ویرگول
ورودثبت نام
فرزاد احمدآبادی
فرزاد احمدآبادی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

به آنکه در آینه دیدم، سلام...

به آنکه در آینه دیدم، سلام ...

بیا کمی قدم بزنیم و دستان یکدیگر را سخت بفشاریم و آهسته به سوی شکستن مرزهای "عُرف" گام برداریم.

من با تو و تو با من، در دو تن مجزا و در مسیر های سوا و اما در کنار هم. تو بگویی از زیستنت و از خواستنت و من بگویم از زیستنم و از خواستنم و با هم غرق در تامل، تجربه ها را بچشیم و زندگی را رنگ بپاشیم.

یکدیگر را در جاده ای که به آن تن سپرده ایم بال باشیم و موانع محدودیت را پتکی محکم ...

آسوده از دغدغه های روتین گونه، هر روز را در همان روز و هر لحظه را در همان لحظه و آنطور که نامش "زندگی من در دنیایِ مطلوبم" هست را زیست کنیم.

میدانم شاید بگویند این گونه ای از کمال است و دنیا فقط توامان رنج هاست اما نمی شنوم و این را جسارت میدانم، جراتی برای زیستن زندگی به ساده ترین روش و شادترینش در آغوش دردها. من منکر نمی شوم غبار رنج رسیده از زندگی بر چشمان خود را و نیز اینکه روز به سر خواهد رسید بلکه باور دارم تنها روزی رنج پایان می پذیرد که در آغوش گور آرمیده باشم و تا آن روز نمی توانم صبر کنم، که زندگی میکنم با دردها و هر درد راهی است به ورای آرامش ...

و خواهی بود و خواهی دید که چگونه با صورت های غبار زده بر مرکب زندگی خواهیم تاخت و دشت ها را به سوی آفتابی تن نواز و جنگل ها را برای بارانی روح نواز خواهیم پیمود.

تو بر شانه های من پا بگذار و من ستونی محکم می شوم استوارِ بر قامت زمین تا اوج بگیریم بر کرانه هایی فراتر از قضاوت "عُرف". می خواهم ببینمت فراتر از آنچه حرف ها می گویند و میخوام ببینی که چقدر می شود به شانه های من تکیه کرد.

با تقلای که موصوف حال من است، می بینی ام و با دیوانگی که نه صفت بلکه انتخاب من است  خواهی دید که چگونه عاشقانه زندگیمان را خواهیم نوشت .

بنام تو
بنام من
که مبدا راهی به سوی رویایمان هستیم.
زندگیشاد زیستنزندگی کردنحال خوبعاشقانه
زیسته هایم را به نوشتن می آرایم، باشد که بماند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید