هر زمانی با هر مشاوری که در مورد جنس مردان صحبتی داشته ام، یک جمله بسیار تکرار شد: «همین است، مردها ذاتا این شکلی اند، باید پذیرفت». این جمله در خانمها انقدر اثرگذار بوده که وقتی زندگیها را از نظر بگذرانی، خانمهایی را میبینی با سر سازگاری. و این جمله که:« خانمها سازگارتر هستند.» من سر در نمیآورم. حواسپرتی و فراموشی کارها جزء ویژگیهایی که است که از هر آدمی پرسیده شود تایید میکند که باید اصلاح شود، اما در مورد آقایان:« مردها فراموشکارند، باید پذیرفت.» از این دست مثالها زیاد است. از طرفی با احساس و هیجان صرف رفتار کردند نیز مذموم است، این خصلت در خانمها بیشتر است ظاهرا. اما کسی نمیگوید:« خانمها اینشکلی اند، باید پذیرفت.» بلکه انتظار میرود با تنظیم زمان پی ام اس، خوردن قرصهای تقویتی، مدیتیشن و هزار جور راهکار دیگر این خصلت به تعادل برسد. به قول زیدی اسمیت:
من یک زن نویسندهام، دو فرزند دارم. البته چارلز دیکنز هم ده تا بچه داشت. فکر میکنم تولستوی هم همین همینطور بود. شاید هم بیشتر از ده تا داشت. کسی برای یک دقیقه هم که شده نگران نقش پدرانهی این نویسندهها شده؟
یا مثلا نویسنده ای در کتاب هفتهی چهل و چند مینویسد:
اگر مف دماغ پسر جان آپدایک آویزان بود، کسی نمیگفت کاش آقای نویسنده به جای نوشتن «فرار کن خرگوش» و باقی این سه گانه حواسش به بچهی دماغویش در عکسها هم میبود و اگر دوتا رمان کمتر مینوشت و بچهاش را تیمار میکرد بهتر هم میشد. اما به دبورا تریسمن بریتانیایی، ویراستار بخش ادبی نیویورکر، در فرومهای ادبی از این متلکها زیاد انداخته بودند. «کاش به جای رد کردن داستان نویسندههای جوون بچههات رو با لهجهی بهتری بزرگ میکردی زن».
سرتان را درد نیاورم، من هنوز هم نفهمیدم فراموشکاری تا چه حد برای مرد بد است و احساسی رفتار کرد تا چه اندازه در زن باید کنترل شود. هنوز متوجه نشدم که اگر کسی سیگاری است، مرد باشد عادی است اما زن باید عجیب تر است. من هنوزم خیلی چیزها را نمیفهمم.