ویرگول
ورودثبت نام
Elahe Rouhollahi
Elahe Rouhollahi
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

حال ما خوب است اما تو باور نکن!

دیگر یادم نیست آخرین بار کی نوشته‌ام؛ کی توانسته‌ام بنویسم. واژه‌ها بنا بود ذهنیاتم را زنده نگه‌دارند. بنا بود راه بسازند و مسیر باز کنند، بنا بود مرا به عمق ذهن دیگری ببرند و حالا چقدر دست‌نیافتنی شده‌اند. هستند و نیستند. شاید خیلی دور، شاید خیلی نزدیک!

باید از نو شروع کنم. باید بتوانم. باید اندوه در آغوش و اشک در چشم شروع کنم. کسی چه می‌داند چقدر فرصت باقی مانده و زمستان کی تمام خواهد شد؟

باید از نو شروع کنم. باید کلمه بکارم. بهار بالاخره خواهد آمد و کلمه‌ها درخت‌هایی خواهند شد به بار نشسته. شاید سایه‌بانی باشند، دلگرمی رهگذری یا مایه خرمی دلی.

و آن روز من همچنان زنده‌ام...

۱۴۰۱/۱۰/۲۰



کلمه‌های گاه‌ و بی‌گاهِ یک سرگشته؛ مشتاق ادبیات و اندیشه، خواندن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید