اولش انکار میکنی... ذهنت قبول نمیکنه ه همین عشقی که تا ۹ شب پیشش بودی و کنارش شام خوردی دیگه نیست.
بعدش عصبانی میشی از دنیا و آدمهاش و خودت و خودش و همه و همه...
بعدش می افتی به چرا گفتن؟
چرا من؟ چرا اون؟ چرا الان ؟ چرا ؟
به سوالاتت که پاسخ دادی میرسی به غم و گریه ها و بغض های آبدار
و بعد می بخشی.خودت و خودش را
مال من داره میشه چهارسال. هنوز اندر خم مراحل اولیه