هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان میگذاری جان میگیرد؛ دروغ را که میگویی زنده میشود و خودش را میسازد و تکثیر میکند و سرایت میکند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر میداری و در دلت میگذاری، از تو تغذیه میکند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت میشود. او تمام تو را میخورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر میشوی تا نفرت جان بگیرد. تو میمیری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینهورزی و بدخواهی و حیلهگری و دسیسه چینی و بیرحمی و بد اندیشی هم همینطور است. همهشان بدن میخواهند، میزبان میخواهند. جسمی میخواهند تا آن را بخورند، روحی میخواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را میخورند، روحت را میخورند، قلبت را میخورند، جانت را میخورند. بعدها جنازهات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلتها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستیها باشد.
حالت خوب میشود اگر جانت مزرعه پلشتیها نباشد.
عرفان نظرآهارى