سهراب سپهری فرزند اسد الله و ماه جبین بود. خانواده سهراب سپهری اهل فرهنگ و هنر و ادب بودند و تأثیری که سهراب از چنین فضایی می گرفت، در بیشتر زندگیش به شکل گیری باورها و شخصیتش کمک می کرد. در این مقاله سعی کردهام تا بتوانم شما را هرچه بهتر با زندگینامه این هنرمند محبوب آشنا کنم پس با من همراه باشید.
سهراب سپهری، شاعر و نقاش ایرانی در 15 مهر ماه 1307 در کاشان متولد شد. سهراب سپهری همیشه میگفت که دوران کودکی بسیار خوبی داشته است. او روزهایی سراسر شور و هیجان را در طبیعت باغ خانه می گذراند و لحظه هایی تکرار نشدنی را تجربه می کرد. سهراب، عاشق روزهای آفتابی بود. او را “شاعر طبیعت” نیز نام نهاده اند. او ماه اسفند کاشان را نیز به عنوان سرآغاز رویش جوانه ها و شکوفه ها میدانست. سهراب دوره ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغ التحصیلی در دوره دوساله دانش سرای مقدماتی پسران درسال ۱۳۲۵ به استخدام اداره فرهنگ کاشان درآمد سپس دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. او در سال ۱۳۲۷ به تهران رفت و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد و هم زمان با تحصیل به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه به دلیل عدم انطباق با روحیاتش از این شغل استعفا داد.
سپهری اولین مجموعه شعر نیمایی خود را در سال 1330 به نام “مرگ رنگ” منتشر کرد. مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد. او در سال 1332 از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد و نیز دومین مجموعه شعر خود را با عنوان زندگی خواب ها منتشر کرد. در آذر ماه سال 1333 بود که در اداره کل هنرهای زیبا(فرهنگ و هنر) در بخش موزه ها شروع به گار کرد. این در حالی بود که در هنرستان هنرهای زیبا نیز تدریس می کرد.
پدرش اسد الله خان سپهری، مادرش ماه جبین بودند. برادر بزرگش منوچهر سپهری که همبازی دوران کودکی سهراب نیز بود که در سال 1369 دار فانی را وداع گفت. سهراب سپهری سه خواهر به نام های پری دخت، همایون دخت و پروانه داشت. پدر او کارمند اداره پست و تلگراف کاشان بود و زمانی که سپهری نوجوان بود از دو پا فلج شد. و در همان سال ها بود که پدر خود را از دست داد. البته که با این حال سپهری دوران کودکی و نوجوانی خود را همیشه دورانی طلایی از زندگی اش خوانده و اجین شدنش با طبیعت از همان زمان ها بوده است. سپهری یکی از شعرهایش را یک سال بعد از مرگ پدرش برای او سرود:
در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود
سهراب سپهری همیشه شاگرد مونه مدرسه بود. گِل بازی، گرفتن حشرات مختلف، نگه داری برخی حیوانات مثل بوقلمون، اردک و مرغ و خروس از تفریحات کودکی و نوجوانی سهراب سپهری بود. سهراب طبیعت را با جانش لمس می کرد. او شیفته ی گیاهان و روح طبیعت بود.
سهراب سپهری به خوبی با سبک نیما یوشیج آشنا بود و از سبک نیمایی پیروی میکرد و با این حال خودش صاحب سبک و خلاق بود. سهراب عاشق طبیعت بود و یکی از اصلی ترین خلاقیت هایش استفاده ماهرانه از رنگ و کلمه بوده است. او شاعری تصویرگر است که به زیبایی با شعرهایش تصویرسازی می کند. او دیدگاهی عارفانه داشت و همشه خدار را در طبیعت جستجو می کرد. البته ناگفته نماند که به دلیل آشنایی نداشتن مخاطبان با نمادها و رمزهای شعری سهراب خوانندگان اغلب دچار ابهاماتی می شوند. شعر سهراب چون نقاشی او رنگارنگ است. او در شعرهایش نگران انسان و سرنوشت اوست. او هکیشه همه را به نگریستن دقیق تر در پیرامون خود و به جهانی برتردعوت می کرد. همه ی اشیا برای او حیات دارند و این اشیا دارای روح و احساس هستند.
برای شناخت بهتر اشعار سهراب سپهری بهتر است بدانید که آثار سهراب سپهری به شرح زیر می باشد:
آثار منظوم سهراب: هشت کتاب، مرگ رنگ، زندگی خواب ها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ ما نگاه، آوارکتاب، زندگی خواب ها
آثار منثور سهراب سپهری: اتاق آبی
این کتاب ها بر اساس سهراب در سال 1337 دو کتاب “آوار آفتاب” و “شرق اندوه”را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب را به همراه “زندگی خواب ها” زیر عنوان “آوار کتاب” منتشر کرد. در این کتاب سهراب سپهری می توان جلوه های زبان خاص او را دید و همچنین شور و شوق آمیخته با طبیعت گرایی را بیشتر مشاهده کرد. در مجموعه “شرق اندوه ” سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزل های دو شعر بلند “صدای پای آب” و “مسافر” پنجمین و ششمین کتاب های سهراب سپهری هستند.
سهراب سپهری سرودن شعر را از دوران کودکی آغاز کرد. یک روز که از بیماری به مدرسه نرفته بود و در خانه مانده بود این شعر را سرود:
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
شهرت اصلی سهراب سپهری از سال 1344 با انتشار شعر بلند “صدای پای آب” آغاز شد. در این شعر سپهری به فرم خاص خود در شعر دست پیدا می کند. صدای پای آب به معنای صدای پای مسافری در سفر زندگی است. او در این شعر توانسته بود در فرم و محتوا به هماهنگی برسد. این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی «آرش» درآبان همان سال منتشرشد. در سال 1345 شعر بلند “مسافر”که بیان سیر و سفر و دیدگاه فلسفی زندگی اش بود منتشر شد که به جرات می توان گفت از درخشان ترین اشعار فارسی معاصر به حساب می آید. سهراب سپهری تصمیم گرفت تا در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در “هشت کتاب” گردآورد. “هشت کتاب” نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است. و یکی از اثر گذارترین مجموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.
سهراب سپهری نقاشی را از کودکی شروع کرد. برآمده از نوشته هایش، سهراب سپهری هیچ دل خوشی از مدرسه و محیط مدرسه نداشت. در یکی از نوشته هایش مدرسه را اینچنین توصیف کرده بود:
«… مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب… از آن پس و هر بار دلهره بود که بهجای من راهی مدرسه میشد…»
تنها دلخوشی سپهری زنگ های نقاشی مدرسه بود. او می گفت:”زنگ نقاشی نقطه روشنی در تاریکی هفته بود.”
در سال 1327 بود، زمانی که در تپه های اطراف قمصر در حال نقاشی بود با یکی از نقاشان و هنردوستان آن زمان، منصور شیبانی آشنا شد. سهراب درباره این دیدار می نویسد:
آن روز شیبانی چیزها گفت. از هنر حرف ها زد. وَن گوک را نشانم داد. من در گیجیِ دلپذیری بودم. هرچه می شنیدم تازه بود…. شب که به خانه برگشتم، آدمی دیگر بودم. بدینسان سهراب به سمت نقاشی مدرن کشیده می شود، در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته می شود و در جریان سفرهای بعدی به اروپا، آمریکا و ژاپن در این زمینه به چشم اندازهای تازه یی دست می یابد.
او تا پایان عمرش در بیش از 30 نمایشگاه فردی و گروهی در داخل و خارج از ایران شرکت کرد: تهران، ونیز، موزه بندر لوهاور و جشنواره روایان فرانسه، بریج همپتن آمریکا، نگارخانه بنسون نیویورک، بازار هنر بال سوییس و … آخرین نمایشگاه کارهای سپهری مدت کوتاهی پیش از مرگش در گالری سیحون تهران برگزار شد. از مهمترین ویژگی سپهری در نقاشی، قدرت تماشا و جستجوگری اوست. او همیشه دیدی متفاوت به طبیعت داشته و حیران جادوی طبیعت است و نه تنها در کارهای خود، بلکه در کارهای دیگران نیز خرده گیری می کند. در این چارچوب، سپهری در نامه یی می نویسد:
همه نقاشی های دنیا را که روی هم بگذاریم، به اندازه سنگ کنار جاده حقیقت ندارند. هرگز زیبایی آنها به زیبایی لرزش یک دست نمی رسد. در ساخته های هنری حقیقت و زیبایی از جوشش افتاده اند. سنگ شده اند…
اکثر تابلوهای سپهری بدون عنوان هستند یا در کنار شناسنامه ی اثر تاریخ مشخصی ندارند. که اغلب به صورت حدودی تاریخ خورده اند. یا برای آنها از عنوان های کلی استفاده شده است مثل: تنه درختان یا منظره کاشان و … در نقاشی های سهراب نور و سایه در وضعیت مساوی ای از هم قرار دارند. بنابراین هر دوی این ها مورد بی مهری این نقاش قرار گرفته اند زیرا که سپهری به هیچ عنوان حاظر نبود در رنگ های واقعی طبیعت تغییری ایجاد کند. او معتقد بود که رنگ سبز درختان باید به همان شکل که هستند باقی بمانند، بدون تغییر. او حاظر نبود از نور بیش از آنچه که داشت می دید استفاده کند.
در کنار شعر و رنگ، سفر مشوق ذوق و اندیشه های سهراب بود. سهراب سپهری عاشق فرهنگ مشرق زمین بود و در طول حیات خود به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد. او تصمیم گرفت مدتی در ژاپن زندگی کند و در این زمان حکاکی روی چوب را فرا گرفت سپس از راه زمینی به پاریس و لندن رفت و بعد از این سفرها بود که سهراب سپهری کم نظیر که ما هم اکنون از آثارش دیده ایم و میشناسیم شکل گرفت. او تاثیر بسیاری از سفرهایش درسافت می کرد که تمام این اثرها در نقاشی و شعرش منعکس می شد. با این وجود آثار سپهری علاوه بر دارا بودن عناصر غربی و شرقی، ایرانی نیز هستند. که همین ماجرا موضوع بحث و نقد بسیاری از بزرگان نقاشی بود. پاسخ آن ها را آیدین آغداشلو به این شکل میداد:
«میدانم کار شعر و نقاشی سپهری چقدر خالص ایرانی است. با دوستداران سینهچاک آثارش مخالفتی ندارم، مخصوصاً که دوستدار آثار او بودن رسم روز است. اما میدانم به آب و خاکش تعلق داشت و سعی کرد تصویرگر این سرزمین باشد. نیازی نیافت ابروهای کمانی و بتهجقه نقاشی کند تا کارش ملی و محلینما شود. آن دیوارهای نرم و کاهگلی و آن خاک مخملی بسیط و ممتد را که میبینی درمییابی که کجا را میگوید. هر هنرمندی اگر هنرمند باشد گواهی است بر زمانهاش و دارد حدیث سرزمین و آداب و فرهنگش را نقل میکند و معنای وجودش و حاصلبودنش را منتقل میکند.»
سهراب یکی از تنهاترین هنرمندان زمانه ی خود بود. او همیشه در مدرسه نیز احساس تنهایی می کرد. اغلب با کسی زیاد اخت نمیگرفت و تنها بودن را ترجیح میداد. با وجود اینکه تعداد زیادی نمایشگاه از آثارش برگزار کرده بود ولی کمتر پیش میآمد که دیده باشند خودش در نمایشگاه هایش شرکت کرده باشد. او انزواطلب و درونگرا بود، هیچ وقت ازدواج نکرد و هیچ وقت به صراحت شعری برای جنس مخالف نسرود. او می توانست در یک جمعی ساعت ها بی صدا بنشیند به همین دلیل است که هیچ کس جمله ای از او به یاد ندارد. او عاشق سیر و سلوک در زندگی و طبیعت بود. در واقع نقاشی و شعر دو بال پرواز او بودند تا به کمک آن ها بتواند تمام ابعاد زندگی را در نوردد. سهراب روحی غنی داشت. انسان دوست بود که این را می شد از رفتار صحیح و بزرگوارانه اش با دوستان، خانواده و اطرافیانش مشاهده کرد.
بیماری های سهراب از سال 1358 آغاز شد و رفته رفته علائم سرطان خون در او نمایان شد. در دی ماه برای درمان به انگلستان سفر می کند و در اسفند به ایران باز می گردد. سرانجام اول اردیبهشت 1359 ساعت 6 بعد ازظهر، در بیمارستان پارس تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد. فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید. آرامگاه سهراب سپهری در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نوشته ای از هنرمند معاصر، رضا مافی، با قسمتی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز از سهراب سپهری، جایگزین شد:
به سراغ من اگر میایید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
این سنگ در مهر ۱۳۸۴ با بیدقتی کارگران و به علت سقوط مصالح ساختمانی بر روی آن ، شکست و با سنگ سفیدرنگ دیگری که سعی شدهبود با سنگ قبلی شباهت داشته باشد تعویض شد. در ۲۹ اسفند ۱۳۸۷، سنگ بزرگتر سیاهرنگی بر روی سنگ سفید نصب گردید.