فکر کنم سال ۸۱ اینا بود که وبلاگنویسی رو شروع کردم. اون زمانها نمیدونستم دارم چکار میکنم و حالا چند سالی هست که فهمیدم مشغول تولید محتوا بودم و خبر نداشتم. راستش اینها خیلی ربطی به موضوعی که میخوام بگم نداره، فقط چون سر در اینجا نوشتم «دیجیتال مارکتر ?» گفتم تو اولین مطلبی که اینجا منتشر میکنم یککم از شروع داستان شغلیم رو گفته باشم تا بعدا که مفصل تعریفش کنم.
کرونا با اومدنش تغییرات زیادی رو تو زندگی تک تکمون ایجاد کرد. عادتهای جدید پیدا کردیم که بعضیهاش خوب و بعضیهاش هم ناخوشایند بود. اما احتمالا یکی از مشترکترینهاش شستن و ضدعفونی کردن خریدهای سوپرمارکتی و میوه هست. برای من یکی که این تغییر ناخوشایند و رو اعصاب بوده، البته تا چند وقت قبل. داستان اینطوری بود که اپیزود یک پادکستی رو مدتها بود میخواستم گوش بدم اما یا فرصت نمیشد یا میگفتم حالا یک پادکست دیگه گوش بدم و بعدش نوبت این میشه. نشد که نشد تا رسید به اون شب. با خودم گفتم چرا حین ضدعفونی کردن و شستن این اپیزود رو گوش نکنم؟ اگر هم بد بود نهایتش چیزی رو از دست نمیدم. گوش دادمش، خاطرم نیست که خوب بود یا بد، اما باعث شد که بعد از اون و حین این کار زجرآور کمتر درد بکشم و عوضش از شنیدن لذت ببرم. تو سریهای بعد هم تفاوت در این بود که نه تنها سراغ پادکستهای ناشناخته نمیرفتم بلکه بهترینها رو برای این زمانها انتخاب میکردم؛ یک تحول فوقالعاده در روزها و شبهای کرونایی.
همهی اینها رو گفتم تا بگم امشب که خواستم میوهها رو بشورم، از سیما پرسیدم که چی گوش بدیم؟ گفت رادیو دیو و خب قبلا همهی اپیزوداش رو شنیده بودیم. برای همین تقریبا شانسی یکی از اپیزودهای قبلیش رو انتخاب کردم و چه انتخابی. صدای گوشی رو زیاد کردم و گذاشتمش نزدیکیهای سینک ظرفشویی. دیگه نگم براتون، خودتون برید گوش کنید:
https://castbox.fm/vb/113206842
چه خاطرههایی که از اون روزهای پر امیدِ شروع کار قبلی زنده نشد. آه و فغان و امان از رویاهای برآورده نشده و مبهوت از اینکه گوشی موبایل، این همراه همیشگی، کجاها که پرتت نمیکنه؛ چه خوبه که دارمت و باعث شدی بخشی از #روایتگرباش باشم.