یکی از زیبا ترین دیالوگ هایی که شنیده ام و به خاطر دارم، مربوط به فیلم ماتریکس ساخته ی برادران واچووسکی است
آنجا که قهرمان فیلم (نئو) از کودکی که قاشقی را با نگاه کردن به آن خم می کند می پرسد چطور این کار را انجام دادی؟ و کودک پاسخ می دهد برای انجام این کار ابتدا باید فکر کنی که قاشقی وجود ندارد ... و سپس می بینیم که نئو هم با کمی تمرکز و فکر قادر به انجام این کار می شود ...
در حقیقت همه چیز در این هستی بیکران، بستگی به افکار و اندیشههای ما دارد ...
درکتاب جاناتان مرغ دریایی نیز میخوانیم که جاناتان راز رهایی و یک پرواز بی نقص را در رها کردن فکر و ذهن و اندیشه میداند و اینکه از همین ابتدا باید فکر کنی که به هدفت رسیده ای و این اندیشه را چنان در ذهن خود تکرار کنی که در نهایت به واقعیت زندگی ات تبدیل شود.
ذهنت را از پوچی ها رها کن ، بگذار نفسی بکشد ... بادی بخورد ... و یقین بدار در بین تک تک مخلوقاتِ خالق یکتا "ذهن تو" و "اندیشه ی پاک تو" از هر چیزی و هر کسی قدرتمند تر است ....
چرا که وقتی از چهارچوب اندیشه خارج شویم هر چه که باقی می ماند مادی است و ماده روزی نابودی خود را به چشم می بیند، پس واضح است تنها حاکم موجود بر ماده همان افکار ماست که با تغییرش نوع ماده را هم تغییر میدهد ...
ذهنت را از پوچی ها رها کن ... بگذار بر توانمندی اش افزوده شود چرا که وظیفه دارد تو را به هر چه که میخواهی برساند.