ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۳۸ دقیقه·۹ ماه پیش

آیا واقعیت واقعی‌ست؟

واقعیت چیست؟(مستندی از شبکه بی‌بی‌سی علمی یا بی‌بی‌سی4)

راستش رو بخواید بنده هیچی از فیزیک سردر نمیارم و برای همین چیزایی که تو این مستند مشاهده کردم رو واقعا متوجه نشدم و هرچی یادداشت کردم رو گذاشتم. واقعا مغزم سوت کشید وقتی این چیزا رو می‌نوشتم. خلاصه نمیدونم این نظریات چقدر از نظر فیزیکی درسته و برای همین اگر کسی چیزی از این فهمید خوشحال میشم تو کامنت بگه این موضوع دقیقا چیه.

https://www.aparat.com/v/zFdZu

جهانی حیرت‌انگیز و مرموز مارا احاطه کرده‌ست، جهانی که غالبا از حوزه شناختِ حواس خمسه ما خارج‌ست. من همیشه عاشق کنکاش در رازها بودم و حقیقتا این بزرگ‌ترین رازی بوده که تاکنون وجود داشته. یکی از ساده‌ترین و عمیق‌ترین سوالات در علم، جستجو برای یافتن ماهیت واقعیت بوده‌ست. اما در این جست‌جو حواس خمسه ما را یاری نمی‌کنند.

مکانیک کوانتوم می‌گوید: می‌توانم از بین آن دیوار رد شوم. چه‌زمانی این اتفاق می‌افتد؟ بسیار به‌ندرت و اگر به اندازه کافی منتظر بمانید اتفاق خواهد افتاد(تو دنیای واقعی ما رخ نمی‌دهد ولی در ریزترین سطوح واقعیت یعنی ذرات زیراتمی یک چیز عادی‌ست.)

جستجو برای یافتن مدارک و نشانه‌ها دانشمندان را تا جایی که ممکن بوده دنبال خود کشیده، از حفره‌های سیاه فضایی تا عمیق‌ترین ساختارهای فضازمان و شاید کشفیات جدید برای همیشه فهم ما را از واقعیت تغییر دهند.

آیا این به‌نظر شما گیج‌کننده نیست؟ به‌نظر من بسیار گیج‌کننده‌ست. گفتن از این موضوع با واژگان معمولِ زبان بشری تقریبا غیرممکن‌ست(چون عملا ما توان این را نداریم چیزی خارج از تصویری ذهنی که از واقعیت داریم چیزی را درک کنیم.)

این کنکاش شگرف‌ترین مغزهای فیزیک امروز را مجذوب خودساخته، اما هنگام ورود به واقعیتِ تعریف‌شده توسط این فیزیکدان‌ها نگرش شما به واقعیت دیگر هرگز مثل سابق نخواهد بود.

واقعیت برای اکثر ما آشنا و خودمانی و راحت و مطمئن‌ست، تمام این‌ها به‌گونه‌ای برای ما ملموس و منطقی‌ست، درختان به طور عمودی رشد می‌کنند و فوتبال پیرو قوانین حرکت‌ست و این اتفاقات به‌سادگی فقط در فضای سه‌‌بُعدی اتفاق می‌‌افتند. اما فیزیکدان‌ها تا حدود متفاوت به این پدیده‌ها می‌نگرند.

واقعیت پررمز و رازتر از آنی‌ست که به‌نظر می‌رسد، احساس من به‌گونه‌ای بوده که گویا بدون حرکت ایستاده‌ام. اما با سرعت 67000 مایل در ساعت در حال چرخش به‌دور خورشید هستم. یا جسمی جامد و توپُر هستم اما 99 درصد جسم من فضای‌خالی‌ست. شاید اتفاقات این بازی که دارم می‌بینم(فوتبال منچستر-تاتنهام) و گذر زمان فقط یک خیال و توهم باشد.

فیزیکدان‌ها در جستجوی درک واقعیت با چیزی فرای ظاهر پدیده‌ها درگیرند، به سمت آزمایش و کشف اساسی‌ترین قوانین و ساختارهای پدیده‌ها اما هنگامی که می‌خواهند آن را تعریف کنند واقعیت به‌گونه‌ای شدید خود را از دسترس دور می‌کند.

از یکی از فیزیکدان‌ها پرسیدن واقعیت چیست و او در جواب جملات نامفهومی بیان کرد و گفت می‌خوای خلاصه‌ی آن را بگم و بعد گفت که واقعیت مفهومی فلسفی بوده که به چیزهایی واقعی اطلاق می‌کنیم. این کمکی نکرد درسته؟(یعنی تعریفی ازش نداریم)

واقعیت مجموعه‌ای از چیزهاست که بعنوان یک مورد می‌شناسیم مثلا اینکه ما اینجا نشسته‌ و صحبت می‌کنیم. و اینکه جهان براساس قوانین مکانیک کوانتومی کار می‌کند(ریزترین سطحی که درک می‌کنیم) و اینکه جهان حدود 13.8 میلیارد سال عمر دارد. این واقعیت است.(خلاصه این یه چیزی‌ست که مفهوم مشخصی ازش نیست).

مجبوریم بپذیریم که فهم واقعیت یک چالش واقعا دشوار و ترسناک‌ست اما این باعث توقف حرکت فیزیکدان‌ها در تلاش برای انجام این غیرممکن نشد، تلاش برای درک این‌که همه اینها از چه‌چیزی ساخته‌شدند؟ آنها قرن‌ها برای تقرب به این سوال به‌شیوه‌ای بسیار ساده گام برداشته‌ند:آنها واقعیت را برای درک ساختارش متلاشی نمودند(تقلیل‌گرایی یعنی همین مطالعه اجزای سازنده واقعیت به جای کل آن.)

مثلا کاری که در فیزیک ذرات انجام می‌دهند این‌ست که می‌آیند اتم‌هایی را با سرعت بسیار بالا به هم می‌کوبند تا به ذرات سازنده خود متلاشی شود و از بین ذرات باقی‌مانده ذرات سازنده واقعیت را پیدا کنند. ذراتی بسیار کوچک و البته پایه‌ای که تقسیم نمی‌شوند. اما این روش هیجان‌انگیز فقط یک گره دارد. وقتی شما یک پروتُن را با یک آنتی‌پروتُن تصادم داده و مقدار مشخصی انرژی ایجاد می‌کنید در واقع فقط از یک برخورد می‌توانید صدها ذره ایجاد کنید. ذره‌هایی متفاوت که باید بگویم برای شناخت هریک باید تلاش شود. کارکردن و تدبیر اندیشیدن برای هریک از این ذرات بنیادین چیزی بوده که فیزیک ذرات بنیادین را طی 60 سال تعریف نموده و نیازمند یک هم‌گرایی فوق‌العاده از تئوری‌ها و آزمایشات بوده.

مسئله با اتم شروع شد. چیزی که زمانی تصور می‌شد تنها ذره بنیادین‌ست. وقتی محققان اولین‌بار آن را شکافت‌ند ذراتی ریزتر در بطن آن یافتند. الکترون و پروتُن و نُترُن. اما زمانی که سعی کردند پروتن‌ها را به‌یکدیگر بکوبند با مشکلات گوناگون مواجه شدند. برای از هم‌گسستن ذرات ریز نیازمند انرژی‌های بسیار بالا هستیم که به معنای ساختن دستگاه‌های بزرگ‌تر و بزرگ‌ترست. اما نتایج این شاهکارهای مهندسی کاملا غافلگیرکننده بود و حاصل اولین برخورد پروتُن نه فقط مشتی از ذرات جدید بلکه صدها ذره بنیادین جدید بود و وقتی که زمان شناسایی این ذرات رسید آزمایش‌گران متوجه شدند که نیازمند کمک هستند.

برای توضیح آنچه در حال وقوع بود آزمایش‌گران به تئوریسین‌ها پناه بردند(به فیزیک تحلیلی) یعنی نوابغ ریاضیات که مسائل فیزیک را با خردِ ناب خود حل می‌نمودند. یکی از این افراد فرانک ویلچک برنده نوبل در فیزیک نظری که در آمریکا زندگی می‌کند. ویلچک یکی از طراحان کلیدی بهترین تعاریف موجود از واقعیت‌ست. یعنی مدل استاندارد ذرات بنیادی. این مدل توصیفی دقیق و باجزئیات از اجزا اساسی و بنیادین ماده و نیروهایی که آنها را به یکدیگر متصل نموده ارائه می‌کند.

هنگامی که آزمایشات عملا انجام شدند واقعا تکان‌دهنده بودند و دانشمندان پی بردند که اگر دو پروتُن را به شدت با یکدیگر برخورد دهند نتایج آن ذراتی کاملا جدید و غیر منتظره خواهند بود مانند کی مزون یا اُمگا باریون و پای مزون و الکترون و نوتریونو و سایر مزون‌ها. برای نام‌گذاری این ذرات کم ‌آوردند چون حروف الفبای یونانی محدود بود. تنوع گیج‌کننده‌ای از باریون‌ها و مزون‌ها در آنجا وجود داشت به گونه‌ای که این مجموعه به باغ‌وحش ذرات معروف شدند و یک لایه کاملا جدید از واقعیت کشف شده بود. اما سوالی که هیچ‌کس نتوانست جواب دهد این بود: کدامیک از این ذرات بنیادی‌تر و آغازین‌ترست؟ این ذرات صرفا از طریق آزمایش و بدون هیچ‌گونه فهم تئوریک از آن‌چه اتفاق افتاده کشف شدند بنابراین تئوریسین‌ها قصد داشتند مدلی ساده برای توضیح طبیعت یافته و تصور می‌کردند که برای بستن کتاب قوانین طبیعت آمادگی دارند ولی نظرشان کاملا تغییر کرد و آنها باید پای تخته‌سیاه‌های خود برمی‌گشتند(یعنی باید توضیحات ریاضی برپایه فرمول ارائه می‌کردند.)

بعد از مواجه‌شدن با این ذرات غیر منتظره، تئوریسین‌ها تلاش کردند با راه‌حل‌ی ساده و زیبا بی‌اندیشند. آنها به این فکر می‌کردند: اگر مجموعه این باغ‌وحش دارای واحدهای بنیادین کم‌تری بودند برای ما ملموس‌تر می‌شد. آنها این مجموعه ذرات بنیادین جدید را کوارک نامیدند و مجموعا شش کوارک در این تئوری تعریف شدند. کوارک‌های بالایی و پایینی، غریب، آشنا و کف و رویی. در ابتدا هیچ‌کس باور نکرد که این‌ها واقعی هستند و سپس نشانه‌هایی از وجود آنها آشکار شده و این ذرات مجازی در واقع یکی پس از دیگری تا زمانی‌که تئوری به بن‌بست رسید کشف شدند. تاپ‌کوارک هنوز پیدا نشده بود. یا هنوز آن را پیدا نکرده بودند و یا واقعا وجود نداشت. یک موضوع غیرقابل تفکر. پس تئوریسین‌ها و آزمایش‌گران تصمیم به ریسک گرفتند و آنها میلیون‌ها دلار روی شتاب‌دهنده‌‌ای جدید که حجیم‌ و بزرگ‌تر از مدل‌های قبلی بود سرمایه‌گذاری کردند. در 1990 یاکوب کونیگسبرگ به تسیم کشف‌کننده تاپ‌کوارک پیوست. او در فیزیک ذرات بزرگ‌ترین اسباب‌بازی را داشت(اشاره به شتاب‌دهنده ذرات). تواترون و یک تئوری زیبا برای راهنمایی او و حال تمام چشم‌ها به فرمی‌لب دوخته‌شد(فرمی‌لب=تواترون).(تواترون یک شتاب‌دهنده‌ی ذرات بزرگ در آمریکاست که بعدها شتاب‌دهنده‌ی بزرگ سِرن در فرانسه جای آن را گرفت). تیم یاکوب دنبال ذره‌ای کوچک بوده که اندازه قابل توجهی نداشت، آنها جرم‌ش را نمی‌دانستند و اگر هم وجود داشت واقعا نادر بود. براساس فرمول‌های ریاضی پیشنهادشده از فیزیک نظری پیش‌بینی می‌شد که تاپ‌کوارک سنگین‌ترین کوارک بوده که پدیدارشدن آن چیزی حدود یک تریلیونیوم‌تریلیونیوم ثانیه خواهد بود. پیدا کردن تاپ‌کوارک بسیاربسیار سخت‌ست. ما باید هزاران میلیارد از آن برخوردها ایجاد کنیم تا اندازه کمی از ذرات تشکیل‌دهنده تاپ‌کوارک را کشف کنیم. با وجود اینکه تولید برخوردها چندان سخت نبود آنالیز ذرات زودگذر واقعیت که در اثر برخوردها ایجاد می‌شدند بستگی به عملکرد کامل پیچیده‌ترین دستگاه علمی دنیا داشت یعنی تشخیص‌دهنده برخوردها. که از مجموعه ظریفی از سیم مسی تشکیل شده بود که در چندلایه بود و وقتی ذره در حال گذر از آنها بود آثار یونی خود را می‌گذاشت و از این طریق آن ذره را مشاهده می‌کردند.

تیم یاکوب چهار سال دنبال تاپ‌کوارک گشت. یادداشت‌های آزمایش‌ها تلاش مُصِرانه اما ناامید‌کننده آن‌ها را ثبت کرده. بیش از شش میلیون برخورد بدون کشف تاپ کوارک و بعد در یک روز همه برای یک جلسه دور هم جمع شدند و بالاخره بعد از چندسال داده‌برداری نهایتا متوجه شدیم که ذره‌ی جدیدی را کشف کردیم. تاپ‌کوارک در 21 ژانویه 1995 و همه برای یه مدت سکوت کرده بودیم ولی باز هم باور نمی‌کردیم(خود دکتر یاکوب داره اینا رو میگه)

با کشف تاپ‌کوارک فیزیکدان‌ها به فهم یکی از بزرگ‌ترین رازهای واقعیت نزدیک شدند که همه‌چیز از چه تشکیل شده؟

آنها نهایتا باغ‌وحش ذرات را مجموعه‌ای از ذرات تجزیه‌ناپذیر کرده و آن را مدل استاندارد ذرات بنیادی نامیدند. شش کوارک و شش الکترون متناظر آنها یعنی لپتون‌ها و چهار ذره‌ای که نیروها را حمل می‌کنند و خب این 16 ذره تشکیل‌دهنده‌ی دنیای پیرامون ما هستند.

این یک دستاورد شگفت‌انگیز برای نفوذ به اعماق دنیای قابل مشاهده و مطالعه لایه‌های زیرین آ« و خود واقعیت‌ست. ولی معمایی در قلب این تصویر نهفته‌ست.

شما حقیقت دیدن آنها را دوست دارید مانند حقیقت نحوه تعامل این ذرات باهم و اینکه این‌ها چه بودند و خصوصیات پایه‌ای آن‌ها چیست ولی نمی‌دانید چرا تعداد این ذرات این‌قدرست.؟ شما می‌خواید فکر کنید که چه‌چیزی این تعداد را تولید کرده؟ چه‌چیزی درباره 6 کوارک و 6 لپتون جادوییه؟ چرا 6تا؟

هر زمان در تاریخ که یک تعریف واقعا پیچیده از واقعیت داشتیم کسی از راه رسید و آن را به چیز زیبا و واحد تبدیل کرد و هم‌اکنون فکر می‌کنم بهترین فهم ما از فیزیک دوباره کمی پیچیده‌تر از آن بوده که بتواند واقعی باشد.

وقتی فیزیکدانان ذرات بنیادی در رویای ساده‌سازی بودند، یک شاخه کامل دیگر از فیزیک بوده که سوال‌ش این بود: آیا اصلا می‌توان گفت واقعیت به‌شکلی که ما می‌شناسیم وجود دارد؟ به دنیای خارق‌العاده واقعیت کوانتومی خوش آمدید. دنیایی که در آن هیچ‌چیز آن‌گونه که به‌نظر می‌رسد نیست.

در شهر وین اتریش فیزیکدان تجربی آنتون زایلینگر در شرف گشایش رازهای جهان کوانتوم‌ست. او می‌خواهد با یک آزمایش جالب ماهیت واقعیت را زیر سوال ببرد. این آزمایش در بین فیزیکدان‌ها به آزمایش دوشکاف مشهورست. آزمایش به این دلیل چشم‌گیر بوده زیرا دو پارادوکس حیرت‌انگیز را از ماهیت حقیقت آشکار ساخته.که هیچ‌کس نمی‌تواند توضیح کاملی برای آن ارائه کند.

این آزمایش شامل یکی از اساسی‌ترین رازهای مکانیک کوانتوم‌ست. بسیار ساده‌ست که ما یک منبع نوری داریم و مجموعه قطعات دوشکاف که نور فقط از دو شکاف باز می‌تواند رد شده و یک صفحه نمایش‌گر هم داریم. آزمایش روش خاصی داشته و زایلینگر پرتو لیزر را طوری کنترل کرده که ذرات منفرد نور-فوتون‌- از شکاف‌ها عبور کنند فقط ذرات منفرد(دونه‌دونه فوتون عبور کند). اگر لیزر فوتون‌های منفرد شلیک کند یا از شکاف‌ها عبور کرده یا پراکنده می‌شوند پس به‌تدریج یک الگو پدیدار می‌شود و انتظار داشتیم که هرکدام از یکی از این دوشکاف رد شوند ولی آنچه بدست آمد کاملا متفاوت‌ست و با اینکه فقط فوتون‌های منفرد به سمت شکاف‌ها پرتاب شدند آنها دو نوار نوری ایجاد نکردند بلکه به‌طرز اسرارآمیزی سه نوار شدند. بطور فیزیکی این الگوی چندنواره آن چیزی‌ست هنگام تاباندن یک پرتو نور به دو شکاف به‌دست می‌آید چون نور به‌صورت جریان ذرات رفتاری مشابه موج داشته و یک الگوی کلاسیک از نوارهای سایه و روشن ایجاد می‌کند ولی این کاملا غیرقابل فهم‌ست که چطور ذرات منفرد می‌توانند این الگوی موجی را ایجاد کنند. اینجا یک تناقضی وجود دارد در یک طرف ذرات منحصر به‌فردی داشته که در آن واحد فقط می‌توانند فقط از یک شکاف عبور کنند در طرف دیگر نوارها را داریم که آن‌ها را به‌صورت امواجی که از شکاف‌ها عبور کرده‌ند نشان می‌دهد چطور چیزی می‌تواند هم‌زمان از یک‌ شکاف و هردو شکاف بگذرد؟ این ایده که ذره منفرد نور می‌تواند به طریقی دو قسمت جدا شود و هم‌زمان از هردو شکاف عبور کند مخالف همه قوانین طبیعت بوده که ما می‌شناسیم

اگر از منظر درک مستقیم، پایبند تصاویر روزمره واقعیت باشیم این موضوع قابل فهم نیست.

در طول دو دهه گذشته زایلینگر و همکارانش محدودیت نظریه کوانتوم را مورد آزمایش قرار داده‌ند. همچنین ثابت کردند که فقط فوتون‌ها نیستند که رفتار غریبی دارند بلکه اتم‌ها و مولکول‌ها هم این‌طورند. شاید بپرسید" چرا نمی‌توانیم واقعیت کوانتومی را مشاهده کنیم؟ ولی موضوع عجیب‌تر این‌ست که اگر روی شکاف‌ها ردیاب بگذارید رفتار مرموز متوقف می‌شود و فوتون‌ها مثل ذرات رفتار می‌کنند و از دو شکاف عبور می‌کنند و دو نوار باریک نور را روی صفحه نمایش می‌دهند. با برداشتن ردیاب‌ها، نوارهای چندگانه به‌طور غریبی دوباره پدیدار می‌شوند. چه اتفاقی می‌افتد؟

به‌طور حیرت‌آوری به‌نظر می‌رسد که ‌می‌توان مسیر رفتار واقعیت را فقط با نگاه‌کردن به آن تغییر داد. هم‌چنین به معنای این‌ست که واقعیت زندگی رازآلودی برای خودش دارد. ما آنچه را که در این بین رخ می‌دهد را نمی‌توانیم به زبان روزمره بشری(فهم معمول) توضیح دهیم. این پارادوکس‌‌های کوانتومی حتی آینشتاین را هم مایوس کرد. این داستان مشهور در تاریخ فیزیک‌ست که روزی آلبرت آینشتاین از نیلز بور فیزیکدان دانمارکی(مبدع تفسیر کپنهاگی فیزیک کوانتومی) پرسید: واقعا معتقدی که ماه آنجا نیست اگر هیچ‌کس نگاه‌ش نکند؟ جواب بور این بود که آیا می‌توانی خلاف آن را ثابت کنی؟ اینکه ماه آنجاهست اگر نگاه نشود؟ این امکان‌پذیر نیست.

بیش از 70 ساله که فیزیکدان‌ها از معنای کوانتومی واقعیت بحث می‌کنند(اینکه آیا اساسا حقیقتی وجود دارد؟) کارهای زایلینگر ممکن‌ست مارا به سمت جواب هدایت کند

فیزیک کوانتوم نظریه مهیجی‌ست چون بشدت صریح و مختصر بوده و زیبایی ریاضی‌واری داشته و همه‌چیز را توصیف می‌کند البته فقط به نظر ما منطقی نمیاد(میک‌سنس یعنی به نظرمون این قابل درک و فهم نیست).

پس واقعیت به چیزی بیگانه‌تر از آنچه تصور می‌کنیم تبدیل می‌شود. هرچیزی در آن واحد توان بودن در دو مکان را دارد ولی ما آن را نمی‌بینیم. اینها بسیار غریب و شگفت‌انگیزست و البته اشتباه‌ست اگر فکر کنید می‌توانید آن را نادیده بگیرید چون واقعیت کوانتومی ممکن‌ست در زندگی ما تغییر بزرگی به‌وجود آورد.(یعنی واقعا همین‌طوریه و این آزمایش دوشکاف یه بحثی هست که تقریبا 300 ساله که شناخته‌شده‌ست و جوابی برای آن هم نیست.)

در دانشگاه اِم‌آی‌تی فیزیکدانی هست که در رفتار غریب واقعیت توان و فرصت عظیمی می‌بیند. سث لوید قصد دارد با رده جدیدی از کامپیوترها که تشابهی با کامپیوترهای کنونی ندارند انقلابی در زندگی ما بوجود آورد(کامپیوتر کوانتومی) در کامپیوترهای معمولی که فقط صفرو یک داریم در این نوع کامپیوتر می‌توان هم‌زمان صفر و یک داشته باشیم و با پیوستن این بیت‌های چندکاره به یکدیگر آنها می‌توانند با انجام محاسبان بسیار گسترده بطور همزمان دنیای جدیدی از امکانات را باز کنند و برای همین این کامپیوترهای کوانتومی می‌توانند با همین تعداد کمتری از کیوبیت‌هایی که دارند بسیار قوی‌تر از یک کامپیوتر کلاسیک با ابعاد کل جهان باشد و این یک خط ارتباطی بین واقعیت ما و واقعیت کوانتومی گشوده. بیت‌های کوانتومی بسیار کوچک‌ند و البته تجهیزاتی به اندازه یک اتاق لازم‌ست تا این بیت‌کوانتومی را تحریک کرده و اطلاعات را از مقیاس انسانی ما به مقیاس بسیار کوچک جایی که این بیت کوانتومی واقعا هست ببرید. خب در واقع بیت‌های کوانتومی به محض تلاش برای مشاهده ممکن‌ست از حالت سوپرپوزیشن(حالت همزمان صفریک) خارج شوند و ظاهرا کوانتومی بودن واقعیت بسیار حساس‌ست و این یکی از اصلی‌ترین مشکلات ساخت کامپیوترهای کوانتومی بزرگ‌ست چون فقط نباید مشاهده وضعیت آن ذره باعث عدم موفقیت کامپیوتر شود. لوید به‌وضوح با مشکل‌ترین چالش‌های تکنیکی علم روبه‌رو شده و اگر موفق شود(که شده) پتانسیل عظیمی برای تغییر جهان دارند. لوید می‌گوید استفاده مورد علاقه من از کامپیوترهای کوانتومی برای فهم صورت غریب و شگفت‌انگیز جهان‌ست. نوع تفکر کامپیوترهای کلاسیک همان‌گونه‌ست که ما انجام می‌دهیم، آنها برای فهمیدن مکانیک کوانتوم چندان مناسب نیستند. اگر واقعا بدنبال درک‌کردن جهان کوانتومی در عمق هستیم نیاز به کامپیوترهای کوانتومی برای فهمیدن عملکرد‌های بنیادین جهان داریم.

توان کامپیوتر لوید وابسته به چیزهایی بوده که هم‌زمان در دو مکان هستند.(درهم‌تنیدگی کوانتومی) ولی تعداد دانشمندانی که به این اعتقاد ندارند که واقعیت به این‌صورت‌ست رو به افزایش‌ست و آنها فکر می‌کنند که جواب این معما فراسوی جهان ما قرار دارد. فقط باید دید که هنوز واقعیت آنجا هست؟

مکس تگمارک یک کیهان‌شناس‌ست. او بر روی بزرگ‌ترین معمای جهان از بیگ‌بنگ تا حفره‌های سیاه فضایی مطالعه می‌کند. وقتی زمان توضیح عملکرد واقعیت فرا می‌رسد او از گیج‌کننده‌ترین ایده کیهان‌شناسی یعنی جهان‌های موازی(جهان‌های چندگانه) الهام می‌گیرد.

