الهام صباغی
الهام صباغی
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

از دل بستن نگو که گسستن را بر بام ها طبل می‌زنند

[چند صندلی خالی در نیمه تاریکی. دو تن، یکی کتاب و یکی من، زیر تنها نور لکه‌ای صحنه]

- «آنها سه تن‌اند که می‌میرند؛ یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش، و یکی برای عدالتش!»

+ از او چه می دانستم جز سایه‌ای سهمناک که درِ خیبر می‌کَنَد و در نبرد خندق، تیزی شمشیرش دشمن از وسط دو نیم می‌کُند؟ از او چه می‌دانستم جز مردی که عدالت را در کوچه پس کوچه‌های زمان فریاد زده بود اما گوشی شنوا برای دریافتنش نبود؟ چه می‌دانستم از مردی خسته، در بند دیوان، که در یک سحرگاه، بیزاری از دنیا را با رستگاری‌ ابدی معامله کرد؟ چه می‌دانستم از او جز یک مشت واژۀ به ظاهر پُر مفهوم که از اهمال تاریخ، خاک گرفته بودند. شده بود جمع اضداد برایم.

_ «ذوالفقار گویی خود اوست! لبه‌ای بُرنده، لبه‌ای کُند! میان شجاعت و خِردش جنگی است. این به آن می‌گوید در راهم نایست! و آن از این می‌پرسد به‌جاست تیغی که می‌زنی؟»

+ و ما تنهاییم و جدامانده از حقیقت، تا وقتی که در دنیای کوچک خود می‌لولیم، تا وقتی که از باب علم وارد نشویم.

_ «شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن‌که به آسمان بَرین برانیدم! چنین است که صحنه‌ها از ابن ملجم پُر است و از علی خالی! شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟»

+ و به راستی دانستن این شخصیت سترگ برایم مهم بود. و البته برای فهم او بسیار باید خواند. آن‌قدر که از خواندن فربه شد. از علی تا ادراک ما فاصله‌ایست که شاید تنها خواندن و اندیشیدن بتواند از آن بکاهد. پیشنهاد من خواندن نمایشنامه کم‌نظیر مجلس ضربت زدن به قلم روان استاد بهرام بیضایی است. آن را از دست ندهید.

[ صحنه تاریک می‌شود ]

معرفی نمایشنامه
elhamsabaghi.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید