خوب کاری که اکثر ما می کنیم ، کاری که حالمون رو خیلی خوب می کنه ، سادست ، انگشت اتهام رو بلند می کنیم و به سمت دیگران اشاره می کنیم ، برای مثال من فوتبالیست نشدم چون مربی خوبی نداشتم ، من اهل درس خواندن نیستم و در درس هایم مشکل دارم چون خانواده ام هیچکدام سواد ندارند ، من در مسابقه ی دو باختم چون یکی از شرکت کننده ها یک سال از من بزرگ تر بود ، من با رابطه با همسر خود مشکل دارم چون بد جوری اعصابم رو داغون می کنه و اصلا من رو دوست نداره ، من با برادر کوچک ترم مشکل دارم برای اینکه با من نمی تونه ارتباط برقرار کنه و خیلی با من فرق داره و… همان طور که مشاهده کردید هم زمان با خواندن این متن به شما حسی دست داد که احساس کردید واقعا حق با من است ، من چطور می توانم برنده ی مسابقه ی دو شوم وقتی فردی با سن بزرگ تر از من در آن شرکت کرده من چطور می توانم ، با همسر خود سازش کنم در حالی که من را دوست ندارد و اصلا به فشار های عصبی ای که به من وارد می کند اهمیت نمی دهد ، خودم هم در حال نوشتن بخش اول متن این مقاله حسی مشابه ی شما داشتم و به خودم حق می دادم که اگر در چنین شرایطی باشم ، تقصیر من نبوده و دیگران مقصر اند . اینکه خود را مقصر ندادنیم می تواند در کاهش عذاب وجدان ما تاثیر گذار باشد ، اما مقصر موفق نشدن ما کیست؟ اگر واقعا می خواهیم از شکست به موفقیت برسیم ، اگر می خواهیم شرایط را عوض کنیم ، هیچ کمکی به ما نمی کند که دیگران را مقصر بدانیم .
برای مثال یکی از همکارانم ، که با همسر خود مشکل فراوان داشت ، روزی با من درد و دل می کرد ، که همسرش واقعا او را درک نمی کند ، به هیچ طریقی نمی تواند با او به تفاهم برسد ، زیرا او ایرادات اساسی و غیر قابل تحملی دارد ، و هیچ موهبتی به من نمی کند .
اما من قبول نداشتم ، همسر دوستم زن بسیار زیبا ، مهربان و خوبی بود ،من در عوض تجربه ای که زندگی ام را تغییر داده بود با او به اشتراک گذاشتم ، سال ها پیش من تصمیم گرفتم که هر روز نکات قشنگ و دوست داشتنی ای که از همسر می بینم ، کار هایی که او انجام می دهد و رفتار هایی که او از خود نشان می دهد و من باید از این بابت شکر گذار باشم را یادداشت کنم.
هر چیزی که برایم زیبا و خوب بود را یادداشت می کردم ، رفتار خوب و مهربانی اش با حیوانات خانگی که داشتیم ، اینکه هر روز تخت را مرتب می کند ، اینکه هر روز من را تا دم در بدرقه می کند ، اینکه اگر دیر کنم نگرانم می شود و با من تماس گرفته و حال و احوال من را می پرسد ، هر چیزی که برایم مهم بود ، هر چیز که برایم زیبا بود را یادداشت کردم .
بعد از گذشت چند ماه ، متوجه شدم هر روز همسر کار هایی انجام می دهد که من دوست دارم ، متوجه شدم هر هفته متوجه می شوم چه چیز های زیبای دیگری نیز از نظر من در همسرم موجود بود ولی آنها را تا کنون ندیده بودم ، وقتی روی نکات مثبت همسرم تمرکز کردم ، وقتی مثبت گرایی را عملی کردم ، هر ماه به میزان علاقه ام به همسرم که بعد از گذشت چند سال به اندازه ی روز های اول رابطه نبود ، اضافه می شد ، در پایان سال تمام یادداشت هایم را به همسرم هدیه دادم ، همسرم از دریافت این هدیه بسیار خوشحال شد و از شوق گریه کرد ، همسرم گفت که این بهترین هدیه ای است که تا به امروز من دریافت کرده است ، یکبار برای تولدش برایش یک خودروی گران قیمت خریدم اما او این هدیه را بیشتر دوست داشت . و از آن روز تا به امروز من و همسرم هر سال نسبت به هم عاشق تر می شویم.
همکارم هم تصمیم گرفت همین کار را بکند ، بعد از چند ماه نظرش در مورد همسرش عوض شد ، و با او با مهبت و عشق بیشتری رفتار می کرد و همسر او نیز در عکس العمل به مهبت ها و تغییر رویه های همکارم ، رفتارش نسبت به او را تغییر داد و آنها در حال حاضر به شادی و خوشی در کنار هم زندگی می کنند.
اما اگر من نیز به همکارم حق می دادم و همسرش را مقصر می دانستم چه می شد ؟
اگر همکارم قبول نمی کرد و تنها همسرش را مقصر می دانست ، و اعتقاد داشت اول او باید تغییر کند چه می شد ؟
بیایید اینگونه زندگی کنیم که صد در صد مسئولیت زندگی خود را بر عهده گرفته و دنبال مقصر شکست های خود نباشیم
برگرفته از کتاب اثر مرکب - دارن هاردی
همچنین از طریق لینک های زیر می توانید نکات بیشتری از کتاب اثر مرکب بخوانید .