دلمان نوشتن میخواهد اما موضوع، چیزی ست کمیاب برای ذهن خسته و بیرمق ما. نوشتن میخواهد اما از چه چیزی و چه کسی چنان سخت شده که باور نمیکنید. گذشته اینطور نبود از دیوار سفید هم موضوع به سویمان روانه میشد اما حالا هیچ! خشکیده است همه چیز.
چپ و راست هم مردم و آدمیان و شبکههای مجازی میپرسند چه خبر؟ فلانی پیام میدهد: چه خبر؟ چیکار میکنی؟ اینستا را باز میکنی، استوری روزانه میخواهد، توییتر را باز میکنی میپرسد چه اتفاقی دارد میافتد؟
خب ما چگونه به همهی اینها مفهوم و معنای واژهی هیچ را توضیح دهیم. چگونه در پاسخ فلانی بگوییم هیچ خبری نیست که واقعا به عمق مسئله پی ببرد؟ چگونه میشود از هیچ عکس گرفت؟ و چگونه میتوان نیوفتادن هیچ اتفاقی را در مختصر کارکتر بیان کرد؟
زندگی روز به روز بیشتر از معنا تهی میشود و هرکس به من برسد میگوید لابد چون در خانه ماندهای، شاید چون پریودیات نزدیک است و دچار سندروم بلا بلا بلا شدهای، شاید چون کار نداری.
باید بگوییم همهی اینها هست و نیست!
روزها و شبها بینهایت تکراری و مثل هم شدهاند.. انگار در یک روز گیر کرده باشی و مدام از اول آغاز شود. میخوابیم، بیدار میشویم و هنوز نفهمیدیم امروز چه بود و چه شد که دوباره باید بخوابیم..
دلمان نوشتن میخواهد که حداقل این ملال بینهایت را در جایی، به طریقی رها کنیم. نشان دهیم. سخن رانیم ازش. زندگی انگار با سرعتی بینهایت زیاد و در عین حال کند میگذرد.. هم میگذرد هم انگار نمیگذرد.. کش میآید.
کرونا بیش از آنکه به جسمها حمله کند، روانمان را نشانه گرفته و نابود کرده است. خستهایم.. برای هیچ چیزی تمرکز و انگیزهی کافی نداریم و صرفا ادامه میدهیم چون مجبوریم.
محکومیم به زنده مانده و ادامه دادن. آری میدانیم روزهای خوب خواهند آمد اما امروز آن روز نیست.. باشد صبر میکنیم، حرفی نیست اما حیف این روزهای جوانی ست که با هیچ! سپری میشود و میرود.
و ملال کشنده ست
و ما از رنجی خستهایم که از آن ما نیست