etalonnage
etalonnage
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

خاطرات

داشتم به او می گفتم که دیدن بعضی آدم ها آدم را می برد به حال و هوای روزهایی که خیلی وقت است گذشته اند، روزهایی که مثل همین روزها هم تلخی داشته اند هم شیرینی، اما طعم یادآوریشان ملس است، دوست داری بنشینی مزه مزه شان کنی. داشتم می گفتم که برای من خاطرات اولین تجربه ی کاری ام اینطور است. دیدن آدم هایی که یادآور آن دوران هستند، برایم یادآور دختر جوان پرشور، بی تجربه و ساده ایست که داشت دنیای جدیدی را کشف می کرد و تشنه ی زندگی کردن بود. داشتم به او می گفتم که یادآوری آن روزها همیشه ناخودآگاه لبخندی بر لبم می نشاند، نه اینکه بهتر از الان باشند، نه، اما مثل هر اولین دیگری، تکرار نشدنی اند و به باز شدن پنجره ای می مانند که رو به دنیایی کاملا متفاوت گشوده می شود. داشتم فکر می کردم که می توانم حتی آنهایی که در آن روزها غمگینم کرده اند را هم دوست داشته باشم.می توانم همه ی آنهایی را که در ساختن آن روزهایم نقشی داشته اند دوست داشته باشم. و شاید فکر کنی که عقلم را از دست داده ام، اما می دانم که سالهای بعد، این روزها و آدم هایش، دقیقا همین روزهایم و تک تک آدم هایش را هم دوست خواهم داشت.مثل همه ی آن روزهایی که پشت پنجره های جدید زندگی ایستاده بودم و سعی می کردم بازشان کنم.که یادم بماند پنجره ی نیمه باز همیشه پر رنگ تر از پنجره ای که کامل باز شده در ذهن ثبت می شود.

خاطرهنوستالژی
رنگ و نور زندگی من کلمات و آواها هستند.باید اجازه دهم که به زندگی ام بتابند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید