در انجیل یهودا عیسی، رازهای آسمان را بر یهودا توضیح می دهد که چگونه خدا، موجودات فناناپذیر آسمانی را می آفریند:
«آداماس نخستین ابر منور است که هیچ فرشته ای تا کنون ندیده است....وی (نسل) فناناپذیر ست (Seth) را آفرید که ...دوازده ....بیست و چهار .... وی مطابق اراده روح، هفتاد و دو جرم آسمانی منور (luminaries) با نسلی فناناپذیر ظاهر ساخت. این هفتاد و دو جرم منور آسمانی، سی صد و شصت جرم منور دیگر را با نسلی فناناپذیر مطابق اراده روح ساختند پس از هرکدام پنج نسل باید باشد....دوازده aeons از پدرانشان، دوازده منور (luminaries) برآمدند که برای هر aeon شش آسمان است، پس هفتاد و دو آسمان برای هفتاد و دو جرم منور وجود دارد و برای هرکدام نیز پنج فلک که کلا سیصد و شصت فلک می شود.»(بخش های ... به معنی این است که در نوشته بدست آمده این بخش ها قابل بازیابی نیستند.)
اگر با تفکر گنوسی آشنایی نداشته باشید، پس احتمالا منظور این نوشته را نخواهید فهمید. هرچند برای کارشناسان هم معنای دقیق این نوشته مشخص نیست. قبل از ادامه بحث باید بگویم که انجیل یهودا، انجیل جالبی است زیرا در این انجیل، یهودا اسخریوطی خائن نیست بلکه تنها حواری است که ماهیت واقعی عیسی را فهمیده است و تنها اوست که عیسی رازهای آسمان را بر وی می گشاید.
اما خیلی نیازی به درک محتوا نیست. مشخص است که نویسنده قصد دارد شمار ستارگان و اجرام سماوی، آسمان ها و افلاک را توضیح بدهد (باید بدانید که تفکر گنوسی از افلاطون وفیثاغورث ملهم بوده و بنابراین جایگاه خاصی برای اعداد قائل است.) پس عدد هفتاد و دو، یک معنای هندسی مشخص دارد. دوازده را اگر در شش ضرب کنید می شود 72. اگر 72 را در 5 ضرب کنید می شود 360. دوازده تعداد ماه های سال است و 360 تقریبا تعداد روزهای سال.(در تقویم قدیم ایرانی سال 360 روز بود و 5 روز باقیمانده هم خمسه مسترقه یا پنج روز دزدکی(اضافی؟) نامیده میشد که جشنهای مربوط به احترام و یاد مردگان بود که در اصل ریشه چهارشنبهسوری است).
در هر حال، تفکر گنوسی و مانوی راه خود را به عرفان و تصوف ایرانی باز می کند.
مانی پیامبر خود فرزند یکی از پیروان یک فرقه مسیحی گنوسی (Elcesaites) ها بوده است. این فرقه در اصل یک شاخه از ابیونی هاست. شباهت زیادی نیز بین عقاید مانویان و نظریات مطرح شده در انجیل یهودا یا پیروان مارسین دیده می شود.
در این سنت های مذهبی، جهان مادی نه توسط خدا بلکه توسط یک موجود آسمانی رده پایین تر آفریده شده است و در واقع خدا مسئول شرارت و نقص جهان نیست. در درون هر انسانی نوری هست که باید از جسم مادی اش آزاد شود.
پس تصور عرفانی ایرانی از جهان مادی به عنوان شر و وصال به واحد یا معشوق کاملا یک ایده گنوسی و مانوی است. ادعای کفرآمیز «انالحق» منصور حلاج نیز به نظر به همین ایده اشاره می کند.(حلاج یک مانوی بود). در واقع، خدای واحد (یا موناد)، خدای راستین و واقعی است و نه این خدایی که در تورات ظاهر می شود. وقتی منصور می گوید انالحق احتمالا منظور یکی بودن وی با نور درونی یا بعد الهی محصور در جسم مادی است. یعنی نوری که در درون ماست، در یک اتفاق آفرینش، در جسم تاریک مادی ما محصور شده است.
باورهای اختری و گنوسی ، به صورت خرافات یا عناصر در باورهای عرفانی و یا محلی باقی مانده. برای مثال اعتقاد به اینکه هرکسی ستاره ای دارد یا مسیر ستارگان سرنوشت انسانها را روی زمین تعیین می کند. اعتقاد به وصلت و یکی شدن با خدا(وحدت وجود و یا فنا فیالله صوفیه)، اعتقاد به سروش یا ندای درون(قلبت چی میگه؟)، تمایل صوفیان و عرفا به رد احکام شریعت، همگی عناصر و عقاید پایه ای مسیحیت گنوسی است.
در روایت مسیحیت از زندگی عیسی، یهودی حواری خائنی بود که به وی خیانت کرد. در اعمال رسولان می خوانیم که یهودا با پولی که از بابت خیانت خود گرفت، « مزرعه ای خرید و در همانجا با سر سقوط کرد و از میان دو پاره شد و تمام روده هایش بیرون ریخت. خبر مرگ او فوری در شهر پیچید و مردم اسم آن زمین را مزرعه خون گذاشتند.» (اعمال رسولان 1- 18 و 19) اما از میان اناجیل به جای مانده از دو قرن نخست میلادی، انجیلی وجود دارد که به نام انجیل یهودا شناخته می شود. در متن این انجیل، یهودا به عنوان سیزدهمین حواری تنها کسی است که براستی ماهیت مسیح را شناخته است و مسیح رازهای جهان را با او چنین در میان می گذارد:
«تو سیزدهمین حواری خواهی بود و نسل های آینده تو را نفرین خواهند کرد…»«اما تو از آنها مقام والاتری خواهی گرفت، زیرا تو (برخلاف مردمان که حیوانات را قربانی می کنند)، مردی را قربانی خواهی کرد که وجود من را پوشانده است. پیشاپیش شاخ تو رشد کرده است، خشم تو شعله ور شده، ستاره تو تلالو گرفته است و قلب تو ...(بقیه متن از دست رفته است)» (انجیل یهودا)
انجیل یهودا از مجموعه نسخی است که در سال 1945 در بیابانهای مصر علیا نزدیک شهر نجع حمادی کشف شد. با اینکه اغلب بخشهای متن قابل بازیابی نیست، اما اندیشههای گنوسی آن آشکار است. مطابق متن، یهودا نه تنها به مسیح خیانت نکرده است، بلکه مطابق خواست خود عیسی، وی را لو داده است تا او بتواند وجود الهی خویش را از جسمش جدا کند زیرا دیگر ماموریت مسیح به اتمام رسیده است و او آموزه های خود را به یهودا تعلیم داده و رازهای کیهان را بر وی آشکار ساخته است.
فقط در ادبیات و فیلم های ژآنر رازآمیز معاصر شاید بتوان چنین چرخشی را یافت که در آن فرد شرور داستان (villain) ناگهان قهرمان داستان از آب در می آید. اما برای راوی گنوسی انجیل یهودا این یک بازی ادبی با متون مقدس نبود، نه فقط مسیحیان (غیرگنوسی) حواری راستین مسیح را به اشتباه خائن تصور می کنند، بلکه آنها به همراه یهودیان، خداوند اشتباهی را نیز پرستش می کنند.
در اواسط قرن دوم میلادی، مرقیون اهل سینوپ ، متاله و متکلم مسیحی، این عقیده را رواج داد که خداوندی که مسیح بر ما آشکار کرد، خداوند راستین است و این با صانع جهان مادی، خداوند عهد عتیق، خداوندی که ما را با رنج و مرگ عذاب می دهد، متفاوت است. اگرچه معلوم نیست آیا عقاید مرقیون آغازگر تفکر گنوسی باشد، اما گنوسیان براساس همین عقیده، الهیات خود را شکل دادند. در این الهیات، خداوند راستین انسان و جهان مادی را نیافریده است. این خداوند همراه با موجودات الهی زیردست خود به نام ایونها (Aeons) در قلمروی کمال (pleroma) به سر می برد.
یکی از این ایونها حکمت یا سوفیا نام دارد. سوفیا در یکی از سیاحت های خود، موجودی را به وجود می آورد که همان صانع جهان فیزیکی و مادی است یعنی همان خداوندی که یهودیان آن را خالق جهان می پندارند. این صانع جهان، از منشا خود بی خبر است یعنی از وجود یک خدای راستین خبر ندارد. این موجود چون صانع جهان مادی است و به همراه نوکران خود به نام Archons ها(به یونانی یعنی حاکمان) بر جهان حکم می راند، تصور می کند که خداوند قادر و مطلق است. انسانها نیز این خدا را با خدای راستین اشتباه گرفته اند و به اشتباه از فرامین او اطاعت کرده و برای او قربانی می کنند.
پس خداوند راستین، خداوندی ناشناس است و صانع جهان یا همان خدای آفریننده نزد یهودیان و دیگر ادیان، خداوندی کاذب است که با خلق جهان، مسئول رنج بشر و مسئول اصلی شرارت در جهان است. با این حال، بارقه ای الهی در وجود انسان و در قفس تن و جسمانیت او نهفته است که به قلمروی خداوند راستین تعلق دارد. هدف تفکر گنوسی، شناخت و علم (Gnosis) به این بارقه الهی در وجود انسان است. پس گنوسیان کسانی هستند که به این بارقه الهی یعنی بعد روحانی انسان که به جهان مادی تعلق ندارد، پی برده اند. از آغاز صناعت جهان، معدود پیام آوران نور از سوی خداوند راستین آمده اند تا به انسان این شناخت رازآمیز را ببخشند. در تفکرات مختلف گنوسی تنها چند شخصیت ذکر می شود. اگرچه همه آنها مسیح را یک پیام آور خدای راستین می دانند، اما برخی شیث (پسر سوم آدم) و مانی (بنیانگذار مذهب گنوسی مانوی) را نیز در رمزه این پیام آوران میدانند.
با این توضیحات، معنای نقل فوق از انجیل یهودا برما روشن می شود. حواریون عیسی مسیح به اشتباه تصور می کردند که وی تجلی/پسر همان خداوند عهد عتیق، یعنی صانع جهان است. اما فقط یهودا بود که به ماهیت واقعی مسیح پی برده بود و می دانست که وی نه برای بازخرید گناه نخستین انسان، بلکه برای دادن gnosis به انسانها لباس جسمانی انسان را بر تن کرده و به زمین آمده است.
پس مسیح شناخت خود از ملکوت خداوند راستین را برای یهودا بازگو کرده و برای پایان ماموریتش از یهودا می خواهد تا او را لو دهد تا بتواند قفس جسم را ترک کند و به ملکوت خداوند راستین بازگردد.
پس برای گنوسیان، مراد از رستگاری، نه رستگاری از گناه نخستین بلکه از جهل است. کسانی که به این راز وجود خدای راستین دست یافتهاند و آن را با صانع جهان اشتباه نمیگیرند، پس از مرگ میتوانند بارقه نورانی خود را از تن رها کرده و به ملکوت خدا بپیوندند. اما تنها معدودی از انسانها روحانی (pneumatics) هستند و برای کسب gnosis و رهایی آمادگی دارند. مابقی انسانها، همانند تفکر بودایی، بعد از مرگ دوباره در جسم دیگری حلول یافته و اسیر جهان مادی و رنج آن باقی میمانند.
تفکر گنوسی، یک الهیات آزادی است، تلاشی خلاقانه در حیطه الهیات نه فقط برای حل مسئله شر، بلکه جهت مقاومت در مقابل رنج، شرارت، قانون، عرف و فرمان. کافی است لحظهای خود را عضوی از یک فرقه گنوسی تصور کنید. کسی که می پندارد رازهای خداوند راستین تنها بر او آشکار شده است و میداند که بیرون از این فرقه، مردمان تنها خداوندی دروغین با فرامین و قوانیناش را تبعیت می کنند. در حالیکه خداوند صانع از انسانها تبعیت، قربانی، فداکاری و اطاعت میخواهد، خداوند راستین هیچ خواسته ای ندارد جز اینکه به وجود بارقه نورانی درون خویش پی برند. چنین فرقهای، به اعضای خود تمامی نیازهای روانی مانند تصور برگزیده بودن، تعلق به یک امر والا و برتر، تسلی رنج و مرگ و احساس رهایی از قیود شریعت و قانون را میداد.
این در واقع آزادی از نوع آزادی فرقهای است، آزادی گروه کوچکی از افراد برگزیده که راز غریبی را در دل نهفته دارند و مانند خداوند ناشناس خود، ناشناس اما آزاد و رها از عرف و قانون و شریعت زندگی میکنند. اما این آزادی در مرحله ذهنی باقی میماند و با تصور یک خدای نیک به جنگ خدای صانع میرود.
عناصر آزادیبخش الهیات گنوسی را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
1) رستگاری از گناه جای خود را به رستگاری از جهل می دهد. به جای اینکه انسان با گناه نخستیناش سرزنش شود، صانع جهان مسئول رنج و شرارت انسان است.(اشاره به باور مسیحیان به گناه اول که مجازات خداست)
2) فرمانبرداری و اطاعت از خداوند به مثابه مالک جهان (یا همان صانع)، جای خود را به شوق وحدت با خداوند راستین میدهد.
تفکر گنوسی را به اشتباه یک تفکر التقاطی از مسیحیت، بودیسم و فلسفه نوافلاطونی می دانند که گویی در برهه ای از تاریخ مسیحیت توانسته است رونقی بیابد. کشف نسخ گنوسی در نجع حمادی مانند انجیل یهودا و انجیل توماس (اگرچه دومی را نمیتوان یک متن گنوسی دانست اما ریشه های تفکر گنوسی در این انجیل به چشم می خورد)، نشان می دهد که تفکر گنوسی در مسیحیت اولیه ریشه های عمیقتری دارد. مطالعات اخیر از مسیحیت اولیه دریافته است که مسیحیان اولیه عیسی را بیشتر معلمی با آموزه های رازورزانه میپنداشتند و این با شخصیتسازی گنوسی از مسیح مطابقت بیشتری دارد تا مسیحیت رسمی (یا مسیحیت پدران کلیسا در قرن دوم میلادی) که هدف اصلی مسیح را بازخرید گناه انسان و رنج روی صلیب می داند. پس اندیشه گنوسی میراث مستقیم تلاش نخستین مسیحیت برای رهایی از شریعت یهود و خدای قربانی کننده بوده است و نه فقط یک شکل الحادی و انحرافی آن. تعارض آشکار خداوند عهد جدید و عتیق، هرکسی را می تواند به این نتیجه برساند که شاید آنها خدایان متفاوتی هستند. یکی خداوند قانون و مالک جهان و دیگری خداوند نور و نیکی در قلمروی افلاطونی ایده آل ها و کمال.
این دیدگاههای گنوسی در تفکر مسیحی و البته تفکر مدرن نیز دیده میشود که تاثیر بسیار ژرفی گذاشت.
انسان در رُم باستان عضوی از خانوادهای بود که به یک قلمرو مشخّص تعلّق داشت و سرنوشت او پیشاپیش مقدّر بود. معنای آزادی داشتن سهم و شرکت در قدرت عمومی بود و قلمرو آن منحصر به مردان آزادی که سرور منزل و pater familias بودند. یهودیّت نیز وضع مشابهی داشت، یعنی سرنوشت انسان یهودی و مناسبات او درون نهادهای اجتماعی در شرایع یهودی پیشاپیش معیّن بود.
لحظهٔ تولّد «فرد» را نامهٔ پَولُس قدّیس به غلاطیان است که فضایی را برای «فرد» باز میکند. تا پیش از آن هر انسانی به یک خانواده، خانه و خدایان آن خانواده تعلّق داشت و در روابطش درون این نهادها تعریف میشد.
در مسیحیّت(در اصل گنوسیها) نخست نقش pater familias کمرنگ شد، چرا که پدر روحانی با جایگاهی مهمتر در مناسبات انسانی ظاهر میشود. این امر منجر به جدایی نهاد خانواده از نهاد دین میشود و وابستگیهای خانوادگی را ضعیف میکند. بدین واسطه ساختار سخت نهادهای خانواده، نَسَب، کوریا(صنف بازار) و تبار که سرنوشت انسانها را تعیین میکرد در هم میشکند و انسان را از آن آزاد میکند.
نه تنها برابری مرد و زن که در نامهی پَولُس قدّیس به غلاطیان و انجیل توماس و انجیل یهودا شاهد آن هستیم، بلکه اجازه ورود و اقامت زنان در صومعه راهی برای خروج و گریز از نهاد باستانی خانواده برای زنان فراهم میکند.
تعلیم و تربیت مردان و زنان در صومعهها صرفنظر از نَسَب و تبار و خاستگاه خانوادگی و انجام کارها صرفنظر از پایگاه اجتماعی نظام جدیدی از روابط اجتماعی را ایجاد میکند، اما مهمتر از آن، بواسطه تقسیم کار و خودگردانی صومعهها نهاد جدیدی با مناسبات متفاوتی در تمایز از خانواده و نَسَب و تبار و قوم و پولیس(شهر) شکل میگیرد.
نقطهٔ عطف تاریخ مکتوب این خودآگاهی فردی ، «اعترافات» آگوستین قدّیس است که در آن برای نخستین بار در تاریخ تمدّن بشری این پرسش مطرح میشود که «من کیستم؟» و «چه چیزی را بازنمایی میکنم؟»
به عبارتی دیگر در جهان مسیحی از فرد «من» متولّد میشود که سدهها بعد تبدیل به یکی از عالیترین مباحثههای فلسفی تاریخ فلسفه در ایدئالیسم آلمانی میشود.
آگوستین قدّیس یکی از مهمترین جریانهای الهیّاتی مسیحیّت اروپایی را نمایندگی میکند که در قرن شانزدهم تجدید میشود. در «مدینهٔ الهی» آگوستین مؤمن مسیحی را دعوت به پیروی از وجدان خود (ندای الهی) میکند و او را فرامیخواند که در صورت تعارض قانون امپراتوری رُم با وجدان الهیاش، وجدان خود را سرلوحهٔ عمل قرار دهد.(آگوستین قدیس خود پیرو فرقه گنوسی مانوی بود و از پیروان آیین مانی بود).
بخشهایی از نامهٔ پَولُس به غلاطیان
زانرو که من بواسطهٔ شریعت نسبت به شریعت مُردَم، تا نسبت به خدا زیست کنم. ای غلاطیانِ بیفهم… فقط این را میخواهم از شما بفهمم که روح را از اعمال شریعت یافتهاید یا از خبر ایمان؟ فیض خدا را باطل نمیسازم، زیرا اگر عدالت به شریعت بود، هر آینه مسیح عبث مُرد. پس شریعت لالای ما شد تا به مسیح برساند تا از ایمان عادل شمرده شویم. لیکن چون ایمان آمد، دیگر زیر دست لالا نیستیم. زیرا همگی شما بوسیلهٔ ایمان در مسیح عیسی، پسران خدا میباشید. زیرا همهٔ شما که در مسیح تعمید یافتید، مسیح را دربرگرفتید. اینجا کسی یهودی یا یونانی نیست، غلام یا آزاد نیست، مرد یا زن نیست، زیرا که همهٔ شما در مسیح عیسی یک میباشید. پس به آن آزادی که مسیح ما را به آن آزاد کرد، استوار باشید و باز در یوغ بندگی [شریعت] گرفتار مشوید… همهٔ شما که از شریعت عادل میشوید، از مسیح باطل و از فیض ساقط گشتهاید. زیرا که ما بواسطهٔ روح از ایمان مترقّب امید عدالت هستیم.
ظهور «فردیّت» در تاریخ را نمیتوان مستقل از نامه پولس به گالاتیان و آموزه آگوستینی نافرمانی از قوانین امپراتوری رم در صورت تعارض با پیام خدای مسیحیت که در وجدان انسان مسیحی زنده است مطالعه کرد. که اینها منشا گنوسی دارند و ریشه در آن تفکر شرارت ذاتی دنیا و نهادهای دنیوی دربرابر قلمرو نورانی کمال خدای بزرگ نور دارد.
لوتر نیز متأله اگوستینی بود. اعترافی که شهریاران آلمانی در سال ۱۵۳۰ در مجلس امپراتوری مقدس روم در آوگسبورگ به قیصر رُم شارل پنجم تقدیم کردند نیز Confessio Augustana (اقرار مسیحیان آگوستینی) نام داشت. که در اصل برای رهایی از یوغ کلیسای کاتولیک بود و البته منجر به جنگهای هولناک سیساله شد.
×نویسنده:امین قضایی