متن زیر مقدمهی کتاب «ملّت، دولت و حکومت قانون: جستار در بیان نصّ و سنّت» اثر جدید دکتر جواد طباطبایی است:
این دفتر جستاری درباره مشکل ایران است و ملاحظات دفترهای سهگانه تاملی درباره ایران را دنبال میکند. از آن مجموعه دو دفتر دیگر باقی بود تا بتوانم چشماندازی از آنچه در پنج سده گذشته بر ایران گذشته همچون پردهای در برابر دیدگان خواننده بگسترانم. مواد بسیاری برای آن دو دفتر باقیمانده فراهم آورده بودم و آماده میشدم تا آن کار را پیش ببرم، که گاهی از پس پرده آوای جرسی به گوشم میرسید. در میانه خواب و بیداری نیز به چشم دل میدیدم که، بیش از پیش نشانههایی از پایان راه در افق در حال پدیدار شدن است و چنین مینمود که «شب نزدیک، راه طلب تاریک، و ره باریک»تر از همیشه شده است.
آنگاه که ناچار گذارم به بیمارستان میافتاد و پی بردم که کار درمان طولانی خواهد بود و عاقبت نامعلوم، ناچار خود را به اندیشه فراهم آوردن خلاصهی ناقص از آنچه قرار بود در حجمی نزدیک به ده برابر این جستار عرضه شود خرسند کردم تا هم روزگار به بطالت نگذرد و هم شاید سود از این اوراق پراکنده به خواننده برسد. آن دو دفتر میبایست سیر تاریخ اندیشه در ایران در فاصله پیروزی مشروطیت تا انقلاب اسلامی را دنبال میکرد. به ویژه قصد آن داشتم تا در بخش بزرگی از دفتر نخست تفسیری حقوقی از مشروطیت عرضه، و اهمیت آن در تاریخ معاصر ایران را برجسته کنم. پژوهشهایی طولانی برای یافتن مواد کرده و طرحی از یک نظریه عمومی را برای مشروطیت ایران در پیوند آن با نظریههای مشروطهخواهی در دیگر کشورها فراهم کرده بودم. جابهجایی چندین و چند باره کتابها و یادداشتها در سفرهای ناخواسته بسیار ممکن نمیشد، و با سستی گرفتن قوای ذهنی و جسمانی نیز به این نتیجه رسیدم که ادامه کار به نیرویی بسی بیشتر از توان من نیاز دارد. آن دفتر، اگر فراهم میآمد، میبایست همچون کوششی برای بررسی زوایای ناشناختهای از دگرگونیهای اندیشیدن ایرانی باشد. در یکی از فصلهای نوشته شده آن دفتر به ویژه کوشش کرده بودم نظریهای برای نص مفقود چهارمین رکن سنت در ایران عرضه کنم که به مناسبتی در «مرکز مطالعات عالی» پاریس نیز در جمع کوچکتری که اعضای آن در ناحیههایی نزدیک به آن مطالعه میکردند عرضه و درباره آن گفتوگو کرده بودم. کار تدوین آن بحث به فرانسه و فارسی، به دلایل ناهمواریهایی که شرح آن سودی برای خواننده ندارد، پیش رفت اما این امر مانع از آن نشد که اجمالی از آن را در این جستار بیاورم. بحث دیگری که در این جستار آمده و باید اندک توضیحی درباره آن بدهم، اهمیت تفسیر حقوقی مشروطیت است که تاکنون توجه چندانی به آن نشده است. اندک تاریخنویسان اندیشه مشروطهخواهی نیز اهل حقوق نبوده و به اهمیت وجه حقوقی مشروطیت ایران پی نبردهاند. بحث درباره وجه حقوقی مشروطیت، افزون بر این که میتواند پرتوی بر یکی از ناشناختهترین زوایای اندیشه مشروطهخواهی بیفکند، ربطی نیز به نظریه اصلاح دینی در اسلام دارد که در متن اشارهای به این وجه جنبش مشروطهخواهی خواهم آورد. اما، به مناسبت، اینجا باید اشارهای گذرا به دفترهایی بکنم که از تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا باقی مانده است و ربطی به موضوع این جستار دارد. از آن مجموعه یک دفتر دیگر در حال آماده شدن است که به فلسفه حقوق اختصاص یافته است. حقوق یکی از نخستین دانشهایی است که در سدههای میانه متاخر در حدود سده دوازدهم میلادی در اروپا به عنوان شاخهای مستقل و روشمند در الهیات مسیحی پدیدار، و به یکی از مهمترین ستونهای تمدن اروپایی تبدیل شد. در زبان فارسی، نوشتهای که از اهمیت برخوردار باشد در این باره وجود ندارد. تاریخ پدیدار شدن حقوق، به عنوان دانش روشمند و نظریههای فلسفی درباره حقوق، یا فلسفه حقوق، یکی از جنبههای پر اهمیت تاریخ فلسفه و تاریخ اندیشه سیاسی نیز هست، اما در ترجمهها و نوشتههای موجود در زبان فارسی تحقیق جالب توجهی در این مباحث وجود ندارد. در آغاز من آن دفتر را به عنوان دیباچهای برای فهم تفسیر حقوقی اندیشه مشروطهخواهی در ایران فراهم کرده بودم، اما وقتی که در تدوین این دفتر اخیر پیش آمد، ناچار، رساله درباره «فلسفه حقوق» در دفتری جداگانه منتشر خواهد شد. اشارهای اجمالی در این جستار به آن مباحث ناظر بر آن نوشته است که امیدوارم در زمان نزدیک در دسترس خواننده قرار گیرد.
موضوع اصلی این جستار پژوهشی درباره مشکل ایران و همچون خلاصهای از بحثهایی است که پیشتر در دیگر دفترها و به ویژه مقالهها آوردهام. بحث من تنها به تاریخ و تاریخ اندیشیدن ایران سیاسی کنونی اختصاص ندارد، بلکه ایران، به عنوان ایرانشهر، ناظر بر وضع ایران بزرگ فرهنگی در تاریخ طولانی آن است. چنانکه در جاهای دیگری نیز توضیح دادهام ایران بزرگ فرهنگی کشوری با پیچیدگیها و خلافآمدِ عادتهای بسیار است. برای فهم این پیچیدگیها و خلافآمد عادتها نیاز به نظریهای عام وجود دارد تا بتوان ویژگیهای آن را توضیح داد. بدیهی است که معنای این حرف آن نیست که ایران تافتهای جدا بافته است، بلکه منظور این است که برای تبیین قانونمندیهای تاریخ ایران نمیتوان از نظریههای جهانشمول، به عنوان مثال، از نوع نظریه تاریخ مارکسیسم، و فرآوردههای فرعی جدید آن، بهره گرفت که نظریهپردازان تاریخ از پیش تدوین کرده باشند تا بتوان مواد تاریخ ایران را با آن توضیح داد. برای توضیح قانونمندیهای تاریخ ایران، و تدوین نظریهای برای آن، امری جدید در پژوهشهای ایرانی است و خاستگاه آگاهی از ضرورت چنین پژوهشهایی بحرانی در تمدن ایرانی است که در این واپسین دههها ژرفای بیشتری نیز پیدا کرده است. تاریخ نویسان ناحیههای متنوعی از اندیشیدن ایرانی توضیح دادهاند که این تاریخ و اندیشیدن ایران نیاز به نظریهای دارد، چنانکه تاریخنویس «هنر اسلامی»، الگ گرابار، به درستی، توضیح داده که تاریخ هنر ایران نیازمند نظریه متفاوت از هنر اسلامی است و آن را نمیتوان با مفاهیم و مقولات تاریخنویسی هنر اسلامی توضیح داد. او مینویسد که ایران در فرهنگ و هنر اسلامی چنان جایگاه بلندی پیدا کرد که «کمابیش نیاز به فرضیه داریم تا بدانیم که در نخستین سدههای دوره اسلامی چه اتفاقی افتاده است». من گمان میکنم این گفته را میتوان کم و بیش به همه ناحیههای اندیشیدن ایرانی تعمیم داد. از این رو، در این جستار، چنانکه گذشت، بخشی را به ملاحظاتی در تفسیر حقوقی مشروطیت در ایران اختصاص دادهام تا توضیحی از شرایط امکان آن عرضه کنم. نیازی به گفتن نیست که تاسیس نخستین حکومت قانون در آسیا، به ویژه در کشوری با اکثریت جمعیت مسلمان، امری سترگ بود و این خود نیازمند نظریه است تا معنای آن نه تنها برای ایران، بلکه حتی جهان اسلام روشن شود. پرسش مهم این است که چگونه این اتفاق در ایران افتاد، اگرچه خلافت عثمانی پیش و بیش از ایران دستخوش بحران ژرفی شده و پوششهایی برای محدود کردن قدرت خلیفه و ایجاد مشروطیت انجام شده بود، اما دگرگونیهای ایران اساسیتر و به لحاظ نظری با توجه به اصلاحی که در اسلام به دنبال آورد، مهمتر بود. در عثمانی، اصلاحات اساسی دو دهه پس از ایران، با الغای خلافت ممکن شد و نظام نهادهای جمهوری ترکیه، به ویژه لائیسیته آن، در مجموع، تقلیدی از نظام سیاسی برخی کشورهای اروپایی بود، در حالیکه مشروطیت ایران، چنان که از صورت مذاکرات مجلس اول میتوان دریافت، توانست نظام نهادهای نوع آیینی را ابداع کند. البته، نیازی به گفتن نیست که در نوشتن قانون اساسی مشروطه و نیز برخی دیگر از قانونهای عادی قانون اساسی بلژیک یا به عنوان مثال کد ناپلئون مبنا قرار گرفت، اما، با این همه، نویسندگان این قانونها اهل اجتهاد نیز بودند، و چنانکه از مشروح مذاکرات مجلس اول مشروطیت میتوان دریافت، که حاصل کار آنان از ابداعی بیسابقه در تدوین قانون برای یک کشور اسلامی حکایت میکرد.
به این اعتبار، مشروطیت ایران از اهمیت بسیاری برخوردار است و من، در صفحاتی از این جستار توضیحی درباره آن آوردهام. به نظر من، تفسیر حقوقی مشروطیت، افزون بر اینکه می تواند پرتوی بر سرشت نخستین حکومت قانون و نخستین قانون اساسی در یک کشور اسلامی بیفکند، میتواند همچون دیباچهای در یک نظریه اصلاح دینی در اسلام نیز باشد که تاکنون درباره آن بسیار نوشتهاند، اما بحث همچنان ادامه دارد. من کوشش خواهم کرد توضیح دهم که، نظر به تمایزهای میان اسلام و مسیحیت، نمیتوان از مفاهیمی که با توجه به ویژگیهای الهیات مسیحی برای اصلاح دینی تعطیل شده است، برای توضیح اصلاح دینی در اسلام، بهره گرفت. مفهوم سکولاریزاسیون، یا عرفی شدن، که در مسیحیت مفهومی بنیادین برای تبیین تحول دیانت قدیم به جدید به شمار میآید، در مورد اسلام، که دین دنیا هم هست و، به صورتی که مسیحیت آغازین تشبه به دنیا را نفی کرده بود، دنیا را یکسره نفی نکرده و رهبانیت را نپذیرفته است، قابل اطلاق نیست. این امر موجب شده است که کوششی از آن نوع که در مسیحیت برای باز کردن مکانی برای دنیا در کنار آخرت لازم آمد، ضرورت پیدا نکند. البته نویسندگان بزرگی مانند امام محمد غزالی، به ویژه در احیاء علوم الدین، کوشش کردند تفسیری زاهدانه از اسلام عرضه کنند که شاید بتوان از آن به تفسیر عیسوی مآب اسلام تعبیر کرد. با این همه، این تفسیر صوفیانه-زاهدانه، به رغم اثرات منفی آن نسبت به جنبههای دنیای اسلام، در رویارویی سختی با دو جریان دیگر قرار داشت که، به ویژه در قلمرو فرهنگی ایران، عبارت بودند از عرفان عاشقانه، از سویی، و فقه، از سوی دیگر! مهمترین پیامد گرایش ایرانیان به عرفان عاشقانه، که ادب فارسی مهمترین محمل آن به شمار میآمد، نوعی از تساهل و مدارای دینی و آیینی آنان بود و همین گرایش طولانی ایرانیان به مدارای دینی موجب شد که، در آغاز دوران جدید تاریخ ایران، از نیمه دوم عصر ناصری تا پیروزی جنبش مشروطهخواهی، بسیاری از ایرانیان میلی به اندیشههای نو پیدا کنند و بتوانند به آسانی این اندیشهها را بپذیرند. مشروطیت در چنین شرایطی به پیروزی رسید و باز بودن ایرانیان به اندیشههای نوآیین موجب شد که، در آغاز، مشروطیت کمابیش به آسانی بدست آید، اما کار اساسی مشروطیت این بود که بتواند فقه، به عنوان نظام «حقوق» شرع را به حقوق جدید تبدیل کند تا تعارض میان فهم کهن دینی و اندیشه جدید را از میان بردارد. مجلس اول، از همان نخستین دور آن، کار تدوین قانونها را آغاز کرد. نخست قانون اساسی و متمم آن نوشته و تصویب شد و، آنگاه به تدریج، مجموعههای قانونی فراهم آمد تا نظامِ قانونیِ حکومتِ قانون ایجاد شود. البته، قانوننویسی ایرانیان با پیروزی مشروطیت آغاز نشد؛ برعکس، بیش از نیم سده پیش از آغاز به کار مجلس اول، به ویژه از زمان ناصرالدین شاه، که علاقهای به تدوین قانونها داشت و به اهمیت آن پی برده بود، اگرچه خود هرگز به هیچ قانونی تن در نمیداد، مجموعههای قانونی بسیاری نوشته شده بود. بدینسان، قانونگذاران مجلس اول تصوری از اهمیت و ضرورت تدوین مجموعههای قانونی داشتند، و رایزنیهای برخی از نخستین تحصیل کردههای حقوق جدید نیز موجب شد تا نخستین نمایندگان مردم در نظام قانونگذاری التفاتی ویژه به جایگاه و اهمیت نظام حقوقی پیدا کنند. با تدوین نخستین مجموعههای قانونی، و نیز بهویژه با تاسیس نهاد دادگستری، که کهنترین و نخستین خواست مشروطهخواهان ایرانی بود، شالوده حکومت قانون در ایران فراهم آمد و ایران «در عِدادِ دولتهای مشروطه» درآمد. از مهمترین پیامدهای برقراری مشروطیت، استوار شدن شالوده ملیت و - دولت در معنای جدید آن یعنی State در زبان انگلیسی - بود که در متن اشارههایی به آن آمده است. چنانکه در جاهای دیگری نیز گفتهام، در ایران، ملت و دولت، تاریخی بسیار کهن دارند و احتمال دارد بتوان نشان داد که ایرانیان کهنترین قومی هستند که خود را به عنوان ملت فهمیده و در «میهن» خود نیز دولتی را تاسیس کردهاند که میتوان آن را «دولت ملی» خواند. میدانم که مخالفان این نظر اندک نیستند و در سالهای اخیر نیز که شرایط فراهم آمده است که بتوان به هر بهانهای خود را در پسِ پشت خودکامگی رضاشاه پنهان و از هر یاوهای دفاع کرد بسیار گفته و تکرار کردهاند که آن شاه ایران را به ملت تبدیل و کوشش کرد دولتی برای آن ملت نوبنیاد «دست-و-پا» کند. گروهی نیز تاریخ پیدایش ملت ایران و دولت آن را با مسامحه بسیار به برقراری مشروطیت میرسانند و ایجاد آن دو را از دستاوردهای روشنفکران غربزدهای میدانند که به پیروی از هواهای نفسانی - یا «اهواء» - معنای جدید ملت را جانشین تداول کهن آن کردند و، بدینسان ملت ایران با دولت استبدادی آن ایجاد شد. وارد کردن رضاشاه در این بحث همچون تیغ آبداده برهان قاطعی است که هیچ استدلالی در برابر آن نمیتواند مقاومت کند. تردیدی نیست که مدعیان چنین نظریههای بدیهی، در مخالفت با گفته اسپینوزا، «جهل را دلیل» قرار میدهند. اینان، و نیز دیگر مدعیان، کافی است مشروح مذاکرات مجلس اول را که دو دهه پیش از به قتل رسیدن رضاشاه منعقد شده بود از نظر بگذرانند تا بدانند که در آن مذاکرات ملت حتی در یک مورد در معنای کهن، یا نزدیک به آن، نیامده و همه نمایندگان چنان از «دولت» - در متن: «حکومت» و «سلطنت»، که توضیح آن خواهد آمد - و ملت ایران سخن میگویند که گویی وجود آن دو در نظر آنان اموری بدیهی و کهن هستند. این نکته شایان توجه است که مجلسِ اول «مجلس طبقاتی» یا مجلس اصناف مردم ایران بود و جای شگفتی نیست که نمایندگان همه طبقات، یا اصناف، اصطلاحات حکومت و ملت ایران را به یکسان می فهمیدند و اخلالی در گفتوگوی میان آنان ایجاد نمیشد. تردیدی نیست که اگر این اصطلاحات جعل جدید میبود امکان نداشت همه نمایندگان بتوانند آنها را به یکسان بفهمند و به دقت به کار ببرند. اگر واقعیت ملت ایران و دولت امری نبود که در وجدان عمومی ایرانیان رسوخی داشته باشد، چنانکه از طریق مفهوم مخالف کاربرد مورد «قانون اساسی» میتوان دریافت، حتی اگر آنان اصطلاحات جدید «ملت» و «دولت» را چنان که باید نمیتوانستند بفهمند، بعید بود همگان بتوانند به اجماع آن اصطلاحات را درست به کار ببرند. آن چه مدعیان متوجه نشدهاند این نکته اساسی است که جنبش مشروطهخواهی، با تاسیس حکومت قانون، ایران را به دوران جدید وارد و، بدینسان همه شئون کهن آنان را نوآیین کرد. در ایران، این نو شدن به معنای خلق از عدم نبود، بلکه همه مواد نو شدن در تاریخ فرهنگی ایران وجود داشت و مشروطیت صورتی نوآیین به آن مواد داد. در جای دیگری از این موادی که قابلیت پذیرفتن صورتی نو را داشتند به امور «جدیدِ در قدیم» تعبیر کردهام و اینجا آن بحث را تکرار نخواهم کرد. باری، اینها مباحثی است که در اجمال آنها در این جستار آمده است. این واپسین اشاره را نیز از باب حسن ختام میآورم که در این دوره بحرانی ایران، و ژرفتر شدن شتابناک بحران آن، که پراکندگی همه سویهای را در همه ساحتهای زندگی ایرانیان به دنبال آورده، یکی از مهمترین سختیهایی که مردمان این کشور با آن روبرو هستند این است که هیچ شالوده استواری وجود ندارد که بتوانند بر آن تکیه کنند. در دهههای اخیر، بحران ایران ژرفتر از آن بوده است، و در حال ژرفتر شدن نیز هست، که با تواناییهای نظری اندک ایرانیان طرح پرسش از آن ممکن شود. یک مشکل بزرگ که در دفتری جداگانه به آن پرداختهام، فقدان فاجعهبار دانشگاه است که مداخلههای سیاسی بیرویه نهادهای بسیار بیرون از دانشگاه، آن را به نهالی رنجور تبدیل کرده و از حقیقت کانون علم کشور بودن تهی کرده است. اینکه حتی در درون دانشگاه کسانی تیشه به دست ریشهای را میکنند که محل ارتزاق خودشان نیز هست، و در مخالفخوانی و یاوهبافی تا مرزهای بیهودگی چنان مهمیز میکنند که حتی خود نیز دوار میگیرند، نشان از فروپاشی در ژرفاهای فرهنگ و تمدن ایرانی دارد. وضع در بیرون دانشگاه نیز بهتر از دانشگاه نیست؛ در بازار آزادِ «علم» نیز تولید انبوه یاوه همچنان ادامه دارد و همین انبوه یاوهها به طور بیسابقهای بر آشفتگی ذهنی و ضربآهنگ فروپاشی بنیانها میافزاید. در جای دیگری، گفتهام که چگونه استادان تیشه به ریشه وحدت ملی میزنند، بازارِ «آزادِ» علم با تکیه بر امکانات نهادهای حکومتی بنیان زبان ملی را نابود میکند و همه با هم به آنچه داریم شادیم. خوانندهای که به دقت صفحات این جستار را از نظر بگذراند، خواهد دریافت که این نوشته از همه دفترهای دیگری که در دسترس قرار گرفته متفاوت است. سبب این تمایز با دفترهای دیگر این است که این جستار طرحی از دو دفتری است که پیشتر به آنها اشاره کردم و، در واقع باید نظر پژوهندهای را جلب کند که احتمال دارد بخواهد گامی در این راه بردارد. از این رو، با اشاره به چند بحث اساسی و رئوس این مباحث، منابع بسیاری را نیز در خلال آنها معرفی کردهام. اشکال اصلی این جستار اجمال بیش از حد آن است، اما توان کنونی من بیش از این نبود و گمان کردم شاید طرح این مباحث کسانی را به کار آید. اگر این گمان یکسره توهم نبوده باشد جای بسی خرسندی خواهد بود. بخشهای مختلف این جستار همچون «تمرینهایی در اندیشه سیاسی» و تا حدی در فلسفه حقوق است؛ در فرصت دیگری، اگر عمری باقی بود، باید بحث مشروطیت از دیدگاه فلسفه حقوق و حقوق عمومی برگردم و تفسیرهایی را که استادان حقوق اساسی ایران از آن عرضه کردهاند از دیدگاه حقوقیِ صرف بررسی کنم. واپسین نکتهای را که اینجا باید به اشارهای گذرا بگویم این است که من اینجا بحث را تا مرزهای امن - یعنی در محدوده «خط امانی از دیوان قضا» - دنبال کردهام. میتوانستم، و میبایست، در مواردی پای را از گلیم خود درازتر میکشیدم، اما احتمال میداشت این جستار به آسانی به دست خواننده نرسد. همین صفحات پراکنده انباشته از اشارههایی است برای آنان که اهل بشارتاند و میدانند «رموز مستی و رندی» را باید از کجا و از چه کسی بشنوند. واپسین سخن من، از این دوردستها، خطاب به اینان، این بیت از شاعر است:
من در دوردستترین جای جهان ایستادهام،
در کنار تو!
واشنگتن آبانماه ۹۸