زندگی قصه عجیبی دارد. درست در لحظه ای که تصور می کنیم تنها چند گام تا رسیدن به خواسته و آرزویمان فاصله داریم، یک مرتبه مصیبت ها و گرفتاری ها سرمان هوار می شود و سرنوشت بازی جدیدی را برایمان رقم می زند. از چهار سو روزگار کام مان را تلخ می کند و چهار فصل زندگی مان تبدیل به خزان می شود.
گاهی نیز در لحظات سخت و طاقت فرسای زندگی، زمانی که در غمگین ترین و تلخ ترین سکانس زندگی مان گیر کرده ایم و تاریکی در همه جا سایه افکنده و دیگر هیچ امیدی به شادمانی درون غمگین و اندوهگین مان نداریم، دفتر روزگار به گونه ای دیگر ورق می خورد و بخت با ما یار می شود و تمام گره هایی که تصور می کردیم همگی کور هستند، به یکبار باز می شوند.
اما عجیب ترین قسمت زندگی رفتار آدم هاست. گاهی حساب بعضی از آدم ها را از دیگران جدا می کنیم اما در کمال بهت و ناباوری اصلی ترین ضربه زندگی مان را از آنها می خوریم. افرادی که نامردانه رهایمان می کنند و ناعادلانه نظاره گر ویرانه های زندگی مان می شوند. تراژدی ترین قسمت این ماجرا احمق فرض کردن و ساده لوح انگاشتن مان از سوی آنهاست. در مقابل آدم هایی که اصلا هیچ توقعی از آنها نداریم روشنایی بخش تاریک ترین لحظات زندگی مان می شوند.
و اما عجیب تر از این قصه ها، رفتارهای ناخردمندانه خودمان است. گاهی اوقات فریب قلب مان را می خوریم و اقدام به انجام یک سری کارها می کنیم تا شرمنده دل مان نشویم اما یک عمر شرمنده عقل مان باقی می مانیم و در نهایت این بی خردی ها باعث می شود که روزهایمان در انبوهی از حسرت سپری شود. گاهی نیز فریب عقل مان را می خوریم و ناخواسته بعضی از آدم ها را مورد قضاوت قرار می دهیم. در نهایت این قضاوت ها بلای جانمان می شود و خودمان نیز با همان سخن ها و کردارها آزموده می شویم.
عجیب تر از رفتارهای ما آدم ها، حکمت های خداست؛ حکمت هایی که شاید هیچگاه از آنها سر در نیاریم و برای همیشه در هاله ای از ابهام باقی بمانند. شاید هم خوش اقبال باشیم و حکمت نشدن هایی که روزگاری بابتش غمگین بودیم را بفهمیم.
مخلص کلام انگار دنیا در عین داشتن نظم خاص در بی نظمی کامل به سر می برد و ما مانده ایم و سرگردانی رفتارهای خودمان، آدم ها و حکمت های خدا
نوشته شده توسط: فرزانه صدقی