ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم کاظمی‌مقدم
ابراهیم کاظمی‌مقدم
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

پل مخوف...

یه پل عابر پیاده از سمت کارخونه چیت سازی به سمت ترمینال جنوب تهران هست که خیلی مخوفه... تقریبا هر هفته از روش رد میشم و هر دفعه کلی سناریوی جنایی تو ذهنم تداعی میشه! اگه کارگردان بشم حتما چند سکانس خفن اینجا میگیرم!   ارتفاع زیاد و نرده های توری عملا فرار رو غیر ممکن میکنه. حتی روی چراغ سقف رو هم تور کشیدن. توری که ظاهرا کاربردی جز سخت کردن تعمیرش نداشته و عملا پل همیشه تاریکه. زیر پل هم چندین خط ریل برای  قطار و مترو هست و صداشون نمیذاره صدا به صدا برسه. شاید اگه توری ها نبودن جای خوبی برای خودکشی میشد. شاید هم جایی برای ماجراجویی یه پارکور کار که میخواد پریدن روی قطار از روی پل رو امتحان کنه.  همیشه خدا هم چند تا معتاد اون بالا در حال خرید و فروش یا استعمال هستن! زمستونا آت آشغال هم آتیش زدن تا خودشون رو گرم کنن!‏حالا تصور کنید آخر شبه و خلوت. از اتوبوس شهرستان پیاده شدید و تا اذان دو سه ساعتی مونده و مسیرتون ایجاب میکنه از روی این پل رد بشید!  خدا رو شکر میکنید که لباس پلو خوری تنتون نیست و کیف قاپ ها ممکنه بهتون رحم کنن. کیف دستتون ارزش مادی زیادی نداره اما حاوی مدارکتون هست. دل رو میزنید به دریا و از پله های پل بالا میرید. از کنار یه معتاد که روی پاگرد پله های وسط نشسته رد میشید و به یه دادلان طولانی میرسید! صدای رد شدن قطار سکوت مذخرف شب رو براتون میشکنه. چشمتون که به تاریکی عادت کنه، بی اختیار زمین های خالی اطراف رو که با فنس و دیوار های بتنی محاصره شدن نگاه میکنید که توی تاریکی خودشون یکی دو تا کارتون خواب رو جا دادن. نفس عمیقی میکشید و با قدم های مطمئن راه می افتید.  از طرف مقابل یه معتاد که راه رفتنش بی شباهت به زامبی نیست داره میاد طرفتون، شما مسیرتون رو میرید. اما توی سکوتی که بعد از رد شدن قطار فضا رو اشغال کرده صدای پای یه نفر دیگه رو هم از پشت سرتون میشنوید! چشمتون به تاریکی عادت کرده اما نور های اطراف نمیذاره دست و صورت هیچ کدوم از دو نفر روبه رویی و پشتی رو ببینید.  اگه یکیشون یه کارد میوه خوری داشته باشه دیگه نه راه پیش خواهید داشت و و نه راه پس...‏البته معلوم هم نیست... شاید دوتا رهگذر هستن! نمیشه الکی سر و صدا کرد... البته گیرم سر و صدا هم بکنید! زیر پاتون جز ریل، سمت راستتون جز زمین خالی و سمت چپتون جز بزرگراه چیزی نیست!  از طرفی این دو تا هم از دو طرف دارن نزدیک میشن! شما باشید چیکار میکنید؟
یه پل عابر پیاده از سمت کارخونه چیت سازی به سمت ترمینال جنوب تهران هست که خیلی مخوفه... تقریبا هر هفته از روش رد میشم و هر دفعه کلی سناریوی جنایی تو ذهنم تداعی میشه! اگه کارگردان بشم حتما چند سکانس خفن اینجا میگیرم! ارتفاع زیاد و نرده های توری عملا فرار رو غیر ممکن میکنه. حتی روی چراغ سقف رو هم تور کشیدن. توری که ظاهرا کاربردی جز سخت کردن تعمیرش نداشته و عملا پل همیشه تاریکه. زیر پل هم چندین خط ریل برای قطار و مترو هست و صداشون نمیذاره صدا به صدا برسه. شاید اگه توری ها نبودن جای خوبی برای خودکشی میشد. شاید هم جایی برای ماجراجویی یه پارکور کار که میخواد پریدن روی قطار از روی پل رو امتحان کنه. همیشه خدا هم چند تا معتاد اون بالا در حال خرید و فروش یا استعمال هستن! زمستونا آت آشغال هم آتیش زدن تا خودشون رو گرم کنن!‏حالا تصور کنید آخر شبه و خلوت. از اتوبوس شهرستان پیاده شدید و تا اذان دو سه ساعتی مونده و مسیرتون ایجاب میکنه از روی این پل رد بشید! خدا رو شکر میکنید که لباس پلو خوری تنتون نیست و کیف قاپ ها ممکنه بهتون رحم کنن. کیف دستتون ارزش مادی زیادی نداره اما حاوی مدارکتون هست. دل رو میزنید به دریا و از پله های پل بالا میرید. از کنار یه معتاد که روی پاگرد پله های وسط نشسته رد میشید و به یه دادلان طولانی میرسید! صدای رد شدن قطار سکوت مذخرف شب رو براتون میشکنه. چشمتون که به تاریکی عادت کنه، بی اختیار زمین های خالی اطراف رو که با فنس و دیوار های بتنی محاصره شدن نگاه میکنید که توی تاریکی خودشون یکی دو تا کارتون خواب رو جا دادن. نفس عمیقی میکشید و با قدم های مطمئن راه می افتید. از طرف مقابل یه معتاد که راه رفتنش بی شباهت به زامبی نیست داره میاد طرفتون، شما مسیرتون رو میرید. اما توی سکوتی که بعد از رد شدن قطار فضا رو اشغال کرده صدای پای یه نفر دیگه رو هم از پشت سرتون میشنوید! چشمتون به تاریکی عادت کرده اما نور های اطراف نمیذاره دست و صورت هیچ کدوم از دو نفر روبه رویی و پشتی رو ببینید. اگه یکیشون یه کارد میوه خوری داشته باشه دیگه نه راه پیش خواهید داشت و و نه راه پس...‏البته معلوم هم نیست... شاید دوتا رهگذر هستن! نمیشه الکی سر و صدا کرد... البته گیرم سر و صدا هم بکنید! زیر پاتون جز ریل، سمت راستتون جز زمین خالی و سمت چپتون جز بزرگراه چیزی نیست! از طرفی این دو تا هم از دو طرف دارن نزدیک میشن! شما باشید چیکار میکنید؟


وحشتناکوحشتترمینال جنوبتهرانداستان
یه بدخط که مجبوره برای نوشتن تایپ کنه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید