fereshteh jahani
fereshteh jahani
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

غرق در هیچ

به آسمان بیکران آبی زل میزنم و روی شنهای  کویر دراز میکشم و گوش میدهم، صدای هیچ می‌دهد. سکوتش را تاب نمی‌آورم، هجوم افکار به ذهنم امان نمی‌دهد. قسط خانه، گزارش عقب افتاده، دلواپسیهای بی مورد با تمام قوا به من حمله ور شده اند. بلند میشوم و روی شنها میدوم حس سرخوشی به من دست می‌دهد. همینطور که میدوم رها میشوم دیگر دست افکار مسخره به من نمی‌رسد، طعم لذت بخش رهایی را میچشم و با کویر همراه میشوم. از  روی رمل های شنی جزیره سرگردان پیداست که در پهنه بیکران کویر مشغول مدیتیشن است. چه جای بکری برای آرام سازی ذهن و جسمش یافته، اتاق سکوت اختصاصی. به جزیره سرگردان زل زده ام، می‌گویم به چه فکر میکنی، از این سرگردانی خسته نشده ای؟ از اینکه همیشه اسیر دریاچه نمک هستی چه حسی داری؟ مصمم نگاهم می‌کند اما جوابی نمی‌دهد، خب لابد جوابی ندارد که بدهد، دوباره نگاهش می‌کنم، در چشمانش حالا پوزخندی نامحسوس نقش بسته است. می‌گویم دلت را به چه چیز خوش کرده ای، تو اسیر این دریاچه هستی که طعم اش دهان را شور می‌کند، سکوت می‌کند. می‌گویم تو گرفتار سراب هستی
همچنان مصمم است که سکوت کند. ندایی در درونم می‌گوید جوابت سکوت است.
روی رمل شنی می‌نشینم و به جزیره سرگردان می نگرم. گفتگو میان ما ادامه دارد اما دیگر سخنی به میان نمی آید.
برای لحظه ای حقیقت چهره اش را به من نشان می‌دهد، مشکلات من در برابر عظمت هستی پوچ و مسخره بنظر میرسد، غرق در آنها شده ام در حالیکه آنها  واقعی نیستند، شاید خود من نیز واقعی نباشم زمانیکه غرق در هیچم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید