ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه سادات میریان
فاطمه سادات میریان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گاهی از ابتدا دوباره نگاه کن!


داشتم با همکارم راضیه در مورد بلاگفا و این‌که ما هم زمانی حرفی برای گفتن و نوشتن داشتیم، حرف می‌زدم که یادم آمد در اینجا کنجی برای نوشتن دارم.

سه سال شاید زمان زیادی به نظر نرسد اما این کیفیات است که می‌تواند پاسخگوی درستِ کمیات باشد. پس جمله‌ام را تصحیح می‌کنم. سه سال گاهی می‌تواند زمانِ‌ زیادی به نظر برسد. گاهی حتی یک لحظه هم مهم می‌شود و اگر نیک بنگری هر لحظه پر از اهمیتی انکار ناپذیر است. انگار در یک حرکت دسته‌جمعیِ مداومِ منظم،‌ لحظه‌ها یک به یک به هم متصل می‌شوند اما برای تو همه‌اش حال می‌شود.

نمی‌دانم در این تجربه تنهایم یا همراهانی دارم اما گاهی کمی از درون چیزی که هستم می‌آیم بیرون و از بیرون به خودم نگاه می‌کنم. این بازبینی، یا دوربینی، این حس تنهاییِ در تنهایی، این‌که گاهی خودم هم از خودم بیرون می‌روم و خودِ مانده‌ام تنها می‌ماند باعث می‌شود من هم گاهی از نگاهِ بقیه خودم را ببینم. اگر بخواهم به صورت کلی بگویم، دل‌پذیر نیست آدم تنها چیزی که دارد یعنی خودش را گاهی تنها بگذارد، حس سرما به آدم می‌دهد اما گاهی تا سوزِ سرما را از لابلای جرزهای پنجره حس نکنی، قدرِ گرمای داخلِ خانه را نمی‌دانی. هرگاه که از خودم جدا می‌شوم، شوقِ اتصالِ دوباره‌ی به خودم را دارم. یک حسی شبیه به عکسی که در خاطرم پررنگ است اما در بیرون نمی‌یابمش. حسِ اتصالِ چند قطره‌ی آب در لحظه‌ی متصل شدن. یک چونان کششِ محکمی. لازم می‌دانمش اما آزار هم می‌بینم.

چند وقتی است با مفهومی به اسم HSP به معنای اشخاص بسیار حساس آشنا شده‌ام و متوجه شدم حتی انجمنی هم برای این افراد تشکیل شده است. حالا زمانی که از خودم جدا می‌شوم، زمانی که کسی آزرده خاطرم می‌کند، زمانی که احساس غربت می‌کنم، تهِ دلم یک حس گرمایی دارم از اینکه نگران نباش، برای کسانی مثل تو که جداره‌های قلبت نازک‌تر است و اشک زودتر در چشم‌خانه‌ات لانه می‌کند، انجمن هم زده‌اند و اگرچه حسرت‌بار از سختیِ زندگی کردن اما بالاخره همین چیزهای کوچک اهمیت دارند.

آمده بودم فقط یک سلامی دوباره کنم اما مثل اینکه از ابتدا دوباره نگاه کردم!



زندگیدوبارهhsp
دانش‌آموخته‌ی حقوق و فلسفه، علاقه‌مند به تولید محتوا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید