ویرگول
ورودثبت نام
Elahe Rouhollahi
Elahe Rouhollahi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

دنیای شگفت مادری

اگر از ما بپرسند یک مادر واقعی کیست، سیستم جستجوی ذهن‌مان واژه‌ها و خاطره‌ها و شنیده‌ها و دیده‌های زیادی را از دل روزهای دور و نزدیک بیرون می‌کشد و می‌آورد در منطقهٔ دید. هیچ که نباشد ما فرزند مادری هستیم و درک بی‌واسطهٔ ما از «مادری» برمی‌گردد به عملکرد او وقتی بی‌دفاع‌ترین و ضعیف‌ترین بودیم، و به جهان‌بینی‌اش، به جهان درونش. چه رهایمان کرده باشد و چه درنهایت فداکاری حمایت‌مان کرده باشد، فهم ما از این جهان پیچیده از همین‌جا آغاز شده و تا هستیم باقی می‌ماند، گر چه تغییر کند. پس خیلی هم راحت نیست شرح رابطه‌ای با این کشداری از لحظهٔ هست شدن‌مان تا نقطهٔ نیست بودن‌مان؛ تا مرگ.
رابطهٔ مادری با مرگ یکی از طرفین هم برای دیگری ادامه دارد، گرچه خیلی تلخ و وهم‌انگیز، هم در خواب و هم بیداری.
اینجاست که روایت‌ها به کمک ما می‌آیند برای نزدیک شدن به این موقعیت پیچیده و دریافتی واقعی‌تر از آن.
هفتهٔ چهل و چند روایت بیست مادر است از بخش دست‌چین شده و کوچک روزهای پر فراز و نشیب مادری با کودکی زیر هفت سال. خواندنی و دلنشین و کاملاً ملموس، از مادری در نسلی که نمی‌خواهد پا جای پای مادر و مادربزرگش بگذارد. نسلی که قائل به «یکی برای همه» نیست و اگر چه دغدغهٔ جدی مادر خوب و کم‌نقص با اوست، اما نمی‌خواهد از خودش دست بکشد.
او می‌خواهد خودش باشد و به خودش وفادار و این آغاز چالشی جدی است با جامعه‌ای که به تعریف چند کلمه‌ای از مادر بودن بسنده می‌کند، اما در همان چند کلمه دنیایی از توقع را می‌گنجاند.
همه می‌خواهند تو از هر چه غیر از رتق‌و‌فتق امور خانه و فرزند دل بکنی و قبول کنی که روزگار من بودن به سرآمده و حالا بنشینی توی خانه و برسی به آن پارهٔ وجودی که به این دنیا دعوت کردی! انگار شروع او بناست پایان تو باشد...
از پس این تفکر خیلی رونده و ظریف برآمدن، گرچه خیلی خوب است و از نوع تبدیل تهدید به فرصت، اما اصلاً ساده نیست. گاهی هم می‌رسد به حضور و کنترل حداکثری مادرانه و حتی حذف پدران.
این روایت‌ها به من کمک کرد تا از زاویه‌ای دیگر و از بیرون مادری‌ام را ببینم و به چالش بکشم. زندگی من پس از مادر شدن آنقدر تغییر کرد که حتی یادم نمی‌آید قبل از آن دقیقاً چه شکلی بوده. مادری به غایت دستِ تنها که باید در اولین تجربهٔ مادری‌اش امور دو فرزند را هم‌زمان سروسامان می‌داد. دو تا وروجک خیلی شبیه و کاملاً متفاوت. دلش هم با اهداف روی زمین‌ مانده‌اش بود و هم با جان‌هایش و می‌دانست واقعیت جدی و سرسخت زندگی او را وادار خواهد کرد به انتخابی میان این و آن و یا دست‌کم سنگین‌تر کردن وزنهٔ یکی در مقایسه با دیگری.
این روایت‌ها من را بُرد به آن روزها و واکاوی دوبارهٔ خودم و تجربه‌هایم و نقص‌های انکارناشدنی مادری‌ام، علی‌رغم همهٔ تلاش حداکثری و مطالعه و مشورت بسیار.
دوستش داشتم و امیدوارم ثبت این روایت‌ها ادامه داشته باشد. گمانم روایت پدران هم جذاب و خواندنی است، و ای‌بسا غافلگیر کننده. به‌هرحال اگر کتاب روایت پدران هم به چاپ برسد، من از نخستین خوانندگانش خواهم بود.
الهه روح‌اللهی

معرفی کتابمادریفرزندپروریخانوادهزندگی
کلمه‌های گاه‌ و بی‌گاهِ یک سرگشته؛ مشتاق ادبیات و اندیشه، خواندن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید