ابراهیم اسکافی
ابراهیم اسکافی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

ترجمه و هنر

ایتالیایی‌ها در دوران باستان ضرب‌المثلی در خصوص ترجمه داشتند که بسیار کاربردی است، اما با توجه به حساسیت روزافزون فمینیست‌ها در دورهٔ کنونی نمی‌توان به همان صورت اصلی بی‌پروا آن را به کار بست و جان سالم به در برد. در هر حال، صورت امروزی و بهداشتی آن ضرب‌المثل این است که ترجمه مثل انسان است، اگر زیبا باشد، وفادار نیست و اگر وفادار باشد قطعاً زیبا نیست. بنابراین ترجمه از دوران قدیم میان زیبایی و وفاداری همچون آونگی در نوسان بوده است.

آیا ترجمه را می‌توان نوعی هنر به حساب آورد؟ بستگی به تلقی ما از هنر دارد، اگر هنر را همراستا با همان زیبا بودن بدانیم تلاش برای زیبا ساختن در ترجمه تلاش برای فرار از وفاداری است. اساساً ترجمه خوب در نقطهٔ مقابل هنر خلاقه است. مترجم زمانی به نقطهٔ آرمانی خودش رسیده است که خواننده تشخیص ندهد متنی که پیش روی اوست متنی ترجمه شده است، اصطلاحاً متن بوی ترجمه ندهد و مترجم کاملاً نامرئی شود. در هنر فردیت هنرمند تبلور می‌یابد و اثر هنری برخاسته از خلاقیت اوست. هنر آفرینشی است که نقطهٔ شروع آن ذهن هنرمند است. ترجمه باید آیینه‌ای از اثر از پیش‌موجود باشد. در ترجمه نامرئی بودن مترجم اصلی اساسی است. به همان میزانی که هنرمند تلاش می‌کند که خودش را متمایز کند، مترجم باید به مخفی کردن خودش بپردازد.

پدیدهٔ ذبیح‌الله منصوری را می‌توان در همین کش و قوس دید. بخش زیادی از جامعه او را هنرمندی بی‌بدیل می‌دانند که بازار کتاب ایران را تکان داد، اما هستند کسانی که به هویت مترجم توجه می‌کنند و بر هنرمندی وی خرده می‌گیرند، آثار ترجمه شده به هیچوجه وفادار به متن اصلی نبودند، شاید اگر وفادار بودند اینهمه مخاطب پیدا نمی‌کردند، بگذریم از آثاری که اساساً وجود خارجی نداشتند و ترجمه شدند. منصوری هنرمند بود اما مترجم نبود. فیتز جرالد هم کمابیش وضعیتی شبیه به منصوری دارد، تا زمانی که کسانی با دقت ترجمه‌های فیتز جرالد از رباعیات خیام را با متن اصلی تطبیق نداده بودند، قدردان زحمات این نویسنده و مترجم برجسته در معرفی خیام به غرب بودند و شاید هنوز هم هستند. البته در معرفی خیام گام بزرگی برداشت ولی ترجمه‌ها وفادار نبودند، در حدی که یافتن اینکه کدام قطعه ترجمه کدام رباعی است کار ساده‌ای نیست. از حق هم نباید بگذریم که تم ترجمه‌ها با تم اصلی رباعیات خیام یکسان بود.


در عین حال ترجمه را هم نمی‌توان تکنیک خالص به حساب آورد،البته ۷۰ سال پیش دیدگاه‌ها متفاوت بود. رهبران جنگ سرد معتقد بودند ماشین ترجمه هم پیچیده‌تر از ماشین‌های نظامی نیست اما صرف حدود بیست سال زمان و هزینه‌های گزاف به آنان فهماند که باید دست از این پروژه بردارند و راه دیگری برای رقابت در جنگ سرد پیدا کنند. فارغ از این موضوع، اگر اصل تأثیر برابر در ترجمه را شاخص راهنما در ترجمه بدانیم، فرایند ترجمه فرایندی نامحدود خواهد شد. از همین رو یکی از بزرگان ترجمه گفته بود اگر مترجمی مدعی شد ترجمه‌اش بی‌نقص است، این عبارت تنها بیانگر این است که او از ترجمه بویی نبرده است. تلاش مترجم باید این باشد که همان تأثیری را که متن اصلی بر جامعهٔ زبانی آن می‌گذارد، متن ترجمه‌شده هم بر جامعهٔ زبانی مقصد بگذارد. تأثیر متن بر خواننده سطوح متفاوتی دارد، از سطح معنایی بگیریم تا سطح کاربردی و سطح گفتمانی. اگر اثر ادبی باشد که دیگر قوزبالاقوز است و به پرسش‌های بی‌پایانی می‌رسیم که حفظ فرم مهم است یا محتوا یا هر دو با هم لازم است.

مسألهٔ بومی‌سازی ترجمه هم گاهی با دشواری‌هایی اساسی روبرو می‌شود، وقتی نویسنده از اسامی جغرافیایی و ضرب‌المثل‌های رایج محلی استفاده می‌کند، تکلیف مترجم بیچاره چیست، باید کاربرد آن مفهوم را برساند یا متن را عیناً ترجمه کند. رساندن مفهوم البته بی‌دردسر نیست، نمونه جالبش شعری از لنگستن هیوز است که شاملو ترجمه کرده یا بعبارتی ترجمه‌اش به نام شاملو ثبت شده است! این شعر با عنوان«بگذار این وطن دوباره وطن شود» در ایران منتشر شده است و به یُمن جایگاه مترجم محبوبیت زیادی کسب کرده است به نحوی که چند سال پیش گروهی از فعالان چپ در پیشانی بیانیهٔ خود از بخشی از این شعر استفاده کردند. اما نکته جالب از همان توضیحی شروع می‌شود که در پاورقی شعر آمده است: «این شعر ... در مجموعه‌هایی که سفیدپوستان چاپ می‌کنند همه حملاتی که به آمریکا صورت گرفته حذف می‌شود» خوانندهٔ کنجکاو اگر شعر را زیرورو کند متوجه می‌شود که آن «حملات به آمریکا» در ترجمه نیامده است، آیا شاملو هم بعنوان سفیدپوست مرتکب همان خبطی شده است که در پاورقی از آن گلایه کرده است؟ به هیچ وجه چنین چیزی ممکن نیست. مسأله در همان بومی کردن شعر نهفته است.در حقیقت شاعر برای اینکه شعر را از گسترهٔ محدود آمریکا خارج کرده و جهانی کند واژهٔ «آمریکا» را به «وطن» ترجمه کرده است. در حقیقت شاعر از وضعیت کشورش نسبت به سیاهان گلایه کرده است. اگر سفیدپوستان سانسورچی قرار باشد «حملات به آمریکا» را حذف کنند قاعدتاً چیزی از شعر باقی نمی‌ماند. مشکلی که بومی‌سازی مترجم ایجاد کرده است و شاید خودش هم چندان از آن خبر نداشته است، اینکه با تغییری که ایجاد شده، این شعر از حمله به سیاست‌های تبعیض‌آمیزی که شاعرش در کشورش دیده و اعتراض کرده، تبدیل به مانیفستی علیه ملی‌گرایی در کشوری شده است که اتفاقاً مترجمش شاعر است و از همه زبان‌ها ترجمه می‌کند.

شعر لنگستن هیور، «بگذار آمریکا دوباره آمریکا شود» که شاملو آن را «بگذار این وطن دوباره وطن شود» ترجمه کرد.
شعر لنگستن هیور، «بگذار آمریکا دوباره آمریکا شود» که شاملو آن را «بگذار این وطن دوباره وطن شود» ترجمه کرد.


سویهٔ دیگر ماجرا این است که ترجمه با چه هدفی صورت می‌گیرد. اگر حزب سیاسی یا هوادار پرشور ایسم‌های سیاسی سراغ ترجمه می‌رود تا چه اندازه باید به متن وفادار باشد و تا چه حد به حزب و آرمان سیاسی‌اش. ما نمونه‌های شاخصی در ترجمه داریم که گاهی لازم شده است به دلایلی بخشی از کتاب حذف یا بخشی به آن اضافه شود. در واقع زمانی که مترجم احساس کند آرمان‌های سیاسی‌اش دارد به خطر می‌افتد وفاداری به ترجمه چه اهمیتی دارد؟ نقل است زمانی که نجف دریابندری زندگی‌نامه فکری برتراند راسل را ترجمه می‌کرد وقتی به فصلی درخصوص بلشویک‌ها رسید احساس کرد این بخش خیلی سطحی و غیرمفید است و آن را حذف کرد. البته بعدها بنا به توصیه دیگران بخش‌های غیرضروری را به کتاب اضافه کرد. ناصرزرافشان وکیل و مترجم چپ‌گرا نیز زمانی که تصمیم گرفت کتاب «مانیفست ضدسرمایه‌داری» را ترجمه کند، در یکی از فصول کتاب احساس کرد نویسنده مفهومی را آن‌طور که باید و شاید به خوبی به کار نبرده است و تصمیم گرفت با نوشتن پاورقی خواننده را از گمراهی احتمالی نجات دهد و بدین ترتیب رکورد طولانی‌ترین پاورقی مترجم را به نام خودش ثبت کرد و ۱۴ صفحه با حروف ریز توضیحات روشنگرش را نثار خواننده کرد. مثال دیگری در همین زمینه حکایتی است که از سازمان دانشجویان ایران در خارج از کشور نقل شده است. زمانی که دانشجویان پرشور سازمان گرد هم جمع شدند و تصمیم گرفتند مانیفست را ترجمه کنند در آخر کار وقتی به جملهٔ آخر رسیدند دچار نوعی سرخوردگی شدند: «کارگران جهان متحد شوید!» اگر قرار باشد کارگران متحد شوند پس دانشجویان چه‌کاره‌اند؟ یکی از فعالان سیاسی راه حلی به ذهنش رسید و به نوعی بومی‌سازی انجام داد پیشنهادش این بود که جمله آخر را به این شکل تغییر دهید: «دانشجویان جهان متحد شوید!»

پانویس ۱۴ صفحه‌ای ناصر زرافشان در کتاب مانیفست ضدسرمایه‌داری
پانویس ۱۴ صفحه‌ای ناصر زرافشان در کتاب مانیفست ضدسرمایه‌داری


همهٔ مثال‌ها از طیف چپ بود، در آنسوی ماجرا هم مصادره به مطلوب در ترجمه وجود دارد. مرتضی مردیها، جنگجوی لیبرالی است که ترجمه هم می‌کند. در ترجمهٔ کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» نویسنده اصلی انتقاداتی را به چپ‌ها وارد کرده است البته با زبانی رسمی و دانشگاهی. اما مترجم لیبرال در ترجمه پیازداغ قضیه را خیلی بیشتر کرده است. هر جا نویسنده انتقادی کرده است، مترجم چند تا فحش هم به آن افزوده و البته در مقدمه کتاب توضیح داده است که ترجمه‌اش آزاد است و برای «خوش‌خوان» شدن متن لحن را عوض کرده است!


بنابراین ترجمه را نمی‌توان چندان هنر به حساب آورد، اما کاری پرزحمت است که پایانی هم برای آن متصور نیست. اما شاید پرسش اصلی این باشد که ترجمه با چه هدفی صورت می‌گیرد و آیا هدف و آرمانی وجود دارد که اهمیتش بیشتر از تعهد مترجم به وفاداری به متن باشد. برخی از مترجمان پرآوازهٔ قدیمی پاسخ‌شان این بوده است که گاهی پرفروش شدن کتاب، گاهی بومی‌سازی و گاهی آرمان‌های سیاسی مهم‌تر از وفاداری به متن هستند، باید منتظر نسل جدید مترجمان باشیم شاید پاسخی دیگر بدهند.

ترجمهاحمد شاملولنگستن هیوزناصر زرافشانمرتضی مردیها
مترجم و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید