کسی که تاریخ فلسفه را خوانده باشد، احتمالا با ناامیدی به این نتیجه رسیده باشد که بشریت درباره انتولوژی یا هستی شناسی به هیچ نتیجه ای نرسیده است و در عوض، بیشترین چیزهایی که ما از هستی می دانیم از فیزیک مدرن حاصل شده است. یعنی درک ما از هستی درست زمانی به نتیجه رسید که دست از تامل (speculation) درباره هستی و مفاهیم مربوطه برداشته و مستقیما امور فیزیکی قابل پژوهش و تجربه را مورد مطالعه قرار دادیم.
این سخن تقریبا درست است، اما برخلاف تصور مردم، بسیاری از نظریات فیزیک مدرن ماحصل تامل هستند. اما تفاوت در اینجاست که این بار و برخلاف گذشته، این تامل به روش تقریبا درستی صورت گرفته است.
به عنوان مثال، یکی از رایج ترین اشتباهات تامل فلسفی محض، تلاش برای پیدا کردن علت العلل است. تامل محض، تصور می کرد که اگر مطابق اصل علیت، هرچیزی علتی داشته باشد، پس در نهایت باید چیزی وجود داشته باشد که علت خودش باشد تا این سلسله علت ها از جایی آغاز شده باشد و دست کم یک علت العلل باید وجود داشته باشد.
این نتیجه تامل محض است و البته غلط است. اما این بدان معنا نیست که تامل به خودی خود غلط یا بی فایده است. تامل باید بخشی از فرآیند مطالعه باشد: ابتدا مشاهده، جمع آوری فکت ها و مشاهدات، تلاش برای توضیح پدیده های تجربه شده و سپس استنتاج یک قانون. اما همچنین ما باید ببینیم که آیا قانون استنتاج شده با دیگر یافته ها همخوانی دارد یا خیر وگرنه نظریه ما انسجام منطقی اش را از دست خواهد داد. این کار با تامل صورت می گیرد. همچنین باید با تامل دریابیم که آیا نتایج با آگزیوم ها (تقریبا می توانید آگزیوم ها را پیشفرضیات بدانید، معادل دیگر اصول موضوعه است) در تناقض هست یا خیر. بنابراین تامل لازم است، منتهی نه به آن شیوهای که فیلسوفان هستیشناس پیشین انجام می داده اند.
برخلاف تصور، فیزیک کوآنتوم بسیار تاملی است. دانشمندان با کمک تامل، توانسته اند آگزیوم های فیزیک کلاسیک را کنار بزنند، برای مثال، درک ما از مکان به عنوان ظرفی که ماده در آن قرار می گیرد، تغییر کرده است. مکان یا فضا چیزی است که می تواند گسترش یابد، بچرخد و پیچ و تاب بیابد. پس آگزیوم ما از یک امر ظاهرا شهودی مانند مکان نیز با تامل ناشی از تجربه تغییر کرده است. تفسیر کوپن هاگن نیز حاصل تامل است. به همین نحو، آگزیوم دیگری مانند دترمینیسم حاکم بر علیت نیز توسط نظریه فیلد کوانتوم به چالش کشیده شده است. به همین نحو، اصول و اگزیوم های ظاهرا بدیهی مانند رئالیسم، object permanence (پایداری اشیا مستقل از ادراک حسی ما)، و حتی locality (هر چیزی با آنچه در مجاورتش هست تعامل دارد) دیگر در جهان کوآنتوم چندان صدق نمی کنند.
همه اینها، حاصل تامل هستند، اما البته تاملی که مبتنی بر مشاهده هستند. بخشی از تامل بازنگری روی آگزیوم ها و بررسی تطابق آنها با نتایج است. یک مثال معروف دیگر، آزمایش گربه شرودینگر است. هیچ وقت چنین آزمایشی انجام نشده و این تنها حاصل یک تامل روی نتایج جهان زیراتمی در جهان ماکروسکوپیک است تا عدم قطعیت و احتمالی بودن ذاتی پارامترهای فیزیکی را به چالش بکشد.
اما تامل چیست؟ تفکر ما بخشا یعنی رسیدن از دریافت های حسی به ایده ها، در هنگام این کار ما مشغول ادراک هستیم. اما وقتی به خود ایده ها و رابطه بین ایده ها فکر می کنیم، آنگاه می گوییم مشغول تامل هستیم. ما دیگر نمی توانیم تصور کنیم که هستی شناسی می تواند چیزی مجزا از فیزیک باشد. اسم آنرا هرچه می خواهید بگذارید، ما نیاز به تامل روی یافته های فیزیک هستیم. تامل روی ایده ها و مفاهیم و آگزیوم ها و تلاش برای سازگاری نظریات (برای مثال سازگاری نظریه نسبیت با نظریه کوانتوم)، بخش لاینفک از فیزیک هستند.
بسیار خوب، هستی شناسی چگونه باید کار کند؟ اولین کاری که یک هستی شناس یا فیزیکدان باید انجام دهد، درک این نکته است که چه ویژگی های ادراکی، ماحاصل ذهن ماست و چه ویژگی هایی ابژکتیو یا ماحصل ویژگی های واقعی چیزهایی جهان بیرونی هستند. مردم باید بتوانند بین آنچه واقعا هست و آنچه واقعا نیست تمیز قائل شوند. مردم معمولا تصور می کنند که تمیز واقعیت از تخیل یا تصورات کار بسیار ساده ای است. وقتی آنها می شنوند که درباره وجود داشتن اشیای روزمره مانند درخت و قوری، رساله ها نوشته می شود و ساعت ها بحث می شود، تعجب می کنند.
اما بسیاری از آنچه ما فکر می کنیم ویژگی های ذاتی اشیای پیرامون ما هستند، در واقع محصول ذهن ما هستند. برای مثال یک قوری را در نظر بگیرید. چیزی به نام قوری مطمئنا وجود ندارد. این ما هستیم که شی مشخصی اگر فرم و شکل خاصی داشته باشد که بتوانیم در آن چای بریزیم، را قوری می خوانیم. تمامی مصنوعات، اصطلاحا اصالت هستیشناختی ندارند. صندلی، میز، قوری، اسامی هستند که ما به اشیا می دهیم و فقط به خاطر کارکردی که برای ما دارند، به این نامها خوانده می شوند.
به همین نحو، بسیاری از اعداد وجود ندارند. اینکه ما فکر می کنیم دو تا کیلو سیب در درست داریم فقط بستگی به تعریف ما از واحد دارد. اگر واحد را تغییر دهیم، تعداد نیز تغییر می کند. اما همه اعداد، سوبژکتیو نیستند. آیا عدد پی هم حاصل یک قرارداد هست؟ آیا عدد سه، در سه بعدی بودن جهان نیز حاصل قرار داد هست؟
بسیاری از ویژگی های اشیا هم اصطلاحا عرضی هستند و نه ذاتی. معروف ترین ویژگی رنگ است. رنگ در مغز شما شکل می گیرد و در بیرون فقط فرکانس های مختلف نور هست. ممکن است بگویید، بسیار خوب فرکانس ها که وجود دارد. بله. اما مغز شما راحت فریب می خورد. برای مثال، برخلاف یک پرتغال نارنجی رنگ در جهان بیرونی، تصویر یک پرتقال در مانیتور شما، فرکانس مربوط به رنگ نارنجی از طیف نوری را به چشم شما بازنمی تابد. کامپیوتر به شما فقط سه رنگ می دهد: قرمز، سبز و آبی. این مغز شماست که فریب خورده و با ترکیب این سه نور توسط کامپیوتر، توهم دیدن رنگ های دیگر را به مغز شما می دهد.
پس می بینید که تمیز بین آنچه هست و آنچه نیست و ویژگی های ذاتی و عرضی اصلا کار آسانی نیست و حتی برخی مواقع یک معمای غامض است. یک وظیفه مهم هستی شناسی، فراتر بردن فهم و درک ما از فهم عامیانه یا common sense است. تمامی دانشجویان فیزیک، این را به نوعی تجربه می کنند و یاد می گیرند که باید در هنگام مطالعه فیزیک کوآنتوم، فهم عامیانه را کنار بگذارند. آنها شاید بدون اینکه خودشان بدانند مشغول یک تامل هستی شناختی هستند یعنی بازتعریف متفاوت از آنچه هست و آنچه نیست.
کنار گذاردن فهم عامیانه و روزمره برای درک جهان هستی و خرافات بسیار لازم است. برای مثال برهان نظم را در نظر بگیرید. بسیاری از مردم برهان نظم را قبول می کنند، چون متوجه نیستند که نظم یک مفهوم ذهنی است و در هستی شناسی جایی ندارد. پارامتری به نام نظم در فیزیک وجود ندارد. مردم باید سطوح متفاوت هستی شناختی کلمات و مفاهیم را درک کنند. برخی از کلمات و مفاهیم، فقط در جهان انسانی معنا دارند و برخی در جهان فیزیکی. از میان مفاهیمی که در جهان فیزیکی وجود دارند برخی واقعا پارامتر فیزیکی اصیل نیستند. وزن یک پارامتر فیزیکی است اما می دانیم که این پارامتر اصالت ندارد و صرفا ماحصل پارامتر دیگری مانند جرم است. به همین نحو، پارامتر جرم هم می تواند نتیجه پارامتر دیگری باشد که شاید از درک میدان هیگز (یعنی وقتی هر ذره ای را یک میدان در نظر بگیریم که پارامتر آن در میدان هیگز جرم را باعث می شود) بدست آید.
پس مردم به کمک هستی شناسی باید یاد بگیرند که برخی از مفاهیم اصالت هستی شناختی مشخصی دارند. برخی صرفا محصول ذهن است و برخی فیزیکی اند. همچنین برخی فیزیکی هستند اما اصالت واقعی ندارند و با پارامترهای دیگر توضیح داده می شوند. وقتی کسی به من بگوید یک قوری روی میز وجود دارد، من آن را تصدیق می کنم اما بدان معنا نیست که یک واحد ذاتی مانند قوری واقعا وجود دارد. ما طوری زندگی و تفکر می کنیم که وجود قوری روی میز را به رسمیت می شناسیم. اما این فقط تا درجه ای اصالت هستی شناختی دارد و اگر کسی بخواهد تصور کند که قوری یک ماهیت ذاتی دارد، آنگاه باید با وی مخالفت کرد. به همین نحو، ما وقتی درباره آگاهی صحبت می کنیم، منظورمان عملکرد مشخص مغز جانوران است و اگر کسی تصور کند که در کهکشان ها هم یک آگاهی کیهانی مانند لوگوس یا خدا وجود دارد، آنگاه باید با وی مخالفت کنیم زیرا آگاهی، در این سطح، اصالت هستی شناختی ندارد. پس هرچیزی، یک اصالت هستی شناختی مشخصی دارد و اکثر ابهامات و مغالطات مردم خرافی از همین مغشوش کردن سطوح متفاوت هستی شناختی نشات می گیرد.
×امین قضایی-محقق فلسفه×