
از قرن هجدهم میلادی، مردمشناسان و دینشناسان که از فرهنگ قبایل عقبماندهی وحشی کنونی تحقیق کردند، از چگونگی ادیان ابتدایی و شکل اولیه دین آگاهی یافتند، به اتفاق اکثریت معتقد شدند که دین از آغاز زندگی اجتماعی بشر، به علل نادانی بشر بر مبنای ترس و امید پیدا شده و در مسیر تکامل افتاده است و به گذشت زمان به موازات رشد و تکامل زندگی اجتماعی تحول و تکامل یافته و دارای عقاید و مناسک متنوع شده است.
ولی در چگونگی علل و عواملی که باعث پیدایی ادیان ابتدایی و نخستین شکل دین شده، علمای تاریخ ادیان نظریات مختلفی اظهار کردهاند. بعضی مانند دورکیم که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میزیسته است منشا و علت اصلی پیدایی دین را نوعی احساسات جمعی اجتماعات اولیه دانسته است، بعضی دیگر مانند تیلور دین را معلول احترام به مردگان و خواب دیدن میدانند، برخی دیگر مانند جامعهشناسان مارکسیست دین را یک پدیده اقتصادی میشمارند، فروید و پیروان او در مکتب روانکاوی، برای دین منشا روانی میشناسند و گروه دیگری مانند جیمز فریزر انگلیسی دین را معلول جهل و ترس و ناامیدی در برابر طبیعت نیرومند شمردهاند. دیوید هیوم میگوید:
نخستین عقاید دینی از نگرانی [انسانهای اولیه] درباره رویدادهای زندگی، و از بیمها و امیدهایی که اندیشه آدمی را به تکاپو میانگیزد، سرچشمه گرفته است.
اکنون در پایین این نظریات را مورد بررسی قرار میدهیم و آنچه را که مستدلتر است تایید مینماییم.
نظریه اجتماعی در پیدایی ادیان ابتدایی
پیشوای این نظریه، «امیل دورکیم» (۱۹۱۷ - ۱۸۵۸) فرانسوی است که معتقد بود:
اساس مناسک و شعائر دینی، در آغاز تمدن، از هیجان دسته جمعی ناشی از اجرای شعایر و آداب قبيله، مانند رقص و پایکوبی بوده است. دورکیم در این باره گفته است:
دیانت عبارت است از یک نوع سلوک اجتماعی. برای انسان ابتدایی ابراز احساسات دسته جمعی امری ضروری بوده و در نتیجه این احساسات اجتماعی یک سلسله اعمال اشتراکی و دسته جمعی موزون، مانند رقص و سرودخوانی، پدید آورد و این امور به تدریج منجر به پیدایش شعایر مذهبی گردید. در حین اجرای شعایر شدید، معمولا شوری در میان قبیله میافتاد و افراد اختیار از کفشان بیرون میرفت و به دنیا و عالم جديد گام مینهادند. این دنیای جدید عرفانی، عالم دیانت یعنی دنیای مقدسات و طيبات بود که قطب مخالف عالم خبيثات و محرمات محسوب میشد.
بطور خلاصه به عقیده امیل دورکیم، دیانت و عقاید و آداب آن در آغاز زاییده شور و احساس اجتماعی بود.
نظریه اجتماعی دورکیم را میتوان چنین توجیه نمود: وقتی انسانهای ابتدایی به صورت زندگی دسته جمعی و اجتماعی پرداختند، خود به خود آداب و رسومی در آن اجتماع پدیدار شد، مانند رقص، سرود و موسیقی گروهی و دسته جمعی که در هنگام ابراز شادیها، و به قول امروزی در ضمن جشنها انجام میشد و در اجرای آن کارها بعضی در ضمن آن نشاطهای دسته جمعی یک نوع حالت شور و شوق غیرعادی در آنها ظاهر میشد؛ در نتیجه، انسانهای ابتدایی در اجرای آن نوع مراسم نوعی حالت شور صوفیانه و عرفانی و روحانی که برای دراویش ما نیز پیدا میشود در خود احساس میکردند. از این رو رفته رفته آنها معتقد شدند که آن حالت روحانی و غیرطبیعی است.
این احساس در آنها رفته رفته منجر شد به اینکه اولا آنها به وجود نیرویی طبیعی معتقد شوند که آن نیرو را در اصطلاح تاریخ ادیان «مانا» میخوانند که بعدها منشا اعتقاد به عوالم ماورایی شده است، ثانیا برای کسب آن حالت روحانی و عرفانی، دوباره مناسک و شعایری انجام دادند و این عمل منشا پیدایش مراسم و آداب و شعایر دینی شده است، یعنی دین بنیان و منشا اجتماعی دارد.
مطابق این نظریه جامعه فرد را از نظر فرهنگ و دین تربیت میکند و قیود مناسک، عقاید و مقررات اجتماعی را برای افراد جامعه میسازد. نظریه دورکیم را بعد از او مورد انتقاد قرار دادند و آن را علت کافی برای پیدایی ادیان ابتدایی ندانستند. مثلا «تالکوت پارسونز» مردمشناس انگلیسی در نیمه اول قرن بیستم در آمریکا نظریه اجتماعی دورکیم را مورد تحلیل قرار داد و گفت: فرد در اجتماع و اعمال انفرادی او صددرصد ساخته جامعه نیست بلکه خواستهای فردی او نیز در اجتماع منشا آثار است. یعنی گاهی فرد و افراد و خواستهای آنها جامعه را میسازند.
و نیز این انتقاد از او شده است که: منشا طيبات و خبیثات، و یا پاک و ناپاک نمیتواند منشا شور اجتماعی داشته باشد، بلکه تصوراتی هستند خیالی و فرضی در تخيل.
گذشته از این انتقادها باید گفت که شور و حال صوفیانه را نمیتوان علت و منشا اعتقاد به امور ماورای طبیعت، یعنی عالم لاهوت و اعمال جادویی و پیدایش تابوها دانست ولی شاید شور و حال اجتماعی در ایجاد بعضی آداب و شعایر و مناسک دینی در وهله اول، عامل موثری بودهاند. چنانکه امروز هم در میان گروههای مذهبی و دراویش در حال شور و هیجان کارهایی انجام میشود که در غیر آن زمان بعید به نظرشان میآید و قادر به انجام آن کارها نمیشوند.
نظریه اقتصادی
عموما جامعهشناسان مادهگرا، بیشتر پدیدهها و حوادث تاریخی و اجتماعی را معلول علت اقتصادی میدانند و اصولا فلسفه اصالت سودجویی و لذت و الم را که فیلسوف حقوقدان معروف انگلیسی «جرمی بنتام» (۱۸۳۲ - ۱۷۴۸ میلادی) از آن سخت طرفداری کرده میپذیرند. فسلفه اصالت اقتصاد با فلسفه اصالت سودجویی و لذت و الم تقریبا همسان هستند. مطابق فلسفه لذت و الم که موسس آن را «ارستیبوس» شاگرد «سقراط» بوده تحصیل لذت و خوشی و خیر موجود اساس زندگی انسانی شمرده میشود و معیار خود را در خطر ببیند اولین حرکت و فعالیتی که میکند، کسب غذا و دفع رنج و سرما است، ولو از راه دزدی و ارتکاب هر نوع جنایت و حرکت خلاف انسانی. به عقیده پیروان این مکتب همه قوانین اخلاق و مقررات و عقاید اجتماعی و دینی و سیاسی برای خاطر امور اقتصادی و کسب لذت و دفع ضرر بوجود آمدهاند یا در خدمت آن هستند.
مطابق این فلسفه اگر از نظر جامعهشناسی اقتصادی بررسی کنیم، دینهای ابتدایی منشا اقتصادی دارند، یعنی برای جلب منفعت و دفع ضرر به وجود آمدهاند، و یا لااقل موضع اقتصاد در دین عامل موثری شمرده میشود. به خصوص در زندگی جوامع بدوی، عقاید و مناسک دینی صددرصد جنبه اقتصادی داشته است، یعنی شیوههای جادوگری، نیاپرستی و توتمیسم، که اشکال نخستین دین شمرده میشوند، ناشی از تامین امور معاش و برای تسهیل آن پدید آمدهاند. بدین معنا که انسان ابتدایی برای اینکه در شکار حیوانات پیروز باشد، دست به جادوگری میزده و برای اینکه ارواح نیاکانشان در زندگی اقتصادی به آنها سود برسانند و ضرر نرسانند، شیوه نیاپرستی را به وجود آورده است و بعضی جانداران که در زندگی اقتصادی آنها نوعی موثر بودند به تقدیس جانداران و توتمپرستی گراییده است. همچنین در مرحله دوم، یعنی دوره شرک و چندخدایی، خدایان برای این مورد پرستش قرار میگرفتند که در زندگی اقتصادی اقوام کمک و یاری کنند. بعضی از ادیان متكامل مانند دین زرتشت منشا اقتصادی دارند، چنانکه تحریم قربانی گاو و احترام به آب و خاک در آن دین، جنبه اقتصادی دارد.
نظریه روانی
نظریه روانی در پیدایی ادیان ابتدایی بر این اساس نهاده شده است، که در آغاز زندگی اجتماعی و حیات فکری انسان، به علت جهل و نادانی انسان ابتدایی به علل حوادث طبیعی، نوعی ترس و حیرت و ناامیدی در ذهن کودکانه او پیدا میشده و چون چارهای در برابر آن حوادث نمییافتند به ناچار سر تسلیم فرود میآوردند و متقابلا، یعنی در برابر ترس شروع به تقدیس و نیایش بعضی مظاهر طبیعت مینمودند رفته رفته این کار منشا پدید آمدن عقاید و مناسک دینی شده است. چون جهل و ترس و یاس و حیرت از حالات روانی هستند، از این رو این نظریه به نام «نظریه روانی» خواندهاند.
رابرت رانولف مارت (۱۹۴۳ - ۱۸۶۶) مردمشناس انگلیسی در کتاب خود «آستانه دیانت» که در سال ۱۹۰۹ میلادی منتشر شد، نظریه روانی را بر نظریات دیگر ترجیح داد و گفت: چون انسانهای ابتدایی از اجساد مردگان خود واهمه و ترس داشتند، و علت مرگ را نمیشناختند برای اولین بار شروع کردند به نیاپرستی و مردهپرستی و گفت اساس دیانت بر حیرت و وحشت از هیبت طبیعت نهاده شده و این حالت جنبه روانی دارد.
به عقیده «فروید» اساسیترین منشا که برای دین شناخته شده، همان موضوع ترس و ضعف بشری در برابر نیروهای طبیعت است که عکسالعمل آن در ذهن انسان، معتقدات و مناسک اولیه دینی را به وجود آورده است. انسانهای ابتدایی به وسیله برقراری شباهت میان رییس قبیله و نیروهای عناصر طبیعی، و جهت تعدیل و خشنود ساختن نیروهای طبیعی هراسآور و گاهی مخرب، چنانکه برای بزرگان قبیله میکردند، شروع نمودند به تعظیم و نیایش مظاهر طبیعت و دادن هدایا و تقديم قربانی... نیایش و پرستش عناصر گوناگون طبیعت را باید نتیجه این موضوع دانست.
بعضی دیگر گفتهاند: از وقتی که انسان توانسته است تنه درختان را سوراخ نموده و اسلحه سنگی خود را صیقلی نماید، خود را در مقابل یک دسته عناصر ترسآور و مخوف طبیعت دیده است، از قبیل جنگلهای بیانتها، موجودات عجیب که معرف عظمت خلقت اولیه است، خود به خود در انسان ابتدایی این تصور را ایجاد کرده است که تمام چیزهایی که از اطراف او واقع شدهاند، مانند خود او دارای روح و نیروی حیات میباشند. ترس از ارواح و میل به حصول رضایت آنها و بالاخره آرزوی اتحاد با آنها، کم کم دین انسانهای نخستین را به وجود آورده است. عدهای از دینشناسان، اساس دینهای ابتدایی را ترس و احساس تعجب از حوادث طبیعت، رویا و عقیده به ارواح میدانند و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام اول را دارد. ترس از مرگ و احساس حیرت و تعجب از حوادثی که بر حسب تصادف ایجاد میشوند، و جهل و نادانی نسبت به علل آنها، و امیدواری به کمک نیروهای طبیعی و ارواح و شکرگذاری برای جلب رضایت آنها، جهت خوشبختی خود در زندگی، همه اینها عواملی هستند که موجب پیدایی اعتقادات اولیه دینی شدهاند. نظایر چنین حوادث که انسان ابتدایی با آنها مواجه بوده او را به اندیشه راهنمایی میکرده است که باید هر موجودی مانند خود او روح و نیروی محرکی داشته باشد، آنگاه برای آنها احترام و تعظيم قایل شد.
دکتر خدایار محبی میگوید: مرگ و خواب دیدن و ترس از مظاهر و حوادث طبیعت و امید به حصول رضایت آنها، اساس ادیان ابتدایی را تشکیل میدهند و توجه به ماورای طبیعت را در جهان برقرار میسازند.
اظهار نظر درباره نظریههای یاد شده
هیچکدام آن نظریهها (نظریه اجتماعی، نظریه اقتصادی و نظریه روانی) به تنهایی علل و پدید آورنده دینهای نخستین نمیتوانند باشند، بلکه هر کدام آنها در این مورد سهمی داشتند از این رو نمیشود یکی از آنها درست باشد و بقیه نادرست بلکه نظریه درستتر و جامعتر آن است که بگوییم:
بعضی از علل و عواملی که در آغاز تکوین دین موثر بودند، جنبه اجتماعی، بعضی جنبه اقتصادی و بعضی دیگر که موثرتر شمرده میشود جنبه روانی داشتهاند، به عبارت دیگر در بعضی شرایط پیدایش عقاید و مراسم دینی علت اجتماعی و در بعضی مکانها علت اقتصادی و در بیشتر موارد علت روانی داشته است. یعنی از ترکیب و مجموع علل نامبرده اساس اولیه دین ابتدایی پدید آمده است و در مسیر تکاملی خود در مراحل اول و دوم، منابع و سرچشمههای دیگر دینی نیز آنها را متنوعتر و دامنه دینها را گستردهتر ساخته است.
