ویرگول
ورودثبت نام
الهام بهمن پور
الهام بهمن پور
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

جایی که هستم؛ مدیون آنهاست...


دقت کردین انتقاد کردن چقدر آسونه اما وقتی میخوایم از یکی تعریف کنیم انگار زبونمون رو بستن به جرثقیل؟ :))) لامصب اصلا نمیچرخه بگیم فلانی جان؛ من بابت فلان چیز ازت ممونم بعد اونم بگه نه بابا این چه حرفیه؟ بعد ما تعارف تیکه پاره کنیم و الی آخر....خلاصه، سرتونو درد نیارم...من این مطلبو میخام همینجوری یهویی (الکی مثلا من خیلی خفنم!!!) بنویسم و از آدمایی که باعث شدن من به اینجا برسم، تشکر کنم...

اولین نفر، قرعه به نام مادرم میفته که البته 13 ساله که مهمون دنیای دیگه ای هس و نمیتونه این تقدیر رو بخونه ولی خب به شرط معرفت و ادب براش مینویسم...

ازت ممنونم که گره به گره قالی بافتی؛ جلوی فامیل واستادی؛ کلی اذیت شدی اما زیر بار اینکه منو نزاری مدرسه نرفتی و گذاشتی من درس بخونم...اینکه من الان مهندسم، مدیون ایستادگی تو هستم...کاش بودی و میدیدی و لذت میبردی که درختی که کاشتی، چه میوه ای داده...

دومین تشکر برای پدرمه که اون هم 7 ساله مهمان مادرمه...میدونم چقدر کارت سخت بود...روزایی که چشماتو جوش (نور شدید جوشکاری) میزد و عینک آفتابی میزدی من تا صبح گریه میکردم...خیلی اذیت شدی تا ما زندگی خوبی داشته باشیم...گرچه تقدیر باهات بد تا کرد اما تا لحظه آخر تمام سعیت رو کردی...ممنونم ازت و ببخش که دختر خوبی برات نبودم و خیلی باهات کل کل میکردم...

سومین تشکر مال دوستی هست که کلاس دوم دبستان باهاش آشنا شدم و البته از پایان اون سال دیگه ندیدمش...ببخش که حافظه یاری نمیکنه اسمت رو یادم بیاد اما چهره ات کاملا یادمه...دختر سفید و تپل و دوست داشتنی که تنها رفیق روزهای تنهایی من بودی، ازت ممنونم...تو اولین و بهترین دوست من تا به امروز بودی...

تشکر چهارم به معلم انشا سوم راهنماییم میرسه...خانم هاشمیان عزیز، تو اولین معلمی بودی که شوق نوشتن رو توی من دیدی و بهش پر و بال دادی...اگه تا امروز من موفق به نوشتن هزاران متن برای دیگران شدم؛ به لطف شوقی هست که توی تعریف های تو بود...تو به من جرات نوشتن دادی و ازت بی نهایت ممنونم...

مریم و نسرین عزیزم، شما دو نفر غمخوار من توی روزای سخت بیماری مادرم تو خوابگاه بودین؛ هرگز یادم نمیره اون شب تلخی که مادرم رو از دست دادم و شما صدها کیلومتر از من فاصله داشتین، چطور تا صبح پا به پای من بیدار بودین و پای تلفن دلداریم میدادین...ازتون ممنونم که تکیه گاهم بودین...

استاد کمالی عزیز؛ مربی نقشه کشی صنعتی خوبم؛ ممنونم که برخلاف نظر خیلی از استادای رشته های مهندسی به دخترای مهندس، به من پر و بال دادی و باعث شدی پیشرفت کنم...ممنونم ازت...اعتمادی که به من داشتی و قدرت و اعتماد به نفسی که حرفات به من داد، باعث شد که از جلو رفتن نترسم و از مسیرم عقب نکشم...

حدیث و محمد عزیز، خواهر و بردار دوست داشتنی، ازتون ممنونم که قبول کردین من 4 ماه معلمتون باشم و با اخلاق خوبتون، دوباره منو به مسیر کاری و زندگیم برگردوندین...خودتون شاید خبر نداشته باشین اما سرزندگی و عشق شما به یادگیری، منو از چاه سیاه و عمیق افسردگی بعد از فوت پدرم بیرون کشید...ممنونم ازتون...

آقای رادان، از شما خیلی خیلی زیاد ممنونم...البته نه به خاطر اینکه خوبی در حقم کرده باشین، بلکه به خاطر اینکه اگه رفتارهای ناشایست شما به عنوان کارفرما نبود، هرگز به توانایی خودم برای یادگیری شغل فعلیم و همینطور ارتقا سطح زبانم مطمئن نمیشدم...ممنونم که راه پیشرفت منو حتی به غلط، هموار کردین...

آخرین تشکر هم مربوط به خودمه...الهام عزیزم...خودِ نازنینم، ازت ممنونم که تا الان ادامه دادی...سختی های زیادی رو تحمل کردی...روزای تلخی که الان وقتی بهشون نگاه میکنی، شاید چندان یادآور چیزای جالبی نباشن اما بعد از اون روزا، تو قوی تر شدی و مسیرهای تازه ای رو شروع کردی...به خاطر تمام تلاش هات، به خاطر تمام جنگیدن ها ازت ممنونم و خیلی دوستت دارم...

#قدردانی


ممنونمنوشتن
یک مهندس با اندکی سابقه در نوشتن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید