با اینکه اعلام کرده بودند تعطیله ولی بازم مترو شلوغ بود، یک گوشه وایستاده بود و به روبروش نگاه میکرد اما اونجا نبود، ذهنش آشفته بود، یه لحظه خیال بافی میکرد که چجوری خونه رو درست میکنه، یه لحظه دیگه به اینکه اگه جور نشه چی.
_آقا یه خونه دانشجویی میخوام، جمع و جور، 50 پول پیش،کرایه هم چقدر کمتر بهتر، دو تا آقای موجه هستیم.من دانشجوی ادیان و دوستم هم تو خونه با کامپیوتر کار میکنه، فریلنسری. رفت و آمد غیر موجه هم نداریم، دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی ام، میخوام پایان نامه رو تموم کنم و اپلای کنم برا کانادا.
آنقدر مشاور املاک رفته بود که دیگه میدونست خلاصه و مفید چی بگه
- یه مورد داریم، 50 ماهی 3میلیون و پونصد
با اینکه بیشتر از یک میلیون نمیتونست کرایه بده ولی آدرس گرفت که خونه رو ببینه. خونه که چه عرض کنم دخمه بود بیشتر، تازه صاحبخونه به آقا اجاره نمیداد، گفته بود خانواده اونجا زندگی میکنه. انگار هر کس مجرده و اقاس، بی خانواده س. همه جا رو گشته بود، نواب، آزادی، جیحون، جاهایی که تا حالا اسمش به گوشش نخورده بود، حتی قیطریه یه جای 20 متری، ولی با این پول پیدا نمیشد.
اما دلش ده ونک گیر کرده بود، اینجا غربت تهران اذیتش نمیکرد، دلش گرم بود. دوستاش میگفتند محاله با این پول خونه پیدا کنه. هفته پیش خیلی اتفاقی از طریق دوستش یک خونه خیلی خوب دیده بود، صاحبخونه مرد با معرفتی بود، اهل دل بود، یک باغچه کوچک داشت که سبزیکاری میکرد، کدو هم کاشته بود. قسمت پشت خونه خودش یه خونه دویست متری بود، برای پسرش بود که میخواست اجاره ش بده و کرایه رو براش بفرسته کانادا، پول پیش براش مهم نبود فقط گفته بود کرایه ماهی چهارمیلیون تومن، پیشنهاد داده بود که سه نفر دیگه رو هم پیدا کنه، خونه بزرگی بود، قیمت اجاره اونجا حداقل هشت میلیون بود. تو خیالش برای همه جای خونه نقشه کشیده بود اما نمیتونست اجاره ش کنه.
-آقا میخوام برم ونک کدوم ایستگاه پیاده شم؟
رد کردی برادر من، ایستگاه بعدی قیطریه س، پیاده شو دوباره برگرد پایین، حقانی پیاده شو
ایستگاه را از دست داده بود، خیال خونه ده ونک هم کم رنگ و کم رنگ تر میشد. اما یه امید واهی ته دلش میگفت بلاخره ده ونک خونه اجاره میکنه.