این نظریه بیانگر این‌ست که فراسوی مرزهای جهان ما تعداد بی‌شماری از جهان‌های دیگری وجود دارد. این به نظر موضوع داستان‌های علمی‌تخیلی می‌اید که نسخه‌ای دیگر از شما در فاصله چند تریلیون سال نوری زندگی می‌کند. ولی این تنها تفسیر از این نظریه نیست. به‌نظر مکس تگمارک جهان‌های موازی فقط در فراسوی جهان ما وجود نداشته بلکه در فاصله چند میلی‌متری ما و هر زمان در حال به‌وجود آمدن هست‌ند. من الان اینجا هستم ولی چندین و چند مکس دیگر در جهان‌های موازی کارهای کاملا متفاوتی انجام می‌دهند. بعضی از شاخه‌های این جهان بسیار تازه هست‌ند و ممکن‌ست کاملا مشابه به‌نظر رسند با این تفاوت که لباس متفاوتی دارند. بقیه‌ی مکس‌ها ممکن‌ست که در ابتدا به آمریکا نیامده و یا در آن بدنیا نیامده باشند.

این تفسیر از واقعیت می‌گوید: هرزمان که عملی انجام می‌دهیم جهان دیگری وجود دارد که در آن ما در خانه می‌مانیم. جهان‌هایی وجود دارند که در آنها مشاغل متفاوتی داریم. حتی جهان‌هایی هست که ما در آنها وجود هم نداریم. حتی جهان‌هایی‌ست که ما در آنها وجود هم نداریم. این ایده آزاردهنده‌ست که در دهه 1950 کارشده (ایو اِوِرِت این ایده را در رساله دکترای خود ارائه داد) ولی برای مکس این بهترین و تنها جواب برای تناقض موجود در قلب واقعیت کوانتومی‌ست.

مشکل اساسی مکانیک کوانتومی این‌ست که ذرات کوچکی که سازنده ما هستند می‌توانند هم‌زمان در چند مکان باشند. ولی با این‌حال من از ذرات ساخته‌شدم و شما هیچ‌گاه من را در یک لحظه در دو مکان نمی‌بینید، پس جریان چیه؟

به‌نظر مکش ریاضیات نظریه کوانتومی یک چیز خارق‌العاده را به ما می‌گوید لذا هر وقت معادلات به ما بگویند که یک توپ تنیس به‌صورت هم‌زمان در چندمکان حضور دارد. معنای آن این‌ست که واقعیت ما در چندجهان شاخه‌شاخه شده و در هرکدام از آنها توپ در یک مکان قطعی‌ هست

براساس این نظریه وقتی فوتون نور با دو شیار برخورد می‌کند به دو شاخه تقسیم نمی‌شود بلکه جهان را به دو بخش تقسیم می‌کند. هر فوتون در آزمایش شکاف دوگانه یک جهان موازی ایجاد می‌کند. یعنی آن چیزی که ما بعنوان واقعیت در نظر می‌گیریم تنها یکی از واقعیت‌هاست که هرکدام با دیگری کمی فرق دارد.

هرچند این تئوری عجیب به‌نظر می‌رسد مکس معتقدست که باید واقعیت را همان‌گونه که می‌یابید باور کنید. مثلا همیشه وقتی بلیط پارکینگ می‌‌خریم یک جهان موازی هم بوده که در آن بلیط نگرفته‌م و همچنین جهان دیگری هست که ماشین من در آن به سرقت رفته. کار من بعنوان دانشمند این نیست که به جهان بگویم: چطور با پیش‌باورهای من درمورد چگونگی جهان منطبق شود بلکه نگریستن به جهان و فهم چگونگی عملکرد آن‌ست.

ظاهرا کل چیزی که نظام حسی ما در مورد واقعیت به ما می‌گوید تنها بازتاب کسری از چیزی بوده که واقعا در جریان‌ست.

این جهان عظیم از زمان کپرنیکوس باعث سرافکندگی ما شده و از زمان کشف کهکشان‌های دوردست و این‌هم یکی از شرم‌ساری‌های ماست یعنی جایی‌که افکار ما و حس عادی ما از جهان خیلی ناقص بوده و ما تنها متوسطی از این ساختار غنی را می‌بینیم

واقعیت کوانتومی درباره عجیب‌ترین اکتشافات تاکنون فیزیک‌دان‌ها می‌باشد ولی با این وجود به‌طرز حیرت‌آوری قدرت‌مندست. واقعیت کوانتومی به ما کمک نموده عصر کامپیوترهای امروزی را بسازیم و پدیده‌های متنوع را درک نماییم مثل درخشش ستاره‌ها تا رنگ طلا و این ارتباط ما با واقعیت را از جهت فلسفی و عملی تغییر داده ولی این رابطه شاید در شرف یک تغییر دیگر باشد.

در چند دهه‌ی گذشته ایده‌های جدید و جالبی شکل گرفته‌ست، یک چشم‌انداز(منظره) از این‌که واقعیت به چه‌شکل می‌تواند باشد و تمام حیطه‌های فیزیک از کوانتوم تا بیگ‌بنگ را شامل شود. اگر این صحت داشته باشد تغییر بزرگ‌تر از هرآنچه تابه‌حال دیده‌ایم در نحوه‌ی تفکر ما ایجاد نموده و همه این قضایا از یک روز در سان‌فرانسیسکو شروع شد. پروفسور لنی ساسکیند از مشهورترین فیزیکدان‌های نظری آمریکاست. سال 1981 او مشغول کار برروی نظریه‌ای راجع به نحوه پیدایش ماده از ریسمان‌ها بود. همان‌زمان یک کارفرما از او خواست که یک کنفرانس علمی خصوصی برگذار کند. ساسکایند یک کیهان‌شناس انگلیسی را برای سخن‌رانی دعوت کرد: استیون هاوکینگ. سخن‌رانی استیون هاوکینگ در مورد حفره‌های سیاه فضایی باعث تغییر مسیر زندگی ساسکایند شد.

هاوکینگ ما را دچار شوکی کرد که 20 سال گیج بودیم. در آن زمان استیون هاوکینگ یک محقق بود که روی حفره‌های سیاه کار می‌کرد و او بینش خارق‌العاده‌ئی از درون‌داد‌های این اشیای رمزآلود داشت. حفره‌های سیاه هولناک‌ترین مکان در جهان‌ هستند. آنها از دل ستارگان غول‌آسای مرده بوجود می‌آیند و جاذبه‌ی بی‌نهایت دارند و این جاذبه‌ آن‌قدری قوی‌ست که هیچ‌چیزی از آن گریزی ندارد حتی نور.

ساسکایند انتظار داشت چیزهای جالبی در مورد حفره‌های سیاه یاد بگیرد اما چیزی که انتظار نداشت این بود که نظریه جدید هاوکینگ تمام آن‌چه را که واقعیت می‌پنداشت به چالش می‌کشاند.

من آن‌زمان اصلا فکر نمی‌کردم که این باعث شود زندگی من در 20 سال آینده تغییر کند. استیون از حفره‌های سیاه داستانی گفته که خیلی احمقانه و عجیب به‌نظر می‌آمد و به‌نظر کاملا غیرممکن می‌رسید و فرضیه حفره‌های سیاه تمام اصول فیزیکی که می‌شناختیم را نقض می‌کنند. کشف هاوکینگ این بود که حفره‌های سیاه برخلاف عقیده همه‌گان به‌جای این‌که همیشه ماندگار باشند عملا ناپدید شده و هیچ اثری باقی نمی‌گذارند. چیزی که فیزیکدان‌ها بخشی بنیادی از واقعیت می‌پندارند-اطلاعات.

اگر اطلاعات در شرایط عادی در این اتاق از بین می‌رفت همه‌چیز ناجور می‌شد چون اون‌وقت هرچیز عجیبی رخ می‌داد مثلا عقربه‌های ساعت شروع می‌کردند به عقب رفتن و ساعت‌ها ممکن‌ست از کار بیوفتند و شاید ما در یک لحظه ناپدید شویم. ذخیره‌شدن اطلاعات در فیزیک معمولا یک اصل پایه‌ای قوانین فیزیکی‌ست.

اطلاعات بخش مهمی از واقعیت‌ست درست مثل ماده و انرژی و هرچیز فیزیکی حاوی اطلاعات‌ست و اطلاعات توضیح چیستی هر شی‌ست نظیر رنگ و جرم و مکان و هرچیزی و نکته‌ی مهم اینکه اطلاعات مثل انرژی هیچ‌گاه از بین نمی‌روند.

ساسکایند می‌گفت فقط می‌دانستم یا حس می‌کردم که استیون در اشتباه‌ست و آن سخنرانی من را به یک ماموریت فرستاد و می‌بایست دو دیدگاه رقیب و متضاد در مورد حفره‌های سیاه را باهم وفق دهم. اینکه حفره‌های سیاه اطلاعات را بلعیده و معدوم می‌کنند و اینکه اطلاعات هرگز مجاز به از بین رفتن نیست.

لئونارد ساسکایند می‌دانست که اولین کارش این‌ست که در مورد این اشیای محتمل رازآلود و ترسناک تحقیق کند.

هر حفره‌ی سیاه مرزی دارد که به آن افق‌رویداد می‌گویند، افق‌رویداد نقطه‌ای بدون بازگشت‌ست که اگر از آن عبور کنید دیگر نمی‌توانید از کشش جاذبه حفره‌سیاه فرار کنید و اگر خیلی به حفره‌سیاه نزدیک شوید کارتان ساخته‌ست و اگر به درون آن کشیده شوید هیچ‌چیز به بیرون نمی‌رسد حتی صدای فریادهای شما و نه حتی پیام رادیویی برای کمک. هیچ‌چیز. اگر هر شیئی از افق‌رویداد بگذرد اطلاعات‌ش را هم با خودش می‌برد.

ساسکایند باید راهی پیدا می‌کرد تا حفره‌های‌سیاه اطلاعات را درون خودشان ناپدید کرده بدون اینکه از بین ببرند. اما پیچیدگی فیزیک حفره‌سیاه 12 سال او را به کلنجار واداشت و یک روز خوب در 1993 ساسکایند در دپارتمان فیزیک قدم می‌زد و او چیزی را دید که درک جالبی از ماهیت صحیح واقعیت بهش داد.

این درک که امروزه بعنوان اصل هولوگرافیک نام برده می‌شود و یک روز در دپارتمان فیزیک قدم زده و به یک هولوگرام رسیدم و خب وقتی هولوگرام را دیدم به نظرم رسید که بین هولوگرام و یک عکس معمولی تفاوت خیلی زیادی وجود دارد و در هولوگرام می‌توانید اطراف آن و پشت سر آن شی را هم ببینید، نه فقط سطح آن بلکه آن‌چه که پشت سر او هست و به تعبیری هولوگرام هر سه‌بُعد را ثبت می‌کند و هولوگرام تمام سه‌بُعد تشکیل‌دهنده ساختار اتاق و اشیا پشت سر آن شی را ثبت می‌کند بنابراین وقتی با این برخورد کردم بشوخی گفتم که شاید افق‌رویداد حفره‌سیاه چیزی مثل یک هولوگرام باشد و هرچیزی که در حفره‌سیاه بیوفتد سه‌بُعدی‌ست ولی خود افق‌رویداد دوبُعدی‌ست ولی شاید به یک شکلی کارکرد افق‌رویداد مثل هولوگرام باشد که هر سه‌بُعد اشیایی که در آن می‌افتند را تسخیر می‌کند.

هولوگرام‌ها از کدکردن اطلاعات روی یک صفحه‌ی تخت بوجود می‌آیند و ساسکایند فهمید که اگر حفره‌سیاه مثل هولوگرام باشد تنها یک مکان قادربه ذخیره‌‍سازی اطلاعات آن‌ها می‌باشد یعنی افق‌رویداد یعنی خود افق‌رویداد هرگز نمی‌تواند داخل حفره‌سیاه بی‌‎افتد یا از بین برود و اشیا درون آن افتاده و نابود می‌شوند ولی اطلاعات آنها در افق‌رویداد می‌ماند.

درک ساسکایند نه تنها باعث نجات اطلاعات از نابودی در حفره‌سیاه شد بلکه منجر به ایجاد مدل یا ابزار ریاضی جدیدی شد که اصل هولوگرافیک نام دارد که می‌گوید تمام اشیاء سه‌بُعدی می‌توانند در دو بُعد کد شوند.

اصل هولوگرافیک از تخمین حساب‌نشده یک ایده احمقانه بوجود آمده ولی الان سر این ایده توافق کامل وجود دارد و تقریبا در حیطه فیزیک نظری به صورت کامل جاافتاده و از یک ایده نسنجیده به یک ابزار روزمره و رایج فیزیک نظری تبدیل شده.

ولی ساسکایند اینجا متوقف نشد و او به‌همراه سایر فیزیکدان‌ها گامی حیرت‌انگیز در تصورات برداشتند و آنها پرسیدند که اگر کلا واقعیت یک هولوگرام بوده که از افق‌رویداد یعنی لبه‌های دور جهان به سمت‌ ما منعکس می‌شود چطور؟ شاید اطلاعات واقعی در جهان آن‌جایی که به‌نظر می‌رسند نباشند. شاید آنها در مرزهای دوردست کائنات باشند و این‌که فکر کنیم اشیا به درون حفره‌سیاه می‌افتند کلا اشتباه باشد و در عوض حفره‌سیاه و اشیایی که درون آن می‌افتند همه هولوگرام باشند یا تصویری از اشیایی که در خیلی دوردست رخ می‌دهند باشد.

اگر حرف ساسکایند درست بوده و هویت نهایی واقعیت هولوگرافیک باشد به این معناست که سه‌بُعد ما یک توهم‌ست و ما از اطلاعاتی که در دوردست‌های کائنات ذخیره شده‌ند داریم به تصویر کشیده می‌شویم. این یک دیدگاه محشرست. ولی اگر فکر کردید که آن را درک کردید بخاطر این‌ست که احتمالا آن را نفهمیدید. و دلیل نفهمیدن این‌ست که هیچ‌کس از آن سردرنمی‌آورد. گاهی اوقات می‌شود مثل مکانیک کوانتومی چون هیچ‌کس مکانیک کوانتومی را درک نمی‌کند و می‌دانیم که چطور آن را بکار برده و پیش‌بینی‌ کنیم اما هیچ‌کس به‌راستی آن را درک نمی‌کند.

این‌که ماهیت نهایی واقعیت هولوگرام باشد خیلی نامانوس‌ست. این‌که در لبه‌ی کائنات ممکن‌ست ورقه‌ای سوسوکنان از اطلاعاتی که ماهیت تمام جهان را تشریح می‌کند وجود داشته باشد ماهیت همه‌چیز از شما و من و هرکسی که می‌شناسیم. اما باورنکردنی این بوده که قرارست به بوته‌ی آزمایش گذاشته شود. شاید ما در مرز کشف این باشیم که دنیا یک هولوگرام‌ست. خلاصه یک دستگاهی میخواستن بسازن که باهاش کوچک‌ترین واحدهای فضا و زمان رو هم بشه درک کرد تا به این وسیله متوجه شد که آیا واقعا واقعیت یک هولوگرام‌ست یا خیر. این ایده کریگ هوگان بود که ایده این کار را هم از یک صدای غیرقابل توضیح گرفت که به‌وسیله‌ی دانشمندان آلمانی ضبط شده. صدای سفید. یک صدای پارازیت مانند که بوسیله حس‌گر موج‌های گرانشی ثبت شده ولی این یک موج گرانشی نیست و به‌نظر هوگان شاید صدای واقعیت هولوگرافیک در بین آن نهفته باشد. او برای بررسی این فرضیه یک آزمایش طراحی کرده‌ست. هولومتر هوگان اشعه نور را بین چند آینه بازتاب داده و مدت زمان بازگشت اشعه را اندازه می‌گیرد و این دستگاه قادر خواهد بود تاخیرهای فوق‌العاده کوچک یا به گفته‌ی خود او آشفتگی‌های فضا و زمان را شناسایی کند و این ماشین ممکن‌ست به ما بگوید که فضازمان ایستاست و اگر نور در هردو بازوی این دستگاه در زمان یک‌سانی رفت و برگشت کند هیچ شکی نخواهد بود که آن فضازمان کلاسیک‌ست اما ممکن‌ست که ما مقدار کمی آشفتگی در آن پیدا کنیم و این نشان خواهد داد که ما درون یک هولوگرام زندگی می‌کنیم.

کریگ هوگان فکر می‌کند که اگر واقعیت واقعا هولوگرافیک باشد آنگاه هرچه از نزدیک‌تر به آن نگاه کنی محوتر خواهد بود مثل یک عکس که بیشتر و بیشتر بزرگ شده باشد و این آشفتگی اشعه لیزر را مشوش کرده و این چیزی‌ست که هوگان دنبال‌ش‌ست.

ساخت چنین ماشینی با چنین دقتی که بتواند اندازه‌گیری کند هیجان انگیزست. ما زمان رسیدن موج نور را که اندازه کسری از هسته‌ اتم‌ست را اندازه گرفته و زمان پالس‌های آن را با دقتی در حد میکروثانیه می‌سنجیم و کسی تاحالا اینکارو نکرده و این رو تست نکرده تا ببیند فضازمان در آن سطح واقعا ایستا می‌ماند؟

اگر کریگ هوگان اثبات کند که واقعیت هولوگرافیک‌ست یکی از مهم‌ترین کشفیات فیزیک خواهد شد و اینکار می‌تواند باعث تغییر بزرگی مثل کشف تئوری کوانتوم در تفکر شود. برای کاوش و بررسی واقعیت پایه ثابت در همه تئوری‌ها این بوده که بهترین و عالی‌ترین بیان از یک تئوری با استفاده از کلمات نبوده بلکه باکمک ریاضیات‌ست(با فرمول‌های ریاضی بیان‌ش کنند.)

رابطه بین ریاضیات و واقعیت شگفت‌انگیز بوده و کار می‌کند و درواقع کیفیت کار ریاضیات عجیب‌ست که چرا باید جهان مطابق قوانین ریاضیات رفتار کند؟ تنها این نیست که با ریاضیات آسان‌تر می‌توان توصیف کرد بلکه هرچه بیشتر و بیشتر به عمق واقعیت می‌رویم ریاضیات به تنها راه توصیف واقعیت تبدیل می‌شود. وقتی که مفصل‌ترین دانش ما از واقعیت از ذرات بنیادی تا اعوجاج در فضازمان در ریاضیات به بهترین شکل تشریح می‌شود آیا ممکن‌ست که تعریف نهایی واقعیت در صورت ما خیره شد باشد؟(منظور هولوگرامه)

ظاهرا مکس تگمارک کیهان‌شناس شیفته‌ی توضیحی رادیکال از واقعیت‌ست و زمانی که به ریاضیات می‌رسد نیز همین‌طورست. به‌جای پذیرفتن نظم ریاضی در جهان او تلاش کرده‌ست تا چرایی وجود و منشا آن را کشف کند و او گمان می‌‌کند که راه‌حلی وجود دارد. برای من ریاضیات پنجره‌ای رو به جهان‌ست. ریاضیات شاه‌کلید فهم آن‌چه در بیرون می‌باشدست. نمی‌گویم که فقط عاشق بعضی معادلات هستم اما تعداد از آنها هست‌ند که از همه بیشتر به آنها علاقه دارم و عاشق آنها هستن زیرا دقیق توضیح می‌دهند که در بیرون از پنجره در جهان چه روی می‌دهد. برای من بسیار هیجان‌انگیزست که تعداد کمی از علائم می‌توانند ذات آن‌چه را که در این جهان به‌ظاهر پیچیده رخ می‌دهد نمایان کنند. گالیله در زمان رنسانس اظهار داشت که طبیعت به نظر کتابی‌ست که با زبان ریاضیات نوشته شده. پس از گالیله کشفیات بسیاری رخ داده‌ست پس چرا ما بیشتر و بیشتر قوانین ریاضیات را در آن بیرون کشف می‌کنیم این به‌ما چه می‌گوید؟

فکر نمی‌کنم که جهان تنها با ریاضیات توضیح داده می‌شود بلکه گمان می‌کنم که جهان ریاضیات‌ست و جهان یک ساختار عظیم ریاضی بوده که ما نیز بخشی از آن هستیم و این دلیلی‌ست برای آن‌که تا بیش‌تر فیزیک را بررسی می‌کنیم قوانین ریاضی بیش‌تری می‌یابیم. تئوری مکس تگمارک از حدود فیزیک گذشته و به حوزه فلسفه می‌رسد و به قدیمی‌ترین سوال می‌پردازد: چه‌چیز واقعی‌ست؟(جوهر تغییرناپذیر چیه؟)

فکر می‌کنم جهان یک شی ریاضی‌ست و در آن بیرون وجود دارد و این‌طور نیست که جهان درون فضازمان قرار داشته باشد بلکه فضازمان در آن‌ست و این واقعا دیدگاه ما را به جهان تغییر می‌دهد یعنی واقعیت با آن‌چه به‌نظر می‌رسد بسیار متفاوت‌ست.

اگر مکس تگمارک درست بگوید پس ریاضیات زبانی نبوده که آن را خلق کرده باشیم بلکه یک سازه عمیق بوده که تدریجا مانند یک باستان‌شناس کشف می‌کنیم. یک موجودیت انتزاعی و تغییرناپذیر که هیچ آغاز و پایانی ندارد. همانطور که لایه‌ها را کنار می‌زنیم کدها را کشف می‌نماییم. عجیب به‌نظر می‌رسد اما این یک نظریه آرامش‌بخش‌ست چرا که اگر واقعیت یک شی ریاضی باشد فهم آن ممکن‌ست در دسترس ما قرار داشته باشد. اگر اشتباه بکنم یعنی فیزیک بنیادی سرانجام به بن‌بست خواهد رسید بگونه‌ای که نمی‌توانیم واقعیت را فراتر از آن بفهمیم چون خب این ریاضیات ساخته‌ی ذهن ما بوده و برای همین دیگه تا یه جایی می‌تونیم از این ابزار ذهنی استفاده کنیم و بعد از اون دیگه توان درک نداریم. در صورتی که حق با من باشد هیچ بن‌بستی در کار نبوده و در اصل همه‌چیز برای ما قابل فهم خواهد بود چون که این ریاضیات در اصل خود همین واقعیت‌ست و نه ابزار ذهنی‌ما و این فوق‌العاده‌ست زیرا ما تنها در تصور خودمان محدود خواهیم بود.(یعنی که تصورات ما از واقعیت محدوده و واقعیت رو درست درک نمی‌کنیم اما ریاضیات که در دنیاست می‌تواند واقعیت را به ما بگوید).

این دو منظر باشکوه از واقعیت یعنی ساختار ریاضی و هولوگرام کیهانی تفکر تئوریک را در خیال‌انگیزترین و زیباترین شکل آن نمایان نموده، ما را به آینده‌ای روشن هدایت کرده و یا ممکن‌ست در نهایت رد شوند زیرا همه‌ی فیزیک‌دان‌ها می‌دانند هیچ‌چیز تا آزمایش نشود پذیرفته‌ نیست.

یکی از این تکه‌های واقعیت که بوزون هیگز بوده که بدنبال آن می‌گردند(البته الان چندساله که بوزون هیگز رو پیدا کردن) که برای درک منشا جرم‌ست که دلیل اینکه اجسام جرم دارند چیست و بوزون هیگز بعنوان چرایی تفاوت جرم ذرات مختلف معرفی شد. پس این ذره مهم بود زیرا به یکی از بنیادی‌ترین نادانسته‌های واقعیت در فیزیک ذرات جواب می‌دهد. جرم واقعیت را می‌سازد و ما نمی‌دانیم از کجا می‌آید. میلیون‌ها دلار صرف این تحقیقات می‌شود و هزاران فیزیک‌‌دان در سراسر جهان دنبال بوزون هیگز می‌گشتند که سرانجام در سال 2012 آن را پیدا کردند و به این طریق ماهیت جرم را شناختند.

فیزیکدان‌ها واقعیت را با اندازه‌گیری و مشاهده جهان مادی مجددا تعریف کردند و آنها تا اعماق لایه‌های زیرین آن نفوذ کردند. کشف کردند که می‌توانیم تنها با نگاه‌کردن به واقعیت آن‌را تغییر داده(البته در سطح زیراتمی) و شروع به دریافت و فهم اطلاعات رمزگشایی شده در مرز جهان کردند، اطلاعاتی که ممکن‌ست از ماده مهم‌تر باشند. اما در نهایت ممکن‌ست واقعیت در بهترین شکل خود به‌‍صورت یک مکالمه هوشمند با جهان تعریف شود تا زمانی که برای طرح سوالات‌مان اینجا بمانیم(منظور اینه که واقعیت یه چیز ثابتی نیست که ما کشف‌ش می‌کنیم بلکه بیشتر ساخته ذهن ماست و برای همین یک چیز متغیر و پویاست نه ایستا).

طرح سوال در ذات انسان‌ست و این لذت‌بخش و چالش‌ برانگیز بوده و چیزی‌ست که ما را انسان می‌کند. در صورتی که یک نسخه نهایی از واقعیت وجود داشته باشد فکر می‌کنم که راهی طولانی تا رسیدن به آن باشد.

به گمان من برای درک و فهم آدمی مرزهای معینی وجود دارد اما همیشه مسن‌ترها فکر می‌کنند مرزهایی برای فهم ما وجود دارد و این جوانان هستند که از مرزها عبور می‌کنند.

https://www.aparat.com/v/b48925p


آیا واقعیت حقیقت دارد؟ یا این‌که ما در درون یک شبیه‌سازی پیچیده هستیم؟ آیا جهان ما می‌تواند شبیه رویایی بوده که هرگز تصور کرده باشیم؟ یادت باشه که توی خیال‌پرداز بودی که این جهان را می‌سازد. علم چطور کمک می‌کند به این سوال جواب بدهیم؟ تا حالا خوابی دیدی که مطمئن باشی که واقعی بوده؟ اگر نمی‌توانستی از آن خواب بیدار بشی چه؟ آن‌وقت چطور می‌توانستی تفاوت بین دنیای واقعی و خیالی را از هم تشخیص بدهی؟ چی‌ می‌‌‌شد اگر روزی از خواب بیدار شده و کشف می‌کردی که همه‌چیزهایی که واقعی می‌پنداشتی اصلا آن چیزی نبوده که به‌نظر می‌رسیدند. تصورات ما از واقعیت در واقع یک شبیه‌سازی بسیار پیچیده و توهمی پیشرفته بوده که شما در آن زندگی می‌کنید و حتی جامدات خود‌به‌خود واقعی‌تر از چیزی نبوده که ادعا می‌شود. صخره‌ای که در یک رویا از آن بالا می‌روید و نه تنها شما در یک شبیه‌سازی زندگی می‌کنید بلکه این شبیه‌سازی توسط سیستمی خلق شده‌ست که شما می‌توانید با ذهن خودتان با آن تماس گرفته و واقعا می‌توانید خود شبیه‌سازی را تغییر دهید یا در واقع جهان را هک نمایید. شما برای تغییر جهان چه‌کار می‌کنید؟ خب آخرین یافته‌های علمی بشدت این را نشان داده‌ند که موضوع این بوده که ما درون شبیه‌سازی بوده و به‌عنوان یک ناظر قدرت اثبات آن را داریم. ما عملا در ایجاد واقعیتی که در آن زندگی می‌کنیم دست داریم.

یه لحظه وایسا. چی؟؟؟ آیا ما واقعا درون شبیه‌سازی هستیم؟ خب این نتیجه‌ای بوده که فیزیک‌دان‌ها و کیهان‌شناسان به آن رسیدند هرچند این ایده در گذشته نزدیک مایه تمسخر بود ولی در حال حاضر جدی گرفته می‌شود. آزمایشات فیزیک ما را به نتایجی عجیب رسانده‌ند نتایجی که می‌گویند جهان ما یک واقعیت عینی نبوده بلکه در واقع انعکاسِ چیز دیگری‌ست. چیزی غیرفیزیکی که فراتر از حواس ماست. در عصر دیجیتال علم شروع به دیدن یک هم‌بستگی بین دنیای واقعی ما و دنیای واقعیت مجازی کرده‌ست.

نمونه آن فیلم معروف ماتریکس‌ست که خیلی معروف هم شده و هنوزم معروفه که ماتریکس سازنده واقعیت ماست و همه‌جاست، دورتادور ما حتی همین الان در همین اتاق و می‌توانی که آن را ببینی وقتی از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی یا وقتی که تلوزیون را تماشا می‌کنی.

افلاطون در برابر دموکریتوس.

آنها چه ربطی به بحث ما دارند؟ فکر می‌کردم در مورد علم می‌گوییم و نه فلسفه. خب همه‌ی زیرساخت‌های علمی براساس یک یا چند دیدگاه فلسفی استوار هستند خب پس به چندتا از این استدلال‌های فلسفی بپردازیم که روش‌های مختلف علمی براساس آنها ساخته شده‌ند.

فلاسفه یونان باستان یک ایده‌ی پایه‌ای در مورد اتم داشتند که آن‌را برای تبیین عملکرد واقعیت به‌کار می‌بردند. در نتیجه‌ این‌همه مجادلات مختلف چند دیدگاه کاملا متفاوت ظاهر شدند و این دیدگاه‌ها جزو بهترین نظرات

افلاطون و دموکریتوس هستند. دموکریتوس فلسفه خودش را براساس این فرض از ماتریالیسم گذاشت که اتم‌ها ذراتی ابدی و فناناپذیر و تنها اشیا موجود واقعی هستند و به گفته‌ی دموکریتوس موجودیت دیگر چیزها فقط به این دلیل بوده که از اتم تشکیل شدند و نتیجه‌ی این منطق این شد که آگاهی محصول فرایند‌های فیزیکی در داخل مغز انسان‌ست و این همان اساس فلسفی بوده که آیزاک نیوتن و داروین و دانشمندان تا این اواخر تئوری‌های خود برا برپایه آن چیده بودند.

افلاطون فلسفه ایدئالیسم خود را بر این فرض بناکرده بود که ساختار اولیه همه‌چیز نه اتم‌ها بلکه اشکال عقلی و افکار انتزاعی بوده که خصوصیات اشیا را تعیین می‌کنند و افلاطون معتقد بود که افکار بسیار اساسی‌تر از اشیا هستند برای مثال دلیل وجود یک جسم کروی فقط یک صورت(مثال) می‌باشد و هر جسم کروی که ما در جهان می‌بینیم مانند توپ به‌سادگی یک تجسم تقریبی ناقص از مثال انتزاعی کرویت‌ست. با پیروی از این منطق شما به این باور می‌رسید که آگاهی و ذهن مسئله اساسی و موثر بر تمامی فرایند‌های مادی-فیزیکی می‌باشد به‌عبارت دیگر همه‌چیز با آگاهی شروع شده و یک ذهنیت در ورای تمامی تجارب فیزیکی ما قرار دارد درست مثل یک رویا که ذهن شما آن را خلق کرده و یک تجربه فیزیکی را در خواب فراهم می‌کند.

همانطور که می‌بینید این نظرات متقابل و حتی متضاد بوده که هردو نمی‌توانند درست باشند و یا ذهن و تصورات ما روی ماده تاثیر می‌گذارند و یا مادی روی ذهن.

این بحث و جدال خیلی قدیمی‌ست. اما این اواخر علم قدرت کافی پیدا کرد تا آن را یک‌بار و برای همیشه حل کند.

فرضیه جهان مجازی جهان ما فقط مجازی بوده یا مانند خواب عمق آن توسط بسیاری از دانشمندان کاوش شده‌ست از جمله برایان ویتوورت که هردو نظر متضاد را مطالعه کرده یعنی ماتریالیسم که دنیای ما را به طور کامل فیزیکی و قائم‌به‌ذات دانسته که به چیزی خارج از خود برای توضیح نیاز ندارد و دیگری فرضیه شبیه‌سازی بوده که جهان ما را یک واقعیت مجازی و نیازمند پردازش اطلاعات دانسته که در جایی بیرون از فضازمان ما روی می‌دهد. دکتر ویتوورت با توجه به تمامی حقایقی که از نتایج آزمایشات جمع‌آوری کرده بود پرسید که کدامیک از این نظریه‌ها با این حقایق هم‌خوانی دارند؟ و بعد از تجزیه‌وتحلیل کامل استنتاج او این بود که نتایج بدست آمده تناسب بیشتری با فرضیه شبیه‌سازی دارند. الان ما داخل برنامه کامپیوتری هستیم؟ از لحاظ علمی جهان ما بیشتر منطقی به نظر آمده اگر آن را بعنوان انعکاس آگاهی از ساختاری مجازی بنگریم به جای‌آنکه ماده را تماما مستقل از آگاهی بدانیم. یعنی این اشیا واقعی نیستن؟ واقعیت یعنی چی؟ واقعی را چطوری تعریف می‌کنی؟

تجزیه‌وتحلیل‌ها با بیگ‌بنگ آغاز شدند. این مدل کیهان‌شناختی نشان می‌دهد که فضازمان میلیارد‌ها سال قبل طی یک رویداد منحصر‌به‌فرد بوجود آمده و به جهانی که در اطراف می‌بینیم گسترش یافته‌ست و تقریبا تمام دانشمندان با این موافق هستند(دیگه الان همه آنها موافق هستن و کسی طرف مدل‌های قدیمی نیست). که جهان ما در گذشته‌ای بسیار دور از یک نقطه شروع شده‌ست. از دیدگاه ماتریالیستی جهان ما بعنوان یک واقعیت مستقل وجود دارد. توضیح این واقعیت که بیگ‌بنگ از هیچی آغاز شده خیلی سخت می‌باشد. چطور ممکن‌ست که همه‌چیز از هیچی بوجود آمده باشد؟ ولی اگر شما جهان را بعنوان یک ساختار مجازی بنگرید مدل بیگ‌بنگ خیلی خوب کار می‌کند. دنیای مجازی همیشه آغاز می‌شود با سرازیر شدن اطلاعات از حالت صفر(هیچی) زیرا آنها در ابتدا نیاز به راه‌اندازی(بووت) دارند و هربار که یک بازی کامپیوتری شروع می‌شود بیگ‌بنگ در داخل بازی روی‌ می‌دهد. در داخل خود دنیای مجازی وجود همیشه از هیچی شروع می‌شود زیرا قبل از راه‌اندازی هیچ مکان و زمانی وجود نداشته که ناشی از قوانین تعریف شده در دنیای مجازی باشند

جهان پیکسلی‌شده

موضوع دیگری که باید در نظر داشت بیت‌های کوانتومی‌ست. این حقیقت که نور از فوتون تشکیل شده و برق از الکترون و ... با این فرضه متناسب‌تر بوده که ما در دنیای مجازی به‌سر می‌بریم زیرا در پردازش‌های دیجیتال تمامی داده‌ها باید در ریزترین حالت باشند مانند بیت‌ها و پیکسل‌ها و دنیای ما هم همان خصوصیات را نشان می‌دهد و همه تصاویر تولیدشده در کامپیوترها اگر آن را از نزدیک نگاه کنید از پیکسل‌ها ساخته شدند و این چیزی بوده که علم در طبیعت پیدا کرده‌ست. فیزیکدان‌ها در قرن گذشته کشف کردند که ماده یعنی اتم‌ها قابل تجزیه به ذرات زیراتمی‌ست و بنیادی‌ترین لایه واقعیت از ذرات بنیادی تشکیل شده‌ست که میلیون‌ها بار کوچک‌تر از اتم هستند و علم این‌طور بیشتر و بیشتر کشف نموده که جهان ما چگونه عمل کرده و روشن گردید که طبیعت ماتریکسی بوده از بیت‌های قابل محاسبه و فضا هم کوانتیزه(قابل محاسبه‌ست) و هم‌چنین زمان و انرژی هم قابل محاسبه‌ست. اساسا فیزیک کوانتوم اینطوری جهان را مشاهده میکند که از کمیت‌های جدا از هم ساخته شدند یعنی قابل محاسبه‌ست. و همه‌چیز یعنی همه اتم‌ها از این بیت‌های منفرد ساخته شدند(البته تفسیر کپنهاگی اینها را ذره تفسیر میکند وگرنه در واقع این‌ها ذره نیستن بلکه اثراتی می‌بیینیم از چیزی که در زیراتم وجود دارد و این را ذره تفسیر میکنیم و فرضیه‌ی ریسمان هم میاد این چیزی که آنجا مشاهده میشود رو ریسمان‌های انرژی تفسیر میکنه... و این یعنی جهان دارای تعداد محدود از اتم‌ها بوده که آن‌هم یعنی تعداد مشخصی از حالات داشته که قابل محاسبه‌هستند(در اصل ذرات زیراتمی ذره نیستند بلکه حالاتی هستند که قابل محاسبه هستند).

خب حالا اگر این را تو فرضیه مجازی اینطوری بگنجانیم که اگر ماهیت واقعی جهان دیجیتال باشد پس ما عملا بیت‌های کوانتومی فضازمان را پیدا کرده و این یعنی چیزی نیست که نتوانیم محاسبه کنیم(یعنی بنیادی‌ترین لایه واقعیت ما در اصل حالات ریاضیاتی قابل محاسبه‌ست) و اکنون هیچ مدرکی علیه آن وجود ندارد لذا این مسئله کاملا سازگار می‌باشد با فرضیه شبیه‌سازی شده. خب چگونه زندگی‌کردن در یک واقعیت مجازی به نفع من‌ست؟ آیا قدرت فوق‌العاده گرفته و می‌توانم واقعیت را هک نمایم؟ آیا می‌توانیم طبیعت را باز طراحی و جهان خود را کنترل کنیم؟ آیا به یک معنا اکنون داریم این‌کار را می‌کنیم ولی به‌سادگی از آن بی‌خبر هستیم؟

برنامه‌سازی

خب برای پرهیز از این مجادلات باید بگویم که نتایج بیشتر با فرضیه شبیه‌سازی تناسب دارند تا با فرضیه ماتریالیستی. این کلمه خوب و لطیف‌ست. ولی آیا هیچ شواهد قطعی از برنامه‌ریزی کامپیوتری عظیم در طبیعت وجود دارد؟ به‌نظر می‌رسد چیزهایی هست(من همین‌جا بگم که این فرضیه هیچ اثباتی ندارد اساسا ابطال‌ناپذیرست و این چیزی که داره این مستند میگه در اصل اینه که با این فرضیه‌ی ما چه‌چیزهایی منطبق‌ست وگرنه اساسا اثبات‌ناپذیره.)

فیزیکدان نظری جیمز گیتس هرچی بیشتر به اعماق واقعیت برویم ما یکسری چیزهایی مشابه کدهای کامپیوتری مشاهده میکنیم چیزی که مکس تگمارک بهش می‌گفت همین که جهان از ریاضیات ساخته شده و اساسا کدهای کامپیوتری چیزی جز محاسبات عظیم ریاضی نیستن و این فقط یک چیز شبیه کدهای کامپیوتری نیست بلکه خود کدهای کامپیوتری‌ست و به این شکل جهان برنامه‌ریزی و ساختاربندی شده‌ست و ما فقط انعکاسی از آن کدها هستیم. این تفسیری‌ست که طرفداران این فرضیه از واقعیت دارند که خب اساسا غیرقابلا اثبات‌ست و ابطال‌ناپذیرست و برای همین هم هست که الان اکثر فیزیکدان‌ها این رو جدی نمی‌گیرند چون اساسا قابل اثبات نیست و ادعای بسیار بسیار بزرگی هم هست و خب ادعاهای به این بزرگی شواهد بسیار بزرگی می‌خواهند که البته اساسا همچین شواهدی وجود ندارند بلکه گزینشی داره حرف میزنه.

این واقعیت را در نظر بگیرید که حداکثر سرعت در طبیعت سرعت نورستطب طبیعت این حد ماکزیمم سرعت را داشته و رویدادهای درون دنیای مجازی نیس تابع این قانون حداکثر سرعت هستند زیرا توسط یک پردازنده که دارای توانی محدودست پردازش می‌شوند و یا انحنایی که در فضا بوسیله‌ی اجسام بزرگ ایجاد می‌شود و اتساع زمان در سرعت‌های بسیار بالاست و هردو پدیده با تاثیرات پردازش مجازی در ارتباط هستند و تمام این‌ها می‌تواند ازدیادهای پردازشی باشند که ما آن را به‌صورت اتساع زمان و خم‌شدن فضا درک می‌کنیم مشابه زمانی که کامپیوتر سنگین شده و سرعت آن و در نتیجه پردازش اطلاعات کند می‌شود.

هر نماد دیجیتال خلق‌شده توسط همان برنامه نسخه‌ای یکسان برای موضوعات مشابه در همان کلاس می‌باشد و از نظر محاسباتی اشیا به سادگی نمونه‌هایی از یک کلاس عمومی می‌‍باشند و در واقع تمام اشیا کوانتومی در همه مجموعه‌ها از لحاظ فوتون و الکترون و غیره یکسان بوده و سازگار با معادل‌های دیجیتالی زیرا در دنیای مجازی هر شی دیجیتالی با همان کدهای یکسان خلق شده‌ست اما اشیایی که ما در جهان می‌بینیم دارای خواص فردی و بیت‌های کوانتومی بوده که از آنها ساخته شده‌ند و فشردگی‌شان بخاطر قالب‌های یکسان می‌باشد(اشاره به فرضیه مُثُل افلاطون). فرضیه‌‌ی شبیه‌سازی نشان می‌دهد که دلایل این مورد این‌ست که هر بیت از همان برنامه ساخته شده‌ست.

روی‌هم‌رفته همه این موارد ممکن‌شده ما را به این رسانده وزن کافی از مدارک در اختیار داشته تا بیشتر طرفدار ایدئالیسم و فرضیه شبیه‌سازی بالای ماتریالیسم قرار بگیرد. وقتی که اتفاقات به‌صورت پی‌درپی‌ ادامه یافته و با قدرت تفسیر ترکیب‌ می‌شوند باعث ارائه یک استدلال بسیار محکم عقلی و یا حتی اثبات می‌گردد.

فلسفهدنیای مجازیعلم
۱
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید