امروز،حوصلم بدجور سر رفته بود.یعنی امروز نه،همین یه ساعت پیش
گوگل و باز کردم و یه چیز مسخره سرچ کردم،"چگونه زنده بمانیم؟"یسری مقاله آورد،راجب زنده موندن توی شرایط سخت و جنگل و سیل و اینجور چیزا
ولی منظور من این نبود،منظورم "چگونه به نفس کشیدن ادامه بدهیم" نبود،رفتم پایین و به یه مقاله از سایت ویرگول برخوردم که توجهم رو جلب کرد
راجب زنده بودن تو سیستم آموزشی بود،بازش کردم و کمتر از سه دقیقه خوندنش طول کشید،بعد فکر کردم که چقدر جالب بود،چقدر مفید بود،چقدر ادبیات نویسنده و دایره لغاتش جالب بود!
وارد ویرگول شدم و اولین مقاله ای که نظرمو جلب کرد،واقعا باعث شد بفهمم ویرگول جای جالبیه،جاییه که آدمای جالب و زندگیای جالب توش مینویسن،شخصیتای اصلی،شاید بعدا راجب اینکه "شخصیتای اصلی" بنویسم
اون مقاله،راجب آزار اذیتایی بود که دخترای همشهریم به یه مهمون تو دانشگاهشون رسونده بودن،بقیه نوشته های اون پسرو که خوندم،فهمیدم من یه شخصیت اصلی پیدا کردم که واقعا فوق العادست
نمیدونم چی پیش خودم فکر کردم،ولی در لحظه،دلم خواست بگردم و یه نشونی از دانشگاهش پیدا کنم و مهر که شد،پاشم برم اون آدمو پیدا کنم و بهش بگم خیلی مرده،خیلی قویه،خیلی باحاله و یه شخصیا اصلیه،یه دراما داره،و خیلی خفنه
خلاصه که،اینم از ورودم به اینجا،شاید از این به بعد بجای اینکه خزعبلات ذهنمو به آدمایی که واقعین، ولی درواقع تو ذهنمن و من باهاشون یه سناریوی موقعیت میسازم و حرفای دلمو بهشون میزنم نگم و بیام اینجا بنویسمشون