ناراحتی کسی که عاشقانه دوستش داشته، چقدر براش دردناکه؟ خب چرا هرروز لبخند نمیزنی که پدرت بتونه از توی جعبهش لبخند بزنه؟ لبخند ما باعث میشه اون هم بتونه لبخند بزنه."
حالا با این اوصاف میخواهی به گذشته سفر کنی؟ :)
|•نوشتهی الهامحبیبی•|