انفرادی
انفرادی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

پیش بینی ها درست از آب در نمی آیند.

امروز صبح، قرار بود کلاس مجازی داشته باشیم. ساعت را برای هشت کوک کرده بودم. اما در کمال ناباوری شش بیدار شدم. فقط سه ساعت خوابیده بودم. احساس خستگی نمی کردم. بیرون، هنوز تاریک بود. و قطرات ریز آب به پنجره اتاقم می خورد. دنبال همین سکوت می گشتم. بدون لحظه ای تأمل بارونی ام را برداشتم و به یک پیاده روی دو ساعته رفتم. لذت این صبح دل انگیز را با یک پادکست در مورد مدل های ذهنی دوچندان کردم. در مورد پارادایم شیفت صحبت می کرد. کاری به آن نداریم. اما تصور کنید به یک ارکستر دعوت شده اید و موسیقی با آرامشی وصف ناپذیر می نوازد. اما به ناگاه موسیقی، تند و پر حرارت می شود. موسیقی زندگی من در آن لحظه، آنقدر پر التهاب شد که لحظه ای گیج ماندم که آیا این همان موسیقی صبح است یا نه؟ به ساعتم نگاه کردم و دیدم دور از خانه و لپ تابم هستم. چیزی نمانده بود کلاس شروع بشود. ضربان قلبم تند تر شده بود زیرا از کوچک ترین بار مسئولیتی که داشتم یعنی هماهنگی برای کلاس با همکلاسی هایم بر نیامده بودم. دو نفر هنوز خواب بودند و نمی دانستند کلاس داریم. من به آن ها نتوانستم خبر را برسانم. راه برگشت را سریع می پیمودم. در گوشم زمزمه های پادکست تبدیل به نویز های الکی شده بود. چیزی نمی شنیدم. فقط نویز بود و حرف هایی که با سرعت یک و نیم زده می شد.

به وقت رسیدم سر کلاس. اما گوگل میت کار نمی کرد. نه برای من. برای همه. برای استاد. این خیالم را راحت کرد. شرکت بزرگ گوگل کار نمی کرد. جی میل را بالا نمی آورد. این حس خوبی بود که خراب است. مثل لذت گناه آلود شکست یک انسان دیگر. که این پیام را می رساند که ایراد از من نیست. همه ما موجودات ضعیفی هستیم.

اسکایپ را امتحان کردیم. آن هم تصویر را نشان نمی داد. اسکای روم. رو به رو. قرار.

نشد که نشد. و این آرامش و خنده داشت. کلاسی که برای آن برنامه ریخته بودیم کنسل شد. اتفاقا در کلاس مجازی دیروز، همان استاد در مورد آمادگی قبل از ارائه گفته بود. از این که باید میکروفون را چک بکنید. از سرعت اینترنت مطمئن باشید و سپس وارد کلاس مجازی بشوید. اما امروز به رغم همه چک شدن ها، حدااقل توسط خودش، نشد.

نشد که نشد ! از این ارور ها زیاد داشتیم.
نشد که نشد ! از این ارور ها زیاد داشتیم.


بعضی اوقات پیش بینی ها درست از آب در نمی آیند. همه فاکتور ها را سنجیده ای اما در آخر، نتیجه همانی نخواهد شد که انتظارش را می کشیده ای.

لزوما تصمیم های درست به نتیجه های درست منتهی نمی شوند. عید امسال در اینجا، اکانت ویرگول خودم، از خصیصه های واجب برنامه ریزی گفتم، از بهره بردن از زمان های مرده، از نیرو های کند کننده نظیر ترس و تنبلی و در آخر اشاره ای کردم به اصلی ترین دشمن تان که افکار مزاحم خودتان است. اما باید بدانیم که اگر همه این ها را در زندگی مو به مو اجرا کنیم. باز هم عدم قطعیت را تجربه خواهیم کرد.

در کتابی خوانده بودم : تنها چیزی که می توانید در موردش قطعیت داشته باشید این حقیقت است که همه چیز غیر قطعی است.

عدم قطعیتروزنوشتموفقیتزندگیدانشجو
نوشتن، هویت من است با آن زیست شخصی‌ام را احساس میکنم و با آن از زیست شخصی‌ ام فرار میکنم و به راحتی پرنده‌ ای می‌شوم در آسمان های تخیلات. شما راهی بهتر از نوشتن سراغ دارید برای نفس کشیدن ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید