فریاد
فریاد
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

یه دیدگاه پوچ که میزبان هوشِ

تاوان دلم را دستانم میدهند، دست هایی که تاول زده.دیگر زیبایی نمیبینم تا نقاشی کنم پس روی تمام بوم هایم مینویسم.
اینبار برای تو مینویسم، به عشق تویی که توان شادی نداری، مینویسم که شاید از ترست کاسته شود و لبخند بر لبت بنشیند.

پدری که گفت کشته ام برای ابرویم
برادری که گفت کشته ام برای حرف مردم
شوهری که گفت کشته ام برای غیرتم
و من مینویسم برای دختری که تمام این حرف هارا شنید، مینویسم شاید افکار پوچ نابود شود.

ارام بخواب ای رز بی خار،ارام بخواب که غیرتمندان سرت را در میدان شهر چرخاندند، ارام بخواب که کسی فکر بیرون بودن مو هایت نیست، ارام بخواب که قاتلت سمبل غیرت شد.

ازاد باش، تو دیگر در بند نیستی، دیگر ابروی خانواده بر باد نمیرود.
گله کن، به خدا گله کن که به چه جرمی رگ هایت از هم دور شد.
بخند که قاتلت قصاص نمیشود، بلند بخند که دیگر به رگ غیرت کسی بر نمیخورد.

افکار این جماعت برای من تلخ است، تلخ تر از عرق ناشتا، افکاری پوچی که به اسم غیرت در مغز است و منی که بی غیرت ترین ادم میشوم.
گاه میخوام فرار کنم، اما دلم نمیگذارد، شاید گناه من این است که در ایران به دنیا امدم و دوست دارم همینجا دفن شوم.

حال مینویسم برای تو، تویی که نقطه ارامش من در این جهانی.
دوست دارم بنویسم برای تو،تویی که چشمانت را میپرستم.
من دوستت دارم و تو را از این افکار دور میکنم، انقدر دوستت دارم که تمام کتاب هایم برای تو.
مباد که از این افکار بترسی، این خانه را برای تو امن میکنم تا تو قدری بخندی.
پس بخند که ارام گیرم،به جای 450 لبخند خشک شده روی تصویر بخند.تو بخند و من می گریم.
در بند این قلمم و کاری جز نوشتن از دستم بر نمیاید.



افکارقتل ناموسی
یه دیدگاه پوچ که میزبان هوشه / یه از خونه بیزارِ بیگانه جوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید