ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۲۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

حقوق طبیعی و عقلانیت

منظور اینه که ما برای حقوق بشر و اینکه چه کاری حقِ انسان است و چه کاری حقِ انسان نیست.یعنی منظور از حق اعمالی است که فرد آزادی داره و اختیار داره در رابطه با دیگران انجام بده یعنی میتواند اعمالی رو انجام بده و میتونه مدعی باشه که این اعمال آزادیِ ویِ و هیچکسی حق نداره که او را از این اعمال باز دارد حالا چه فردی و چه جمعی و دوم اینکه جامعه موظفه از طریق یه سیستمِ قضایی آزادی این فرد رو تضمین کند و اگر کسی مانع این فرد شد،فرد متخلف را بازدارد و یا مجازات کند.سوال اینه که این اعمال چه اعمالی میتونن باشن؟کدوم دسته از اعمال حقِ انسان است و انسان حق انجام اون اعمال رو دارد؟و کدوم دسته از اعمال حق انسان نیست و ظلم تلقی میشه؟این موضوعیه که هرکسی که بخواد در مورد حقوق بشر فکر کند و یا در مورد سیاست حرفی بزنه و یا مطالعه کند باید بهش جواب بده.بنابراین یه جوابِ نظری لازم داره که چه چیز تعیین کننده حقِ انسان است؟

پس صورت مسئله ما مشخصه که معیارِ حقِ انسان چیست؟خب اول باید حق رو تعریف کنیم و بعد مبنا و توجیه عقلانی حق رو مشخص کنیم.اینکه حق چیه و افراد برچه اساسی حقوقشون معین میشه و چه چیز تعیین کننده عقلانیِ حقه؟خب اولین سوال که حق چیست باید گفت که حق مجموعه آزادی‌ها و در واقع آزادیِ انسان برای انجامِ اعمالیه که دو شرط رو برآورده کنه که اول اینکه حق انجام این عمل توسطِ دیگران به رسمیت شناخته بشه و دوم اینکه فرد متخلف و فردی که مانع ما برایِ آزادیِ اون عمل میشه جلوگیری بشه یعنی اول از همه جامعه توسط یه قانونی برایِ مثال عملِ اون فرد رو صحه بذاره و تایید کند و به‌رسمیت بشناسه که اینکه میگیم به‌رسمیت بشناسه یعنی آزادی اون عمل رو به رسمیت بشناسه نه خودش رو.آزادی‌اش رو به‌رسمیت بشناسه و دوم اینکه رفع‌تخلف کنه و اگر کسی جلویِ اون فرد رو برای انجام اون عمل گرفت و این میشود حق.یعنی در واقع اگر کسی حقِ انجامِ عملی رو داره و این دوشرط برآورده بشه میتوان گفت که حقِ اون فرد در جامعه تَعَیُن پیدا کرده. ولی حالا خودِ حق از کجا میاد؟اولین سوال اینه.خب در مورد این سوال ما میتونیم برعکس به‌صورتِ سلبی بگیم که حق از کجا نمیاد؟شاید این خیلی مهم باشه.

نکته‌ی اصلی قضیه اینه که حق رو عقل تعیین میکنه و این یک گزاره‌ی مهمی‌ایه.و البته این عقل هم عقل من و عقلِ شما نیست یعنی نظر و پندارهایِ من و شما نیست و این عقل حتی عقلِ جمیعِ انسان‌ها هم حتی نیست و یک عقلِ محضه.یعنی همونجوری که ریاضیات رو من و شما تعیین نمیکنیم که 2*2=4 و قضیه فیثاغورث رو من و شما درستی‌اش رو تعیین نمیکنیم یعنی از اجماعِ ریاضیدانان و مهندسین(هندسه‌دان) این قضیه اثبات نمیشه و این قضیه خودش اثبات میشه یعنی بدونِ اینکه حتی نیاز به اجماع دیگران باشه.حق رو هم من مدعی هستم که به این شکل است یعنی این نیست که ما فکر کنیم که مثلاً چون مردم مایل‌اند که چنین باشد این طور است یعنی از عُرف یا رای اکثریت یا نظر و اجماع اکثریت حق تعیین نمیشه و قطعاً هم که حق از مذهب نمیاد و هیچ ارتباطی نداره و حق حتی از اخلاقیات هم نمیاد و این نیست که یه عملی چون اخلاقیه پس حقِ ما باشد.خب حالا که ما میدونیم که حق از کجا نمیاد یعنی اینکه حق از اراده‌ی حاکم نمیاد و از رای اکثریت نمیاد و از عُرف نمیاد و از اخلاق نمیاد و از مذهب نمیاد. خب حق از عقلِ محض میاد.

یعنی عقل و عقلانیت تعیین میکنه که چه کاری انسان میتونه انجام بده و چه کاری رو انسان نمیتونه انجام بده. و این یک نکته مهمی داره برای ما که رای اکثریت هم نمیتونه که ملاک باشه پس می‌بینیم که اینجا بحثِ توجیه عقلانی حقوق طبیعی لازم است. ما نیاز به معیارِ عقلانی داریم که برایِ کُلِ انسان‌ها باشد و صرفاً به رایِ اکثریت و یا نظری در یک اعلامیه‌ای در یک سازمان و یا نظریه و نظر فلان متفکر ما نمیتونیم استناد کنیم پس یک توجیه عقلانی لازم داریم برای استناد حقوق بشر بهش.این مقدمه برای این بود که بگم که چرا توجیه عقلانی حق ضروری است.

حالا شروع کنیم به بحثِ توجیهِ عقلانیِ حق.

چه چیز به صورت عقلانی اثبات میکنه و مشخص میکنه که ما میتوانیم چه عملی رو انجام بدیم و چه عملی رو انجام ندیم؟خب نظریه‌پردازان و فلاسفه حقوق روی این قضایا فکر کردن ولی این چیزی که من[امین قضایی] میخوام اینجا بگم تا حدی نظر خودم و نظریه خودم است و این رو میگم و بعد اشاره به نظر دیگر فلاسفه حقوق میکنم.چون که زمینه فلسفه حق زمینه بسیطی نیست و حتی افرادی هم که زیاد در این مورد اشراف ندارن در موردش زیاد نوشتن که به نظرات اون‌ها هم میپردازم.

خب برای اینکه حق رو مشخص کنیم یه معیار لازم داریم که با اون معیار تعیین کنیم که افراد چه عملی رو میتونن انجام بدن و چه عملی رو نمیتونن که انجام بدن و چه عملی رو نمیتونن انجام بدن.معیار من اینه که البته خیلی هم تازه نیست و ممکنه که در جاهای دیگه هم اینو شنیده باشید و یا اینکه کسانی دیگر اینو گفته باشن ولی مهم اینه که من اینو از دو اصل عقلانی یعنی اصلِ عدم تناقض و اصلِ دلیلِ کافی استنتاج میکنم.معیار اینه که شما آزادید هر عملی رو انجام بدید مگر اینکه عمل شما مانعِ آزادیِ عملِ دیگران بشه یعنی مانع آزادی عمل دیگران از همان نوع عمل و از دیگر مجموعِ حقوقِ به اثبات رسیده.

خب ما میتونیم این معیار رو یکی دوجا تست کنیم(یعنی بیایم اینو امتحانش کنیم) مثلاً دروغ گفتن.خب شاید برای همه مسجل باشه که البته برای من نیست که دروغ گفتن یه عملِ غیر اخلاقیه و ما نباید دروغ بگیم.

اما ما حقِ دروغ گفتن رو داریم چون طبق این معیارِ من اگر شما دروغ بگید مانعِ آزادیِ عملِ دیگران و ابراز عقیده و بیان و کردارشون ولو نادرست نشدید پس شما اگر دروغ بگید به کسی ضرر نزدید یا مانعِ دیگران نشدید و مانعِ عملِ دیگران نشدید پس دروغ گفتن ولو اینکه ممکنه که عملِ غیرِ اخلاقی باشه حق شماست.پس میبینید که این معیار در اینجا کار میکنه و یا مثلاً توهین کردن که در اینجا آزادی بیان هم به اثبات میرسه و یا مثلاً دزدی شما اینکارو که میکنید اینه که دارید از طریق سرقت کسبِ مالکیت میکنید ولی این کسبِ مالکیت رو از طریقِ سلبِ مالکیت از دیگری دارید انجام میدهید یعنی عملِ شما مانعِ آزادیِ عملِ دیگری شده پس معیارِ مارو براورده نمیکنه پس دزدی حق نیست.

دروغ گفتن حق شماست ولی دزدی کردن حق شما نیست ولو اینکه هردو غیراخلاقی در نظر گرفته میشوند.پس معیار ما به این شکل میتونه که تست بشه و یک مجموعه‌ای از حقوق رو مشخص کنه اما چگونه از اصلِ عدمِ تناقض و اصلِ دلیلِ کافی ما میتونیم که به این معیار برسیم؟ خب مطابقِ اصلِ عدم تناقض که البته اونطور که ارسطو میگه ما سه ورژن از ارسطو داریم که ممکنه اصلِ عدمِ تناقض رو یک ورژن هستی‌شناختی داشته باشیم به این معنا که چیزها در جهان یا هستن یا نیستن و یا یک ویژگی رو دارن و یا یک ویژگی رو ندارن و حالتِ سومی وجود نداره.و یا یه ورژنِ دیگه که ما اینجوری میتونیم بگیم اصلِ عدم تناقض رو اینطوریه که ما حق نداریم صحت گزاره‌ای رو بپذیریم و همزمان هم نقیضِ اون گزاره رو هم بپذیریم و نمیتونیم هم گزاره الف رو بپذیریم و هم نقیضِ گزاره الف را.و اینجا با تناقض روبه‌رو میشیم.پس میبینیم که این اصل عدم تناقض یه اصل ساده و بدیهیه.ولی در واقعیت خیلیا اونو رعایت نمیکنن چرا که ما از گزاره‌ها گزاره‌های دیگه رو استنتاج میکنیم و بعد ممکنه در این گزاره‌های خودمون به گزاره‌هایی برسیم که اون شرطِ اولیه ما رو رد میکنه.و ما بعد اصلِ عدم تناقض،اصلِ دلیلِ کافی رو داریم.اصلِ دلیلِ کافی معمولاً با علیت اشتباه گرفته میشود که اصلِ علیت میگه که هیچ‌چیزی بدونِ دلیلِ کافی وجود ندارد و هیچ چیز بدونِ دلیل در جهانِ موجود وجود ندارد.ولی اصلِ دلیلِ کافی میگه که ما مجاز نیستیم که چیزی‌رو بدونِ دلیلِ کافی بپذیریم(صحت گزاره‌ای رو بدونِ دلیلِ کافی بپذیریم).اگر مجاز نیستیم که صحت گزاره‌ای رو بدونِ دلیلِ کافی بپذیریم

پس به این طریق اصلاً شما حق ندارید که بدونِ دلیلِ کافی صحتِ گزاره‌ای رو بپذیرید.از اصلِ عدم تناقض و اصلِ دلیل کافی میشود که این معیار رو اثبات کرد که مطابق اصلِ دلیلِ کافی ما هیچ دلیلی نداریم که مانعِ عملِ فرد الف بشویم اما اگر عملِ اون فرد آزادیِ انجامِ عمل فرد ب رو نقض کنه از اونجایی که الف=ب برای ماست یعنی اون فرد با اون فرد هیچ فرقی ندارد(تساوی حقوق انسان) پس ما همزمان تایید کردیم انجامِ عمل الف را و همزمان تایید نکردیم انجامِ عمل الف را که این با اصلِ عدمِ تناقض منافات دارد.پس از اینجا ما به یک نکته میرسیم که پس این معیار به صورتِ عقلانی ثابت میشود که ما آزادیِ انجام هر عملی رو داریم مگر که اون عمل ما مستقیماً مانعِ آزادیِ انجامِ همان عمل و اعمالِ دیگه که به اثبات رسیده توسطِ فردِ دیگری بشویم یعنی ما نباید به کسی آسیب برسانیم یا مانعِ آزادیِ دیگران بشویم و اگر عملِ ما این دو شرط رو برآورده کند پس ما مطلقاً حق انجام عمل رو داریم و حالا اون عمل هرچه که میخواد باشه.خوب یا بد و اخلاقی یا غیرِاخلاقی و یا مفید و یا مُضِر برای خودمون این حقِ ماست.پس از اینجا چندتا ویژگی در مورد حق هم به اثبات میرسه.یک اینکه حق یه امرِ جهانشموله و اینکه ما اینجا در مورد فرد صحبت میکنیم.در مورد فرد یا عملش که ربطی به زمان و مکان و موقعیت جغرافیایی و یا جنسیت و موقعیت اجتماعی اون فرد نداره و هر فردی آزادیِ انجام اون عمل رو دارد و اگر چیزی حق کسی باشه اون حق دیگری هم هست و این به زمان و مکان وابسته نیست و این نسبیت فرهنگی که میگه ما حقوق خودمون رو داریم صحیح نیست چون حق جهانشموله.

اموری که شاید برای ما خیلی بدیهی باشه باید که بتونیم که اینها رو استنتاج کنیم از گزاره‌ها و براشون توجیه عقلانی داشته باشیم که اصلاً چرا ما داریم اینکارها رو انجام میدیم و چرا فکر میکنیم که درست است و میباید که این اصول رو به صورت عقلانی اثبات کنیم.اما همیشه هم فکر نکنید که ما داریم یک چیز واضح و بدیهی رو اثبات میکنیم مثلاً ما در مورد آزادی بیان خیلیا بحثِ هِیت اسپیچ رو مطرح میکنن و میگن سخنی که نفرت نژادی برانگیزد و یا نفرت‌انگیز باشه و نفرت علیه نژادها باشه این سخن ممنوع است و مجازات دارد.ولی طبقِ معیار ما ثابت شد که نه چنین نیست و طبقِ اصل ما محتوای حرف ما هیچ ربطی به آزادی بیان ما ندارد.این زیربنای توجیه حق است و در مورد هیت اسپیچ هم این یه مغلطه است و ما هیچ دلیلی نداریم که بیان یه فرد رو برای محتوای اون منع کنیم چون اون شرط مارو برآورده میکنه.(یعنی که کاری که برخی کشورهای اروپایی انجام میدن برخلاف حقوق طبیعی است و درست نیست.)

خب تا اینجا مبادی عقلانیه و اما در مورد نظرات دیگران بگم که فلاسفه حقوق برای توجیه عقلانی حق به دو دسته تقسیم میشوند که یک گروه براساس اونچه که من گفتم براساس حقِ طبیعی توجیه میکنن که طبیعی در اینجا به معنی پیشاسیاسی و پیشااجتماعی انسان است یعنی این جامعه نیست که به انسان‌ها این حق رو داده و انسانها در حالت طبیعی دارای این حق هستند بنابراین جامعه حق نداره این حق رو از افراد بگیره منتهی یک مشکلی که این نظریه و دکترین حق طبیعی داره اینه که خیلی مبنای عقلانی نداره و خیلی توجیه‌پذیر نیست که در متون به این صورت میگن که براساس کرامت و شان انسانی انسان‌ها دارایِ چنین حقوقی هستند ولی چنین حرفایی استدلال نیستن و استناد هستن به یسری فروض و اعلامیه حقوق بشر هم در ابتداش همچین عباراتی رو نوشته و این گروه اول رو میگن بهشون تئوری اراده که یعنی آزادی انسان که کارکردِ حق آزادیِ انسان است.که خب درسته و کارکرد حق تجلیِ آزادیِ انسان است.ولی آموزه حق طبیعی این مشکل رو داره که برپایه یک مبنای عقلانی نیست و یک پایه نظری برای حق انسان ایجاد نمیکنه.اشاره میکنه به آزادی‌هایی که انسان پیش از سیاست(پولیتیک-شهرنشینی) و پیش از جامعه داشته و حالا مطابق اون جامعه باید اون رو حفظ کنه. نظریه بعدی بحث منفعت هست که کاملاً برعکسِ نظر من عمل میکنه و میگه حق رو انسان‌ها دارن چون که به نفعِ انسان‌هاست و انسان‌ها این حقوق را دارن چون که به نفع اونهاست و به نفعِ جامعه است و یا به نفعِ خیر همگانیه.خب در اینجا اگر این نظریه منفعت رو بپذیریم و به بحث هِیت اسپیچ برگردیم اینجوری میشه گفت که این سخنان به ضرر جامعه است و شما باید مجازات بشید.نظریه منفعت و حقوق طبیعی باهم فرق میکنن و دو بحث متفاوت است.آیا حق انسان به نتایجِ اون بستگی دارد؟یعنی چون فکر میکنیم که به نفعِ انسان‌ها نیست که همدیگر رو بکشن میگیم که قتل نباید بکنن و قتل ظلم است؟خب این برای نفع فرد و جامعه است و یا که ربطی به فرد نداره و عقل چنین حکم میکنه که نباید اینکارو بکنیم؟

اصولاً حقوق بشر آزادیِ انجام اعمالی‌ست که دو شرط رو برآورده کند؛اول اینکه توسطِ دیگران برسمیت شناخته شود و قبول داشته باشن و دو اینکه اگر کسی تخلف کرد و مانع انجام عمل من شد جلوگیری بشه و آزادی من برای انجام فلان عمل به رسمیت شناخته شود توسط دیگران که در این صورت میگیم که حق ما تجلی پیدا کرده و حقِ ما تَعَیُن پیدا کرده در جامعه و معیار عقلانی برای حق اینه که انسان حق آزادی انجام هر عملی رو داره مگر اینکه اون عمل مانع آزادی عملِ دیگران شود و اگر ما این اصل رو در نظر بگیریم میتونیم حقوقی مثل آزادی بیان و حق مالکیت و حق مبادله و ... تعیین کنیم و برای اینکه ببینیم که عملی حق هست یا نیست بیایم سراغ این معیار ببینیم که این عمل این شروط رو برآورده میکنه و یا نه مثلاً دروغ و توهین این شرط رو برآورده میکنه ولی قتل نمیکنه.و در نظریه اراده هدف این است که حقوق و آزادی انسان‌ها تجلی پیدا کند و نه اینکه منفعت انسان‌ها مطرح باشه و حتی من میتونم که کارهای اشتباه هم انجام بدهم مثلاً سیگار بکشم و نمیتونید بگید چون به نفع من نیست من حق انجام اون عمل رو ندارم.و اصولاً ما حتی حق اشتباه کردن و انجام دادن اعمالی که نه به نفعِ خودمونه و نه به نفع جامعه نیست مثلاً من کار نکنم و عاطل و باطل بگردم و این حق رو ما داریم و نقش حق تجلیِ آزادی است و برای منفعت نیست.

[+]حال در مورد حقوق بنیادین صحبت میکنم و به یکسری حقوق بنیادین میرسیم و ما در مورد حقوق بنیادین آشنایی دارید که چه چیزی است و مشکلی که دارن اینه که انگار این حقوق فهرست هستن و انگار که از همدیگه استنتاج نشدن و از هم نتیجه گرفته نمیشوند و این خلاف انسجام تئوریک و نظری هست چون که یک نظریه در واقع مجموعه‌ای از گزاره‌هایی است که از همدیگه استنتاج میشوند و باهم در تناقض قرار نگیرن ولی ما در مورد حقوق وقتی بحث‌ها رو که میبینیم و اعلامیه‌ها رو میبینیم یکسری بندها هستن که انگار از همدیگه استنتاج نمیشه و باید حقوق از همدیگه استنتاج بشه و میتوان حقوق را از همدیگه استنتاج کنیم و از حقوق بنیادین حقوقی رو استنتاج کنیم که مبتنی بر مسئولیت هستن.

در مورد دو مکتب حقوقی گفتیم که تئوری اراده اینه که حقوق برای اینه که به شما و به فرد آزادی بدهد و نظریه منفعت اینه که کارکرد حقوق اینه که منافع فرد رو برآورده کنه که البته من این نظریه رو رد کردم و گفتم که حق به نتایج‌اش وابسته نیست که عمل چقدر مضر و مفیده ربطی به حق نداره و ما حتی حق انجام اعمال اشتباه و غلط رو داریم تا حدی که به آزادی دیگران لطمه نزنه و ما حق اشتباه کردن و حق انتخاب سبک زندگی ناسالم رو داریم و حتی حق احمق بودن داریم و ما حق داریم که احمق باشیم و به یک عقیده مذهبی و مکتب فکری خیلی مزخرفی هم باور داشته باشیم و ما حق اشتباه کردن در زندگیمون رو داریم و میتونیم سبک زندگیمون رو کاملا ناسالم داشته باشیم و ما حق داریم که مریض میشیم دکتر نریم و حتی از این مریضی بمیریم و ما حق داریم مواد مخدر مصرف کنیم و حتی این مواد مخدر زندگی مارو هم از بین ببرن به فرض و ما حق داریم آدم ضداخلاقی و ضداجتماعی و منزوی و نچسبی باشیم و حسود باشیم و فضول باشیم(در حدی که وارد حریم خصوصی نشیم) و یا دروغگو و هتاک و بی ادب باشیم و حق باشیم و با اینکه اینها غیراخلاقی به نظر میرسن ولی با این حال حقِ ما هستن.این از اینجا اثبات میشه که حق به نتایجِ آن وابسته نیست و تا وقتی عمل شما حق شماست حتی اگر از نظر بقیه کریه و بد باشه با این حال شما حق رو دارید و وظیفه قانون این نیست که شما رو اصلاح اخلاقی و یا تربیتی کنه و یا نکته آموزشی داشته باشه و وظیفه قانون تَعَیُنِ حقه.قانون برای اینه که از تعرض دیگران و شما به دیگران جلوگیری کنه نه که اصلاح اخلاقی کنه و مسیرِ زندگی رو برای شما مشخص کنه و یا شما رو به سعادت اخروی و یا دنیوی برسونه و هرکسی هرجوری که دوست داره و هرجوری که فکر میکنه که شادمانی(سعادت) زندگی‌اش است عمل کنه و اصلاً وظیفه قانون چنین موارد ایجابی نیست یعنی اینکه اصلاح اخلاقی کنه فرد رو و یا مثلاً ببینه که اعمالش مفیده و یا مضره.چه برای خودش و چه برای جامعه.خب حالا بریم سراغ حقوق بنیادین،حقوق بنیادین خب اولین حق،حق حفظِ حیاته.واحد بررسیِ اینکه این حقه عملِ اون فرده و ما میگیم حق صیانت از نفس یا حق حفظ حیات و داریم به عمل اشاره میکنیم و نه به حق زنده بودن و ما در مورد حق زنده بودن صحبت نمیکنیم و اینطوری نیست که بگیم که هرکسی حق داره که زنده بمونه بلکه هرکسی حق داره که از جان خودش محافظت کنه و ما داریم در مورد عمل حرف میزنیم یعنی حفظ حیات.و اینجا ما یک نتیجه جالبی میگیریم.ببینید ما در مورد حق گفتیم که حق آزادی انجام یک عمل است و حق رو با آزادی تعریف کردیم و مطابق عقل سلیم و عقل محض اگر من آزادی انجام یک عمل رو دارم من آزادی انجام ندادنِ اون عمل رو هم دارم و در این صورت که اگر حق انجام کاری رو داریم ولی حق انجام ندادن رو نداریم دیگه آزادی مطرح نیست.خب اگر من حقِ حفظِ حیات دارم من حق عدمِ حفظ حیات رو هم دارم و حق دارم که از جان خودم محافظت نکنم و یا یه کاری کنم و خودم رو بکشم و یا عملی رو انجام بدم که برای جان و سلامتی من حفظ بشه و میبینید که با عقل محض به این میرسید که اگر شما آزادی انجام عملی رو دارید به این معناس که شما آزادی انجام ندادن اون عمل رو هم دارید یعنی شما حق خودکشی و انتخاب زندگی ناسالم و از اونجا حق مصرف مواد مخدر هم به اثبات میرسه.خب الان میبینید که یک اختلاف نظر بزرگ بین اون چیزی که مردم میپندارند و قوانین کشورها و وکلا و سیستم‌های قضایی پیدا کردیم که اولی حق خودکشی(یوتِنِیژیا) هست و حق استفاده از مواد مخدر است و یعنی در مورد حق حفظ حیات هم بازم اختلاف نظر با بقیه داریم.در مورد آزادی بیان هم ما اینجا باز به اختلاف نظر میرسیم با آنچه که جمیعِ مردم در دنیا پذیرفتن.آزادی بیان اینجوری به اثبات میرسه.آزادی بیان مجموعه‌ای از حق انتخاب سبکِ زندگیه و آزادیِ مذهب و آزادی مطبوعات و گردش اطلاعات و آزادی ابراز عقیده و اندیشه همه زیرمجموعه آزادی بیان است.آزادی بیان اینطوری به اثبات میرسه که بیان من آزادی بیان دیگران رو سلب نمیکنه ولو اینکه توهین آمیز و ناخوشایند باشه ولو اینکه خلاف حقیقت باشه.اگر بیان من مانع عمل دیگران نیست پس من آزادی بیان دارم.در مورد شهادت دروغ بگم که این در مورد بحث مسئولیت‌ها و مبادله است و شما مسئول اون صحبت‌هایی هستی که در محکمه میکنی.از نظریه من اینجا اثبات میشه که هِیت اسپیچ یا سخنان توهین آمیز هم حقِ فرده و نمیتونه آزادی بیان فرد رو مشروط کنه و میبینید که قوانین کشورها محدودیت دارن در زمینه آزادی بیان که میبینید برخلاف حق است و اینجا هم به اختلاف نظر رسیدیم.اما سخن گفتن ممکنه که یک نقش کنشگرانه یا عملی داشته باشه و در اینجا ما داریم در مورد محتوای سخن میگیم ولی اگر بیان شما بخشی از دستور به ظلم و کشتن باشد این دیگه آزادی بیان نیست مثلاً ملا بگه که بزنه بقیه رو بکشه و اینجا دستور داره میده و صرفاً بیان نیست و اون برای کلام و سخن مجازات نمیشه و برای نقش کنشگری زبانش مجازات میشه در مورد توطئه و ظلم و اینها که ربطی به آزادی بیان نداره و بُعدِ عملی اون است.یعنی برای کاری که کرده مجازات میشه.در مورد سبک زندگی هم به این ترتیب که سبک زندگی من و لباس و پوشش من هیچ تاثیری نداره.حالا ما از آزادی حقوق بنیادین ما حق مالکیت رو هم میتونیم به اثبات برسونیم که اگر من مالک چیزی باشم حق حفظ مالکیت خودم رو دارم.از حق مالکیت حق مبادله استنتاج میشه و شما اگر آزادی انجام عملی رو دارید آزادی انجام ندادن عمل رو هم دارید و اگر حق مالکیت چیزی برای شما به اثبات رسید حق دارید خودتون اون شی و کالا رو از خودتون سلب مالکیت کنید یعنی که اونو به کسی هدیه بدید یا بفروشید و یا به ارث بگذارید.حالا از بحث مبادله بحث مسئولیت‌ها پیش میاد و مسئولیت به این معناست که شما وقتی وارد مبادله میشید در ازای انجام یسری خدمات و دادن کالایی یسری خدمات و کالاهایی رو دریافت میکنید و طرفین برای انجام و ارائه این خدمات در برابر همدیگه مسئول هستن.اینجا باز یه اصل دیگه هست که ما مقدمتاً و در وهله اول هیچ فرد نسبت به جامعه مسئول نیست و شاید فکر کنید این بدیهیه ولی این در هیچ‌جای دنیا رعایت نمیشه.شما مسئول نیستید و شما وقتی بدنیا میاید و یک فرد در حیطه عمومی هستید هیچ مسئولیت در قبال جامعه ندارید و هیچکس ندارید مگر اینکه وارد مبادله شوید.وقتی وارد مبادله میشوید مسئول میشوید در غیر این صورت مسئول نیستید و اینجا یه نکته مهم به اثبات میرسه که ما مثلاً خدمت سربازی اجباری خلاف حق است و در وهله اول فرد مسئولیتی نسبت به دفاع از میهن و جامعه ندارد و میبینید که با اینکه حقوق روی اصول ساده و بدیهی استواره ولی میبینید که به نتایجی میرسه که برای حکومت‌ها و خیلیا چالش برانگیز به نظر میرسه و این نکته مهمیه و سربازی اجباری ظلم است حتی در شرایط جنگی چون فرد در ابتدای امر هیچ مسئولیتی نسبت به چیزی ندارد،هیچ مسئولیتی و مسئولیت وقتی صورت میپذیرد فرد وارد مبادله میشود و مبادله فقط مبادله کالایی نیست و ممکنه که مبادله با جمعی یا یه نفری و یا یه سازمانی وارد مبادله بشه.از این یه نتیجه دیگه هم میگیریم که مثلاً کسی خودبخود به خاطر اینکه عضویت در یک محفل و فرهنگ و محفلی و فرهنگی دارد و وظایفی رو دارد این هم خودبخود نقض میشه یعنی فرد خودبخود برای اینکه برای اینکه جایی بدنیا آمده هیچ مسئولیتی ندارد و اینکه یکی که تو خانواده مسلمان دنیا اومده پس مسئولیت‌هایی نسبت به اسلام داره این معنی نداره.مبادله دوتا شرط داره یکی اینکه شما اول از همه با اختیار و داوطلبانه وارد مبادله میشوید و اینکه شما از کودکی عضو گروهی باشید و شما رو متعهد کنن به انجام کارهایی خلاف است و حجاب کودکان خلاف حق است چون یک کودک رو وارد یک مبادله کردن و عضو گروهی کردن و مسئول کردن نسبت به انجام تکالیفی مثل پوشش و نماز پس مذهب برای کودکان جرم است و از اینجا به اثبات میرسه که مدرسه مذهبی هم جرم است و نباید باشه و با اینکه آزادی پوشش است اما در مورد کودکان چون کودک وارد هیچ مبادله‌ای از ابتدا نشده و اصلاً ازش پذیرفته نیست و برای اینکه تعلق پیدا کنه به یه جامعه و یا گروه مذهبی یا فکری این کودک با رضایت داوطلبانه خودش واردش نشده.بنابراین شرط اول مبادله رضایت و ورود دواطلبانه است و دومین شرط مبادله هم حق خروج است و در شرایط مبادله باید امکان خروج قید شده باشه چه شفاهی چه کتبی چه تلویحی چه صریح و تلویحی یعنی خودبخود.مثلاً ارتداد نقض حقوق بشر است و در مورد مسائل دیگه هم همینطور است مثلاً شما حق دارید که حق شهروندی خودتونو اعطا کنید و لغو کنید و نمیتونید تا ابد شهروند بمونید و حق ابطال حق شهروندی رو داره چون طبق اصلِ ما مبادله دو شرط داره یکی ورود داوطلبانه و دیگری ترک مبادله و ترک مسئولیتها که باید در قرارداد قید بشه و البته ترک مبادله ممکنه که یکسری خساراتی رو وارد کنه که اون باید در شرایط ذکر شده باشه.ما از حق مالکیت حق مبادله رو به اثبات رسوندیم و دو شرط برای مبادله ذکر کردیم.مبادله رو به صورت کالا در نظر نگیرید حتی مثلاً ازدواج هم رو باید به شکل مبادله لحاظ کنید و حتی شما وارد خونه و مهمونی میشید و یا وارد اداره میشید هم دارید مبادله میکنید در ازای ورود به اون مکان و استفاده از امکانات اون مکان شما یسری مقررات و قرارداد ها رو پذیرفتید که مثلاً باید نمره بگیرید و باید که سیگار نکشید و حتی با تلفن حرف نزنید و هر لباسی بپوشید و البته شما وقتی وارد اونجا میشید قراردادی امضا نمیکنید اما همه مبادلات الزاماً قرارداد مکتوب نیست و برای تسریع امور قراردادها شفاهی هستن و اینها بخشی از یک مبادله است. ما روابط جنسی رو هم میتوانیم به صورت یک مبادله ببینیم چون همونطور که در یک مبادله رضایت طرفین شرط است در رابطه جنسی هم حق رضایت مطرح است و شرط است و در اینجا حق روسپی‌گری هم به اثبات میرسه و شما تا جایی که طرفین رضایت دارن میتونید مبادله انجام بدید و روسپی‌گری هم مبادله‌ای بین لذت و پول است و اگر طرفین راضی باشن میتونه انجام بشه.بحث‌های زیادی هست و برای نتیجه‌گیری بگم که هرکسی آزاد است که هرعملی انجام بده مگر آن عمل مانع آزادی دیگران باشد و انسان که دارنده حق است حق صرفِ نظر کردن از آن رو دارد و بحث روی فرد است و از این حق حیات و آزادی بیان و سبک زندگی و حق مالکیت البته حق مالکیت با حق تملک فرق داره که بحث مجزایی است و از حق مالکیت حق مبادله به اثبات میرسه و بر این اساس که شما حق چیزی رو دارید حق سلب اون رو هم دارید و میتونید که خودکشی کنید و میتونید که مبادله کنید و ما از مبادله یک مجموعه روابط انسانی ذیل مجموعه مبادله است و از ازدواج و ایجاد گروه و مذهب و عضویت در گروه و هر مراوده انسانها باهم باید به چشم مبادله بهش نگاه بشه و بنابراین ما از اینجا به یه حقوق منسجم میرسیم که از هم استنتاج میشن جای اینکه فهرست باشن.از مبادله دمکراسی یا حقِ حاکمیت هم به اثبات میرسه اگر من حق مبادله دارم پس اعضای جامعه میتونن در یک مبادله برخی امور اداری رو به حکامی موقتاً اعطا کنن پس حق حاکمیت هم براساس مبادله استوار که قرارداد اجتماعی بین مردم است و قرارداد آن هم قانون اساسی است.پس از حق مالکیت حق مبادله و از حق مبادله حق حاکمیت به اثبات میرسه. اینجا ما به مباحثی مثل روسپی‌گری و مصرف مواد مخدر و آزادی بیان بی‌قید و شرط رو بهش رسیدیم.

×امین قضایی×

فلسفه سیاسیحقوق طبیعیفلسفه
۳
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید