ویرگول
ورودثبت نام
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
خواندن ۶ دقیقه·۶ ماه پیش

پرسش های اصلی تاریخ فلسفه

تقریبا تمامی کتب مربوط به تاریخ فلسفه قادر نیستند یک خط سیر فکری از خلال نحله های فلسفی به خواننده ارائه دهند. بنابراین خواننده به جز مجموعه ای از نظریه های پراکنده از فیلسوفان مختلف چیز بیشتری دستگیرش نمی شود.

خود این نویسندگان هم احتمالا تصویر روشنی از مسائل فلسفی نداشته باشند و اصطلاحات خاص هر فیلسوف نیز به پیچیدگی ظاهری امر دامن می زند.

از همین رو، وقتی برخی از من می خواهند که کتابی را برای شروع مطالعه تاریخ فلسفه پیشنهاد بدهم، رغبتی برای رهسپار کردن وی به سوی این مطالعه مفصل ندارم زیرا می دانم تنها پاسخ ها نصیب آنها می شود بی آنکه پرسش های اصلی به آنها گفته شود.

کلید اصلی درک فلسفه و تاریخ فلسفه، دانستن پرسش‌های اصلی است.

در تاریخ فلسفه جواب ها بسیار هستند، اما سئوال‌ها یکی هستند. با این حال، این پرسش‌ها به شیوه های مختلف و بد طرح می شوند چون هر چه باشد، یک فیلسوف محدود به زمانه خویش است و در یک محیط فکری محدود می اندیشیده است و نه در یک گستره عظیم تاریخ تفکر.

پیش از مطالعه تاریخ فلسفه، لازم است از دو پرسش اصلی در حیطه هستی شناسی و معرفت شناسی آگاه باشید و هنگام مطالعه آن را در ذهن داشته باشید. پرسش اصلی حیطه هستی شناسی بسیار ساده است: چگونه چیزی به چیز دیگری تبدیل می شود؟ به بیان دیگر، تغییرات و دگرگونی در جهان هستی را چگونه می توان توضیح داد؟ این پرسش، سوال اصلی فیزیک و متافیزیک است.

(در مورد هستی‌شناسی قبلا مقاله‌ی امین قضایی را گذاشتم.)

https://virgool.io/@erodito/%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-zujcnsx3bmfo

اما در این مقاله، هستی شناسی را رها می کنیم و صرفا به معرفت شناسی می پردازیم:

1. پرسش اصلی معرفت شناسی این است که آیا ادراک ما، معیاری برای کسب حقیقت بدست می دهد؟ به عبارت دیگر آیا ما می توانیم با اتکا به ادراک حسی خود، در مورد صحت و سقم امور قضاوت کنیم؟

چرا این پرسش مهم است؟ تا وقتی فلسفه نتوانسته بود به این پرسش پاسخ مناسبی بدهد، روش شناسی علمی و در نتیجه علم مدرن میسر نبود.

2. مکاتب فلسفی برحسب پاسخ به این پرسش اصلی به دو دسه جزم گرا (dogmatism) و شک گرا تقسیم می شوند. اگر پاسخ شما به این سوال آری باشد جزم گرا هستید و اگر خیر شک گرا. برخلاف تصور عامه جزم گرایی به معنای تعصب ورزی نیست، بلکه صرفا به معنای قبول این دگما یا جزم است که معیاری برای کشف حقیقت از تجربه حسی وجود دارد.

پس اولین گام انتخاب بین این دو جبهه هست. البته شما می توانید در یک حیطه ای از شناخت جزم گرا باشید و در حیطه دیگر شک گرا. برای مثال براین نظر باشید که در مورد پدیده های طبیعی، از ادراک حسی می توان معیاری برای شناخت حقیقت (یا ضروریات پشت وقایع) بدست آورد اما در مورد پدیده های انسانی یا اجتماعی خیر.

3. اگر پاسخ ما به این پرسش خیر باشد و به جرگه شک گرایان بپیوندیم، پرسش بعدی این است که آیا بدون معیار حقیقت، می توان همچنان قضاوت کرد و یا اینکه باید قضاوت را به حالت تعلیق گذارد.

شک گرایان پیرهونیستی، که افراطی ترین نوع شک گرایی محسوب می شود، بر این نظر است که قضاوت را باید به حالت تعلیق گذارد و صرفا برحسب ظواهر امور برای مقاصد زندگی عملی قضاوت کرد.

شک‌گرایان آکادمی افلاطون نیز معتقدند که قضاوت را می توان تعلیق کرد، اما اصول عقلانی (مانند اصل عدم تناقض) برای کشف سلبی حقیقت وجود دارد. اصول عقلانی یک معیار مهم برای شناخت سلبی (و نه ایجابی) حقیقت است. یعنی با عقل می توانیم بدانیم که چه چیزی حقیقت ندارد (حتی اگر ندانیم چه چیزی حقیقت دارد). برای مثال، اگر نتایج حاصل از یافته های تجربی یک فیزیکدان ناقض یکدیگر باشند، وی با اطمینان می تواند بگوید که یافته های وی منعکس کننده حقیقت نیست و احتمالا نقصی در ادارک یا اندازه گیری یا استنتاج رخ داده است. بنابراین حتی اگر شک گرا باشیم، این به معنی انکار عقل و اصول عقلانی نیست.

4. اگر پاسخ ما به پرسش اصلی آری باشد و جزم گرایی را انتخاب کنیم، پرسش بعدی این است که این معیار حقیقت چیست؟ تجربه گرایان دوران مدرن (برای مثال جان لاک)، بر این نظر هستند که معیار کشف حقیقت در خود امور تجربی وجود دارد. هر ویژگی که پدیده تجربی بدون آن قابل تصور و یا ادراک نباشد، ویژگی های حقیقی هستند.

به نظر کارتزین ها یا پیروان فلسفه دکارت، معیار ما برای کشف حقیقت و قضاوت برای امور تجربی، عقل ماست. معیار این است که عقل ما عناصر یا مولفه هایی از امر تجربی را ضروری تشخیص دهد. پس می توانیم با اطمینان بگوییم که این عناصر ضروری، حقیقت دارند. یا به بیان دیگر، هرآنچه عقلانی است، واقعی است و هرآنچه واقعی است عقلانی است. پس کارتزین ها معتقدند که معیاری برای کشف حقیقت ایجابی وجود دارد.

5. فلسفه مدرن بعد از مدتی، از جزم گرایی کارتزین و تجربه گرایان دوباره به سوی شک گرایی متمایل شد. به زعم کانت، آنچه تجربه می شود معیاری قطعی برای کشف حقیقت بدست نمی دهد، اما ما برای قضاوت نیازی به این معیار بیرونی نداریم، زیرا عقل معیارهای خود را برای قضاوت و ایجاد یک نظریه منسجم عقلانی در اختیار دارد.

هیوم نیز بر این نظر است که یک معیار قطعی برای کشف حقیقت از تجربه قابل استخراج نیست. اما ما برای قضاوت به یک معیار قطعی نیاز نداریم، قدرت پیش بینی پذیری گزاره ها می تواند جایگزین قطعیت شود. روش علمی مدرن امروزی نیز از همین قدرت پیش بینی پذیری نظریه ها برای ایجاد مدل های نظری استفاده می کند.

به طور خلاصه، فلسفه های معرفت شناختی حول این پرسش محوری می چرخند که آیا شناخت حسی معیاری برای حقیقت به ما می دهد؟ اگر پاسخ به این پرسش خیر باشد یعنی اگر شک‌گرا باشیم، در ادامه این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان درباره امور قضاوت کرد. آیا قضاوت تعلیق می یابد، به قضاوت از روی ظواهر چیزها تقلیل می یابد یا می توان براساس معیار دیگری به جز قطعیت امور حقیقی، قضاوت کرد. اما اگر پاسخ به این پرسش آری باشد یعنی اگر جزم گرا باشیم، در ادامه سوال این است که آیا خود تجربه این معیار را به ما دهد (پسینی- تجربه‌گرایان) یا اینکه عقل ما پیشاپیش دارای این معیارهاست و می تواند با اصول عقلانی حقیقت را تمیز دهد (پیشینی-کارتزین ها).

بی شک پرسش محوری معرفت شناختی جزئیات بسیاری دارد. با این حال، هنگام مطالعه تاریخ فلسفه، تنها به کمک این پرسش محوری است که قادر به ترسیم یک سیر فکری مشخص خواهید بود.

(پس‌گفتار:اساسا بدون فهم سوالات اصلی فلسفی نخواهید توانست متوجه کتب تاریخ فلسفه شوید. البته بسیاری‌ از کتب تاریخ فلسفه نمی‌توانند حتی درک درستی از فلسفه به شما ارائه دهند مخصوصا در ایران که هنوز کتاب راسل و یا کتب کاپلستون هنوز درس می‌دهند تو دانشگاه و اصلا حتی نمی‌دانند که مطالعات متاخر چیست. دقیقا مثل سنت کهن که تو ایران بود که ترجمه‌های مبهم و غلط سریانی و عربی از افلاطون و التقاطیان اسکندرانی شده بود اساس فلسفه در ایران و هنوز هم فلسفه اسلامی براساس همین‌ها ‌وجود دارد. و تا دوران مدرن و برخورد با فرانسویان اصلا نمی‌دانستند ارسطوی واقعی چه گفته و تا دوران معاصر فهم آنها از ارسطو تفسیر مجعول نوافلاطونی‌ها مخصوصا فورفوریوس و شارحان مسیحی سریانی‌ست که متعجب هم بودند که چرا ارسطو انقد شبیه افلاطون حرف زده. ایرانی‌ها تا مواجه با غرب مدرن هیچ اطلاع درستی از فلسفه باستان نداشتند و می‌شود گفت مرحوم فروغی سعی کرد ایرانیان را با فلاسفه غرب آشنا کند مجبور شد یه مقدمه کوتاه بر‌ ترجمه از کتب دکارت بیاورد چون ایرانی‌ها اصلا آشنا نبودن با فلسفه غرب و آشنایی ایرانیان با تفکر غربی و باستانی غربی برای آنها یک شوک بود چون متوجه شدن اصلا اون تفاسیر مجعول نوافلاطونی و مسیحی که نهضت ترجمه بغداد بدست داد اصلا آن چیزی نبود که واقعا از فلاسفه باستان بود.)

~امین قضایی

فلسفهتاریخ فلسفهفلسفه غرب
۴
۰
ἐρώτησις(Erotesis)
ἐρώτησις(Erotesis)
«چرا مجبورم میکنی حقیقتی را بگویم که ندانستن‌ش برایت موجب بهترین لذت‌هاست؟بهترین تقدیر آن‌ست که در دسترس شما نیست،یعنی نزادن و نبودن.پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است.» ×سیلنوس‌به شاه میداس×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید