
در برخی از رباعیهای خیام چنان تصویر تیره و تاری از جهان برای ما ترسیم میشود که شاعر در آن بر این باور است که نیامدن به این دنیا بهتر از آمدن به آن است. مانند:
چون حاصلِ آدمی درین جایِ دودَر،جز دردِ دل و دادنِ جان نیست دگر؛خرّم دلِ آنکه یک نفس زنده نبود،و آسوده کسی که خود نزاد از مادر!
به این میگن حکمت سیلنوس که برترین چیزی که برای انسان است این بود که هرگز به این دنیا پا نمیگذاشت.
در چنین رباعیهایی خیام مهمترین مشخصهی این جهان را درد و رنج تا زمان مرگ برمیشمارد و اگر زندگی به واقع چنین دردناک و رنجآلوده باشد حق با خیام است، چنین زندگیای ارزش زیستن ندارد. حتی وقتی زندگی شخصی از ابتدای زندگیاش هم چنین آغشته به درد و رنج نباشد و بر اثر یک بیماری در یک سنی زندگیاش مملو از درد و رنجی غیرقابل علاج شود ممکن است مرگ را به زندگی ترجیح دهد و از کادر پزشکی چنین مطالبهای داشته باشد.
ولی چند نفر از ما زندگیمان چنان دردناک و رنجآلوده است که بتوانیم چنین حکمی در مورد زندگی خود بدهیم؟ و برای تشخیص این حد از دردناک و رنجآلودگی میتوان بهراحتی معیاری تعیین کرد؟ ممکن است شخصی درگیر جنگ و قحطی باشد ولی وقتی تکه نان خشکی بدست میآورد از آن لذت ببرد و به امید به دست آوردن تکه نان بعدی و لذت بردن از آن باشد و ممکن است شخصی در کاخی بزرگ شبها را روز کند ولی از اینکه چرا کاخش کوچک است در رنج و عذاب باشد و هر روز صبح که از خواب برمیخیزد خود را نفرین کند. در مورد بیماری دردناک غیرقابل علاج هم نمیتوان به راحتی نسخهای پیچید و ممکن است برخی افراد در همان حالت مایل نباشند عطای زندگی را به لقایش ببخشند و جزئیاتی لذتبخش از زندگی را بجویند. از دیگر سو، این گونه رباعیهای بدبینانه با برخی دیگر از رباعیهای خیام که ما را دعوت به لذت بردن از زندگی، می ناب و لالهرخ میکنند به نظر در تعارض است، مانند این:
می نوش که عمرِ جاودانی این است،خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست،خوش باش دمی، که زندگانی این است.
اگر دنیا بهواقع چنان وحشتناک است که جز رنج و مرگ چیزی در آن نیست، چگونه میتوان در چنین جهنمی دمی خوش بود؟ آیا در چنین جهنمی امکان پیدایش لالهرخ و می ناب و هر چیز مطلوب دیگری وجود دارد؟ بهنظر میرسد وجود می ناب و لالهرخ با جهنم برشمردن این دنیا ناهمخوان است و از آنجا که خود خیام تاکید بسیاری دارد که در این عمر کوتاه باید از لذاید می ناب و لالهرخ بهرهمند شد، بهنظر میرسد که رباعیهایی که در آنها دنیا را جهنمی دهشتناک به تصویر میکشد و رباعیهایی که در آنها ما را دعوت به لذت میکند ناهمخوانی وجود دارد. برای توجیه این ناهمخوانی میتوان به حالات متفاوت شاعر در هنگام سرودن این رباعیها ارجاع داد، یا میتوان در اصالت برخی از آنها تردید کرد. اما میتوان به شکل دیگری نیز به این بهظاهر ناهمخوانی نگریست.
در رباعیهایی که خیام از این دیر خراب مینالد، به ما میگوید که اگر امکانش را داشت این جهان را از میان میبرد و به شکلی میساخت که بتوانیم در آن لذت ببریم، از اینکه در این جهان «لب چون لعل و زلفین چو مشک» زیر خاک میروند پریشان میشود، خیام به عنوان ناظری که جهان را مینگرد سخن میگوید. در چنین رباعیهایی او درگیر زندگی نیست و گویی گوشهای با فاصله ایستاده و چرخش روزگار را نظاره میکند. آنچه میبیند آمدن آدمهای بسیاری است که به این دنیا میآیند و درد و رنجهای بسیاری میکشند و سپس میمیرند، چرخهای که نه به مدتی کوتاه که برای بشر همواره برقرار بوده است. خیام وقتی در جایگاه ناظر میایستد، وحشت زندگی برایش نمود بسیاری پیدا میکند. اما در رباعیهایی که به ما توصیه میکند اگر با لالهرخی نشستهایم خوش باشیم، یا می بنوشیم که عمر جاودانی این است، یا می بخوریم که دیگر به این دنیا نخواهیم آمد، از جایگاه عمل سخن میگوید از جایگاه شخصی درگیر زندگی و مشغول به فعالیتی با ما سخن میگوید که از دنیا فاصله نگرفته است. هنگامی که دست از مشاهدهی جهان همچون دانشمندی برمیداریم و در عوض درگیر انجام کاری در این دنیا میشویم امکان لذت بردن یا رنج کشیدن برای ما فراهم میشود. وقتی درگیر لالهرخ و می ناب میشویم لذت میبریم ولی اگر بخواهیم به جایگاه ناظر بازگردیم خواهیم دید که در طول تاریخ افرادی که با لالهرخی مشغول بودند پس از مدتی لالهرخشان را از دست دادهاند، لالهرخشان پس از مدتی برایشان ملال آور شده یا می ناب موجب سردرد یا تگری شدید شده است و ….
در اغلب موارد، رباعیهایی که خیام در آنها از جایگاه ناظر پلشتیهای جهان را برای ما بازگو میکند توصیفی هستند ولی رباعیهایی که به لذت و لالهرخ و می ناب اشاره دارد، امر هستند. بنابراین، بیش از آنکه بتوان گفت رباعیهای خیام دچار نوعی تعارض است، باید گفت که این دو دسته رباعی از دو منظر متفاوت بیان میشوند. یک دسته از آنها از جایگاه ناظری است که چرخهی مرگ و زندگی را در طبیعت در حال تکرار میبیند و درد و رنج را در کلیت این چرخه غالب میبیند و دسته دیگر از جایگاه فاعلی است که در هر لحظه خود را درگیر لالهرخ و می نابی میکند و از آنها لذت میبرد. آنچه لذت را ممکن میسازد توصیف نیست بلکه عمل است. شاید بر این اساس بخواهیم به این نتیجه برسیم که جایگاه ناظر را باید به کل کنار گذاشت و استوار در جایگاه فاعل مشغول به لذتجویی شویم. اما در این رفت و آمد میان جایگاه ناظر و جایگاه فاعل لذت معنایی متفاوت پیدا میکند. وقتی در هر لحظه که درگیر لذتی هستیم، در پس ذهن خود به یاد داشته باشیم که همواره امکان چنین لذتی فراهم نخواهد بود و لذتی که فراهم شده است در چنین دنیایی که درد و رنج در آن پررنگ است مغتنم است، به شکل دیگری با لذت مواجه خواهیم شد.
هرچند برخی از ما میتوانیم با چنین نگاهی با کیفیتی متفاوت به لذت مشغول شویم ولی برخی از ما این بیثباتی و گذرا بودن را با لذت بردن در تضاد مییابیم. این دسته از ما خواهند گفت اگر بدانیم که چیزی گذراست و از میان خواهد رفت، چرا باید درگیر آن شد؟ آیا بهتر نیست تن به آن ندهیم و از رنجهایی که به خاطر از دست دادن متحمل خواهیم شد در امان باشیم؟ اما آیا آنچه ما در مقام ناظر در این دنیا شاهدیم، ثبات و پیوستگیای در خود دارد؟ آیا انسانها به این دنیا نمیآیند و نمیمیرند؟ آیا گردش ذرات موجب پیدایش چیزی نمیشود و سپس گردش ذرات همان چیز را از میان نمیبرد؟ آیا آنچه ثابت است همین تغییر و آمدنها و رفتنها نیست؟ اگر بتوان در مقام ناظر، جهان را به شکلی متفاوت از آنچه خیام میبیند ببینیم، در کیفیت لذتجویی ما نیز تاثیر خواهد گذاشت. اما اگر آنچه خیام در مقام ناظر توصیف میکند، درست باشد، باید در مقام عمل، لذت بردن بهرغم بیثباتی و گذرا بودن جهان را آموخت.
زهیر باقری نوع پرست - نویسنده و مترجم
منبع: