روز آخر امتحانات نهایی بود. فینال بازیِ 12 سالهِ مدرسه.
دقایقی از هفت صبح گذشته بود. از پلهها پایین رفته و کمی بعد منتظر تاکسی شدم. مدرسهای که امتحانات در آن برگزار میشد، نزدیکتر از مدرسه خودم بود.
مثل روزهای قبل، جزء افراد اولی بودم که وارد مدرسه میشوند. بعضیها در حال مرور جزوه و کتاب، بعضیها هم صبح امتحان اصلاً به کتاب و دفتر خود نگاه هم نمیکنند. همیشه به این بچهها حسودیم میشد. البته نه آن بیخیالها!
آخرین امتحان، درس فیزیک بود. بالاخره اجازه وارد شدن به کلاسها را دادند. وسایل و کیف غیر از مداد یا خودکار را بیرون قرار دادیم. روی صندلی دستهدار البته راست دست (مثل همیشه)، ردیف دوم از ستون اول، شمارهی من زده بود. اگر چه، در امتحانهای قبلی هم، روی همین صندلی نشسته بودم، برای همین پیدا کردن جای امتحان سخت نبود.
ساعت نزدیک هشت صبح، برگههای امتحانی پخش شد و منتظر پایان صحبتهای مسئول جلسه بودیم. که سروصداها خوابید و امتحان به طور رسمی آغاز شد. نیم ساعتی مشغول امتحان بودم، که یکی از مراقبها بالای سرم آمد:
- خانم شما چپ دست هستید، بروید روی صندلی آن خانم بنشیند، آن خانم بیاد روی این صندلی بنشیند. (به انتها کلاس اشاره کرد، که صندلی یه نفر چپ دست بود.)
- آخه وسط امتحان، من راحتم!
- اما آن خانم راحت نیست، لطفاً بلند بشوید.
جای حرف و بحث نبود، بچّهها داشتند امتحان میدانند.
من ناراحت و اعصاب خرد شده از صندلی بلند شدم و جایم را تغییر دادم.
تمرکزم را نمیتوانستم جمع کنم و شاید بیش از یک ربع ساعت هیچ چیزی روی برگه امتحانی ننوشتم.
همینطور ناراحت بودم، از اینکه یک بار به عنوان چپ دست خطابم کردند، آن هم به خاطر راحتی یک راست دست!
انگار نشستن یک راست دست روی صندلی چپ دست، خیلی بیشتر جلب توجّه میکرد.
بگذریم که مطمئناً برای ظاهر قضیه و بازرسی که از اداره آمده بود، اینکار را کرد.
امتحان تمام شد اما من آخرین روز مدرسه را فراموش نکردم.
هیچ زمان دیگری نه روز کنکور و نه در دانشگاه آن صندلی دستهدار چپ دست را ندیدم. لابد بود اما من باهاش آشنا نشدم.
توجّهِ دیرهنگام و برخورد بد مراقب جلسه باعث شد طمع نشستن روی صندلی چپ دست را هم نفهمم.
این اولین بار بود که به عنوان یک چپ دست بهم توجّه شد، اما توجّهای بی موقع.
اگر راست دست هستید و این مطلب را میخوانید، تا حالا فکر کردید غیر از آن صندلیها چقدر ابزار، وسایل و... که فقط برای راست دستها ساخته شده و چپ دستها را مجبور به تغییر عادتها و استفاده از آنها کرده؟
من هم مثل خیلی از چپ دستها تا آن زمان حس خاص بودن بهم دست میداد. مثلاً وقتی مدیر یا معلم مدرسه میپرسید چه کسی چپ دست است؟ کل کلاس اسم مرا صدا میزد. البته نفهمیدم آن سوالها یا فرم پرکردنها برای چه بود؟ چون بعدش اتفاقی نمیافتاد.
روزهایی که روی صندلی راست دست نشستم یا مدت کوتاهی که روی نیمکتهای سه نفره بودم و باید خودم را به سمت بیرون نیمکت تنظیم میکردم تا بغل دستیم راحت باشد، احساس ناراحتی نکردم. اصلاً از این موضوع غافل بودم.
حتی گهگاهی اتفاقی متوجه شدم با دست راستم در حال انجام تعدادی از کارها هستم. (کارهایی که با دست چپ انجام نمیدهم.)
تا همین چند سال پیش اصلاً نمیدانستم مردم نسبت به چپ دستها دیدگاه بدی دارند یا هنوزم برخی اینطور هستند.
من هیچ زمانی نه از طرف خانواده و نه اطرافیان مجبور به راست دست شدن نشدم و حتّی حرف بدی هم نشنیدم.
تا اینکه در یک برنامه تلویزیونی متوجه شدم، که چقدر چپ دستها ناراحت از برخورد گروهی از افراد هستند. ناراضی از اوضاع و چه اندازه اذیت شدهاند.
اینکه شرایط، وسایل، مکانها و... برای چپ دستها بهتر شده یا نه نمیدانم، اگر شده من خیلی در اطرافم احساس نکردم.
این روزهای جهانی که تعریف میکنند تأثیری داشته یا نه؟
اما این را بدانید که چپ دستها، آدمهای بسیار منعطف و سازگاری هستند.
شما چپ دستها حتماً آدمهای خاص و متفاوتی هستید.
اگر جزء افرادی هستید که هم از دست چپ و هم دست راست درکارهای مختلف استفاده میکنید (البته نه به اجبار) شما دیگه خیلی خاصّ هستید. ?
اگر خاطرهای بد یا خوب از چپ دست بودن خودتان دارید، حتماً بنویسید.
آیا شرایط برای چپ دستها بهتر شده؟
البته اگر راست دست هستید هم نظرتان در مورد این رفتارها و شرایط را بنویسید. خوشحال میشوم.