ویرگول
ورودثبت نام
ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
ایوان؛ فصل‌نامۀ متن و داستان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

عدل صادق چوبک

ایوان هفتم/ تابستان 99/ نقد داستان/ حمید سلیمانی کریم‌آباد ورودی 49 دوره پنجم برق دانشگاه صنعتی شریف

صادق چوبک (زادۀ ١۴ تیر ۱۲۹۵ در بوشهر – درگذشتۀ ١٣ تیر ۱۳۷۷ در برکلی) نویسنده ای که بسیاری او را همراه صادق هدایت و بزرگ علوی، پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند.

عدل، یکی از کوتاه‌ترین و درعین حال پر چالش‌ترین داستان‌های ادبیات معاصر ایران، نخستین بار در مجموعه داستانِ خیمه شب بازی در آذر 1324 منتشر شد.

داستان، 3 صفحه است. راوی در پاراگرافِ ابتدایی، وضعیتِ اسبِ درشکه‌ای که توی جوی پهنی افتاده و قلمِ دست و کاسه‌ی زانویش خُرد شده و . . . را توصیف می‌کند. اینک، دو سپور و یک عملۀ رهگذر، می‌خواهند اسبِ به شدت آسیب دیده را از جو بیرون بیاورند. یکی از سپورها، شیوۀ ابتکاریش برای سرِ پا وایستاندنِ اسب را تشریح می‌کند. سپس، رهگذران و تماشاچیانِ گوناگونی – تیپ هایی شاخص از افرادِ جامعه که به کوتاهی و با توصیفِ ظاهری، تصویر می‌شوند – هرکدام نظری می‌دهند، راه حلی ارائه و یا پرسشی طرح می‌کنند.

ماحصلِ گفت‌و‌گوها، نه تنها هیچ چیزی را روشن نمی‌کند که منجر به هیچ اقدامی برای نجاتِ اسبِ آسیب دیده هم نمی‌شود. نهایتاً راوی، در پاراگراف پایانی یک‌بار دیگر وضعیت اسب را توصیف می‌کند و با این عبارات، داستان را به پایان می‌رساند:

. . . ابدا ناله نمی‌کرد. قیافه‌اش آرام و بدون التماس بود. قیافۀ یک اسب سالم را داشت. با چشمان گشاد و بدون اشک به مردم نگاه می‌کرد.

آن‌چه برای منِ خواننده، پس از گذشت 75 سال از نگارش داستان، عجیب و دردآور است، وضعیت‌های مشابه گوناگون بی‌شماری است که امروزه و در عرصه‌های مختلف زندگی به آن برمی‌خورم.

یک "به شدت آسیب دیدۀ در حال مرگ" ی که "صاحب" ندارد. در زمانِ سلامت، کارآیی داشته و مشخص نیست که چه بر سرش آمده است. جماعتِ اطرافش، یا تماشاگرند یا رهگذر. بدون مسئولیت، چیزی می‌گویند و یا پرسشی مطرح می‌کنند، بدون آن‌که تاثیری در وضعیتِ "آسیب دیده" داشته باشد.

برخی از چالش‌های داستان:

چرا نویسنده، نام "عدل" را برای این داستان انتخاب کرده است؟

چرا هیچ‌کدام از تیپ‌های نام برده شده در داستان، زن یا دختربچه نبودند؟ آیا نشانه ای از عدم حضورِ اجتماعیِ زنان در آن زمان است؟

چرا نویسنده، در همان پاراگراف ابتدایی داستان، سه جا از واژۀ "قلم" با صفت‌های "شکسته"، "خرد شده" و "ازآن خون آمده" استفاده کرده است؟ آیا "قلم" نشانه‌ای از "قلمی" است که می‌نویسد وآنرا شکسته‌اند و خُرد کرده‌اند و مُرکب آن، خون است؟

چرا در حالی که هنوز اسب زنده است، پسربچه می‌پرسد: " . . . مگه نه اسبش مرده؟" و این در حالی است که منطقی‌ترین پرسش را همین پسربچه، طرح می‌کند.

چرا "عدل" را داستان محسوب می‌کنیم ؟


صادق چوبکعدلداستان کوتاهنقدناتورالیسم
صاحب امتیاز: کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید