
ایلومیناتی تلفظ آلمانی از کلمه لاتین ایلومیناتوس هست یعنی روشنفکر.. معنی دیگهای نداره.. یعنی روشنفکران. در دوران عصر روشنگری اشاره به انجمن مخفی روشنفکران آلمانی و اروپایی داشته.
در قرن 18 میلادی دین مسیحیت دین غالب مردم اروپا بود و روحانیون کلیساها باید کاتولیک و متعصب و عضوی از انجمن عیسی میبودند و آنها کسانی بودن که بهشون تعلیم داده شده بود که فقط برآنچه کتاب مقدس عنوان کرده بود اصرار داشته باشند و با هرجور تغییر و اصلاحاتی مخالف بودن. انجمن عیسی در قرن 16 میلادی با تایید پاپ پُل سوم تاسیس شده بود و ماموریت اصلی اعضای این انجمن این بود که با تمرکز برروی آموزش و کمک به افراد به صورت جهانی برای دین مسیحیت و تعالیم عیسی تبلیغ کنند و کمک کنند که فرقههای مختلف مسیحیت باهمدیگر کنار بیایند و باهم همکاری داشته باشند و آنها به جاهای مختلف سفر میکردند و به فقرا کمک میکردند و تعالیم دین را به آنها ارائه میدادند(تبلیغ دین میکردن) و از آنجایی که اعضای انجمن عیسی(ژزوئیتها) اینکارها رو خیلی خوب انجام میدادند، کمکم تبدیلشدن به خواری در چشم مقامات دولتی. یکسری از اعضای انجمن عیسی که به مناطق استعماری رفته بودن در آن مناطق سکونتگاههای ویژهای ایجاد کردن بودن و مراقب بودن که مردم مورد حفاظت آنها تحت بردگی دولتهای محلی و تجار قرار نگیرند و برای همینهم از آنجایی که بردهداری برای پیشرفت اقتصاد مستعمرات مختلف حیاتی و لازم بود اعضای انجمن عیسی به جرم جلوگیری از پیشرفت اقتصادی مورد سرزنش تجار و مقامات دولتی قرار میگرفتن. البته موضوع این نبود که اعضای انجمن عیسی کاملا با بردهداری مخالف باشند. در آن زمان بردهداری خیلی موضوع عادی و طبیعی بهشمار میرفت و خود سفیدپوستان اروپایی هم به بردگی گرفته میشدند. چیزی که انجمن عیسی با آن مخالف بود بردهداری نبود بلکه آنها با شرایط وحشیانهای که بردگان باید تحمل میکردن مخالف بودن و از نظر آنها درست نبود که با بردگان مثل حیوانات رفتار شود و بنابراین از آنجایی که حتی مذهب قدرت این را ندارد که جلوی پیشرفت اقتصاد و دولتمردان و تُجار را بگیرد بنابراین در سال 1773 پاپ کلمنت چهاردهم دستور انحلال انجمن عیسی(ژزوئیت) را داد ولی بعد از این فرمان همچنان در خیلی از جاها اعضای انجمن عیسی در قدرت بودن از جمله آنجاها دانشگاه اینگورشتات در باواریا(بایرن) از ایالات شرقی آلمان بود. در دانشگاه اینگورشتات یک پروفسور حقوق کلان به نام آدام وایسهاپت تدریس میکرد.

حقوق کلان به طور کلی شامل قوانینی میشد که مقامات دینی آن را نوشته بودن و آن قوانین هم باید در میدان جنگ و هم در کَشتیها رعایت میشدند یعنی اساسا وایزهاپت متخصص قوانین کلیسا بود اما خودش یک مقام روحانی و مسیحی نبود. اعضای این انجمن از همهطرف مورد حمله و انتقاد بودن تصمیم گرفتن هر کارمندی از دانشگاه را که عضو انجمن عیسی نبود از دانشگاه اخراج کنند و یکی از این اخراجیها خود وایزهاپت بود، او که خیلی ناامید شده بود به یک باشگاهی ملحق شد که گروهی از بچه پولدارها آن را تاسیس کرده بودند تا همگی بتونن در کنار همدیگر جمع بشوند و در مورد موضوعات فلسفی بحث و تبادلنظر کنند، باشگاهی که از آن بهعنوان فراماسونری یاد میشد و بعد از مدتی او متوجه شد که از این باشگاه هم چندان راضی نیست و او تصمیم گرفت که باشگاه خودش را تاسیس کند. یک باشگاهی که باب میل خودش باشد و فقط بهتریندوستانش یا آنهایی که از نظر وایزهاپت ارزشش را داشتن میتوانستند عضوی از آن باشگاه بشوند و اینجوری بود که در 1 مِی 1776 میلادی 5 مرد دور یک میز نشستن تا یک اجتماع مخفی و جدید را ایجاد کنند، اجتماعی که خودشان اسمش را گذاشتند گروه کمالگرایان(کاملگرایان) و بعضی میگن که آنها روی خودشان نام گروه زنبورها را گذاشته بودند و در هر صورت بعد از مدتی آنها نام خودشان را به گروه «ایلومیناتی» تغییر دادن.

به زبان آلماتی گروه ایلومیناتی یعنی گروه روشنگر یعنی گروهی روشنفکر که کارشان روشنگریست. این گروه جغد مینروا نماد الهه خرد در روم باستان را بهعنوان توتم یا نماد نیروی محافظ خودشان انتخاب کردند. البته این تنها نمادِ گروه ایلومیناتیها نبود، آنها یک نماد دیگر هم داشتن. یک نقطه که درونِ یک دایره بود و نشاندهندهی چشمی بود که میتوانست همهچیز را ببینید، چشم همهچیز بینی که چشم خدا نبود(مشیت الهی) و بلکه نماد یک چشم برتر و ناشناختهای بود که همهی جوابها را داشت، هدفِ آدام وایزهاپت از جمعآوری این افراد این بود که آنها در کنار هم بتونن که انسانها را آزاد و خوشبخت(خوشحال) کنند.

البته او ایدهی گروه مخفی خودش را از یکسری از نخبگان سنگتراش قرونوسطایی برداشته که با نام فراماسونها شناخته میشدند و هدف آنها هم در ابتدا ترویج علم و عقل بود و بعد با گذشت زمان فراماسونها تبدیل شدن به یک گروه انحصاری و نیمهسری که بسیاری از افراد پرنفوذ و ثروتمند جامعه را به درون خودشون جذب میکنند و برای خودشان یکسری تشریفات پیچیده و مخفیانه ابداع میکنند. پس به این شکل وایزهاپت گروه مخفی خودش را درست کرد و در عین حال که خودش به فراماسونها پیوسته بود یکسری از افراد فراماسونها را هم به گروه خودش که حالا ایلومیناتی نام داشت درآورد.
و در کل وایزهاپت به دنبال یکجور انقلاب جهانی بود و نتیجه آن انقلاب هم یک جمهوری جهانی یا نظام هماهنگ جهان باید میشد و برای رسیدن به این جمهوری جهانی هم لازم بود مسیحیت و هرنوع دین دیگهای که در جهان وجود داره نابود شود و ضمن اینکه همهی دولتها هم باید از بین میرفت، وایزهاپت و بقیه گروه ایلومیناتی بهدنبال ایجاد آزادی از هرنوعی در دنیا بودن، آزادی اجتماعی، آزادی اخلاقی، آزادی از محدودیتهای مذهبی و ایجاد برابری مطلق و برادری اجتماعی، قرار بود که آنها بیخدایی را جایگزین خرافات دینی در میان تودهی مردم کنند و یکجور همهخداپنداری روشنگرانه را بین طبقات بالای جامعه رواج بدهند. به عقیدهی وایزهاپت علم و دین نباید در کنار هم و رقیب هم باشند بلکه باید باهم کار کنند(دین مدنی هلوسیوس و روسو). از نظر وایزهاپت باید مردم همهچیز را باهم شریک میشدند و ایلومیناتیهای منورالفکر و خیرخواه میتوانستند در این بهشت زمینی حکومت کنند. نظر خود وایزهاپت این بود که باید اعضای گروه ایلومیناتیها بهعنوان کاملترین و منورالفکرترین انسانها در نظر گرفته بشوند و حتی نباید به عصمت و لغزشناپذیری آنها شک کرد. ایده وایزهاپت را به این شکل هم میشه تشریح کرد که مرگ بر اربابان قدیم و درود بر اربابان جدید.(مشابه ایده هلوسیوس که در موردش قبلا نوشته بودم)
ورود به گروه ایلومیناتی شرایط خاص خودش را داشت. قبل از هرچیز شرط ورود به این گروه این بود که طرف باید مرد باشد و دوم اینکه هیچ یهودی در این گروه پذیرفته نمیشد. گروه قرار بود کارهای منطقی بکند اما به نظر میاد انتخاب اعضا با این شرایط دلیل منطقی نداشته باشد. سومین شرط ورود به این گروه این بود که سن فرد باید 30 سال یا کمتر از 30 سال باشد و به اعتقاد آنها افرادی که بیش از 30 سال دارن انعطافپذیری کمی دارن و محافظهکارتر خواهند بود و از جملهی شرایط ورود به این گروه این بود که آدم باید پولدار باشد یا تحصیلات بالایی داشته باشه و از یک خانواده خوبی آمده باشد. ضمن اینکه هر عضو جدیدی باید از جانب یک عضو فعلی ایلومیناتی معرفی شده باشد و خب اگر شما فکر میکنید که این شرایط خیلی به آزاداندیشی ربطی ندارد و بیشتر شکل یک مهمونی لاکچریست آرا بههرحال اعضای اولیهی گروه ایلومیناتی کسانی بودن که عنوان حاکم شورای ایلومیناتیها یا آرِئوپاگوس را کسبکردن و یکی از این افراد بارون آدُلف کینگه نام داشت که فراماسون هم بود و به همین دلیل تونست آدمهای زیادی را به مجموعه ایلومیناتی وارد کند.

با کمک کینگه، تعداد اعضای گروه ایلومیناتیها زیاد شد و خیلی از اعضای این گروه جدید از بین فراماسونها به ایلومیناتیها پیوستند و خیلی از تشریفاتی که در بین فراماسونها اجرا میشد وارد گروه ایلومیناتی هم شد و در گروه ایلومیناتی هم به اجرا درآمد، به سال 1784 که رسید،تعداد اعضای گروه ایلومیناتی به بیش از 600 نفر رسید و خیلیها تعداد آنها را تا 2500 نفر هم تخمین میزنند و خیلی از آدمهای مهم و سیاستمداران بانفوذ هم جزو آنها بودن و با بیشتر شدن اعضای ایلومیناتی سطوح و طبقهبندی اعضا از لحاظ مقام و مرتبه بیشتر شد یعنی در کل جریان از این قرار بود که آزاداندیشی و روشنفکری از دیدگاه آنها طبقات مختلف داشت و اعضای گروه باید مرحله به مرحله این طبقات روشنفکری را طی میکردن. ان اولِاول که تازه گروه تشکیل شده بود. سه مرحلهی روشنفکری داشتند.
1-ناویس(روشنفکر مبتدی)
2-مینروال(روشنفکر معمولی و متوسط)
3-ایلومنیتد مینروال(روشنفکر پیشرفته و درستحسابی)
اما چندسال که از تشکیل گروه گذشت یکی از اعضا به نام بارون فون نایک در این سیستم طبقهبندی منورالفکری تغییراتی ایجاد کرد و برای گذشتن از سطوح مختلف روشنفکری 13 مرحله تعیین کرد و هرکس که میتوانست که همهی این 13 مرحله را رد کند و به بالاتیرن سطح روشنفکری برسد از نظر گروه به اشراق فلسفی رسیده بود یعنی دیگه آخر روشنفکری بود و از جانب گروه به آن عنوان پادشاه داده میشد.
ایلومیناتیها به شکل رمزی باهمدیگر صحبت میکردند و اسمهای مستعار داشتند. اسمهایی که از روی شخصیتهای تاریخی انتخاب میشدند. مثلا اسم مستعار خود وایزهاپت، اسپارتاکوس بود و درواقع وایزهاپت اسم کسی را برای خودش انتخاب کرده بود که یک زمانی برده بوده اما به مرور تبدیل میشه به رهبر بردگان و همگی برضد اربابان خودشون در روم شورش میکنند. مکاتبات بین اعضا هم به صورت رمز بود. حتی نام شهرها را هم در این مکاتبات با یکسری کلمات دلخواه و شناخته شده بین خودشون جایگزین میکردند تا در صورتی که مکاتباتششون توسط دولت مصادره شود اطلاعاتشان محرمانه باقی بماند، حتی این شایعه جالب بود که آنها مکاتباتشان را با استفاده از جوهری نامرئی انجام میدادند.
کلا هرچه تعداد اعضای ایلومیناتی هم بیشتر میشد در آمریکا هم تحرکات ضد بردهداری بیشتری صورت میگرفتو آمریکا در سال 1776 اعلام استقلال کرد و حتی تامس جفرسون که از بنیانگذاران آمریکا و نویسنده اصلی اعلامیه استقلال بود بعدها از وایزهاپت بهعنوان فردی الهامبخش یاد کرد. جرج واشنگتن، بنجامین فرانکلین و تامس جفرسون هرسه از فراماسونهای آمریکایی یعنی روشنفکران آمریکایی بودند. و آمریکا رو براساس اصول آزادی تاسیس کردند.


و اینجوری بود که روحانیون و پادشاهان اروپایی هم از شورشهای مشابه و استقلالطلبی در خاک خودشون دچار ترس شدند چرا که دیگه ایلومیناتی یک گروه مخفی نبود و آنها داشتند علنا فعالیت میکردند و اشاره شد هم در بین اعضای ایلومیناتی و هم در بین فراماسونها کلی آدم فرهیخته و ثروتمند دیده میشد و همین موضوعات هراس مقامات دولتی و تشکیلات مذهبی را بیشتر و بیشتر میکرد. خیلی از آنهایی که جز دولت و یا مقامات دینی محسوب میشدند نظرشون این بود که اعضای ایلومیناتی قصد دارند که اعتقادات دینی مردم را از بین ببرن و این جریان ادامه داشت تا اینکه در سال 1778 چارلز تئودور در باواریا به مقام دوکی رسید و قدرت را بدست گرفت.

خود چارلز تئودور جزء آزاداندیشان بود و سعی او این بود که از همان ارزشهایی حمایت کند که مورد حمایت ایلومیناتیها بود، اما از آنجایی که او حاکم قدرتمندی محسوب نمیشد نتوانست دربرابر فشار مقامات دولتی و افراد پرنفوذ دیگه مقاومت کند. ضمن اینکه اصلا هویت ایلومیناتی بر ضد دولت بود و وجودش برای ایمنی و امنیت دولت یک خطر جدی محسوب میشد. پس دوک کارل مجبور به ایستادگی در برابر گروه ایلومیناتی شد و به این وسیله او اولین ضربه برای از بین رفتن ایلومیناتیها را خودشون به خودشون زدند و در ادامه یکی از اعضای قدیمی گروه ایلومیناتی به نام جوزف اُتش اشنایدر نامهای به همسر کارل تئودور دوشس بزرگ باواریا نوشت و نام اعضای گروه ایلومیناتی و اعتقادات آنها را فاش کرد و دوک کارل تئودور طی فرمانی در سال 1784 همهی انجمنها و گروههای بدون مجوز را ممنوع کرد و بعد قانونی را تصویب کرد که راه عضویت در این گروهها را به کل میبست به این شکل در سال 1787 مجازات عضویت در گروه ایلومیناتی اعدام تعیین شد. به دنبال این جریان ترس و وحشت زیادی دربین اعضای ایلومیناتی ایجاد شد و خیلیها فرار کردند و به این ترتیب بود که 9 سال بعد از تشکیل گروه ایلومیناتی این گروه منحل شد و به دنبال آن هم وایزهاپت مجبور به فرار شد.
اما هرچه از زمان انحلال گروه آنها بیشتر گذشت شایعاتی که پشت سر آنها شکل میگرفت بیشتر و بیشتر میشد و آنها روز به روز بدنامتر میشدند و تقریبا 10 سال بعد از آن بعد از انقلاب فرانسه یکسری نویسنده محافظهکار آمدن ادعا کردند که ایلومیناتیهای بعد از تبعیدشون بازم تونستند باهمدیگر کار کنند و کلا انقلاب فرانسه و سقوط سلطنت بوربونها را ایلومیناتیها سازماندهی کردند. در آمریکا هم یک واعظ مشهوری به نام جیدیا موس از همین قبیل حرفها زد و یکسری تئوری توطئه را طرح کرد و دولت آمریکا را به ایلومیناتیها نسبت داد و اینجور شایعات و تئوریهای توطئه منتسب به ایلومیناتیها تا امروز هم همچنان ادامهدارد. در این بین البته ماجرای جالب برمیگرده به اینکه عقاید این انجمن برگرفته از عصر روشنگریست و این گروه در اصل زادهی روشنگری و ایدههای آن هستندو در اصل میتوان گفت که این ایلومیناتیها هنوز هم هستن بله مخفی نیستن و روشنفکران هستن
اصلا ایلومیناتی یعنی روشنفکر و هیچ معنی دیگهای ندارد.
در نمادهای دیگر هم من این نماد را دیدم مثلا در فیلم نقاب زورو با بازی آنتونی هاپکینز و آنتونیو بانداراس گردنبند زورو این نماد چشم جهانبین خرد رو داره و شاید اشاره به این داره که دون دیگو(زورو) عضو یکی از انجمنهای روشنفکری بوده(شرط پولدار بودن رو که یادتونه). یعنی دون دیگو دلاوگا عضو یه انجمن ایلومیناتی یا فراماسونری اسپانیایی بوده.

یه نکته دیگه در مورد احمد کسرویه.. کسروی آدم روشنفکری بود و البته یه فرقه شبهمذهبی داشت با اینکه هرگز در این مورد چیزی نگفته بود با اینحال تصویری که از او موجود است شبیه نمادهای روشنفکران قرن هجدهم بود... خورشید تابان. نماد نور خرد. نور در ایران باستان همیشه نماد پاکی و البته طهارت ذاتی خدای بزرگ آسمان اهورمزدا و البته بقیه خدایان داشت و همیشه نماد خرد در برابر جهل بود.

کلا اینا همه نمادهای روشنفکران بوده و هست ربطی به فلان عامل دژمن و عامل سرویس فلان ندارد. اینها توهمات مشتی بیمار روانیست که پارانویا دارن و توجهی نباید بهشون کرد.
منبع:
http://www.youtube.com/watch?v=w-2Lb9hFZpo