ویرگول
ورودثبت نام
فائزه رضائی نژاد
فائزه رضائی نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

داستانی برگرفته از محتوای شعر تنهایی. #تنهایی #مهدی_اخوان_ثالث

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند



دلم تنگ است


بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند



شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها



دلم تنگ است



بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه



در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال



دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها



و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی



بیا ای همگناه ِ من درین برزخ



بهشتم نیز و هم دوزخ



به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من



که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها



و من می‌مانم و بیداد بی خوابی



در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک



شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست



که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها



بیا امشب که بس تاریک و تنهایم



بیا ای روشنی، اما بپوشان روی



که می‌ترسم ترا خورشید پندارند



و می‌ترسم همه از خواب برخیزند



و می‌ترسم همه از خواب برخیزند



و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند



نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را



نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را



و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب



پرستوها که با پرواز و با آواز



و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی



نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند



شب افتاده ست و من تنها و تاریکم



و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند



پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی



بیا ای مهربان با من!



بیا ای یاد مهتابی!

می‌ترسم خوابتالاب دیریخواب برخیزندوتنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید