تمام این ها تراوشات یک ذهن خیال پرداز که دلش نمیخواد حرف بزنه...
تو متروام ایستگاه تئاتر شهر
دلم میخواد بنویسم
به خودم میگم اول بخون درک کن بعدش بنویس
باشه پس اول سرچ کنم ... چی بنویسم ؟ از نوشتن از قلم
چرا ؟ چون میمونه ...
باشه شروع کن
البته قبلش یه آهنگ بزار که صدای خانومی که اسم ایستگاهها رو میگه نشنوی ...
تو گوشم با صدای بلند میپیچه به اسمم روی لب های خیسِتو به عشقبازی و جنگل گیسِتو .. که ماهی شوم توی رود تنت ... ( شاهین- آرام )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ( القلم _ آیه ۱)
خدا میگه قسم به قلم (همین خودکار و مدادی که دستمونه یا همین تایپ کردن ) و قسم به چیزی که مینویسید.
به چی قسم میخوریم ؟ چیزی که مهمه ... چرا قلم و نوشتن مهمه ؟
وقتی حرفی زده میشه چه مهم چه غیر مهم به مرور زمان از ذهن میره... اره قبول دارم بعضی حرفا سنگین یا بعضی از حرفها خیلی قشنگن که اصلا از یادت نمیره اما اون حرف رو فقط تو شنیدی و تو ذهن توهست و این رو نمیشه نادیده گرفت.
اما اگه جایی ننویسی اون حرف عمری نداره ولی فک کن اون حرف... اون جمله رو روی کاغذ بنویسی... مگه دیگه تموم میشه.
(طالقانی پیاده میشم برم سمت پاتوقم و حین راه رفتن مینویسم _ یکی میزنه رو شونم ... جانم ؟ ... خودکارت افتاد بردار ... راهو برمیگردم دنبال خودکارم (خودکار قهوهای کیانمه ... دقت کردید خودکارای کیان چقدر خوبن کاش همه محصولات رو میدادن به کارخونه کیان بسازه)... هندزفری رو دوباره میزارم ...
خب ...
علامه طباطبایی میگه خدا به نعمت هاش قسم میخوره پس اگر به قلم و نوشتن قسم خورده پس نعمتِ ...
سید قطب میگه این قسم نشون میده که خدا خواسته قلم و نوشتن که نتیجهش هست رو بزرگ جلوه بده ...
_ بیخیال تایپ کردن اینجوری نمیتونم تمرکز کنم ...
میشینم روی نیمکت پارک و دفتر و مدادمو از کیفم درمیارم و مینویسم بعد تایپ میکنم.
حالا چیزی که میخوام بگم اینه
دلم میخواد بنویسم (البته سعی ام اینکه درست بنویسم چون من مسئول تک تک این کلماتم به قول یه نفر کلمات وزن دارن) که بمونه ... این بمونه خیلی برام مهمه ...
آدم ها با فکرها، نظریهها و علمشون یه روز میرن بله بلاخره تهش خاکه دیگه اما اگر بنویسیم میمونه حتی وقتی نیستیم ...
حالا فکر کنید متنی که نوشته شده به نظرتون اصلا مهم نیست و فاقد هرگونه ارزشه... ( این هیچی از ارزشهای نویسنده کم نمیکنه) اما شاید این فقط نظر شما باشه و دید یه نفر دیگه این نباشه و اینکه تمامی کلمه ها برای رسوندن یک مفهوم استفاده میشن و ممکنه اون مفهوم هرچند ساده برای یه نفر یه جمله خاص باشه ...
شاید بشه یه درس عبرت... اره ما تو زندگیمون نیاز داریم ی نفر کوچکترین، عادیترین و بدیهیترین چیزهارو بهمون بگه ... خودمون میدونیم اما انگار یه نفر دیگه بگه خیلی چیز مهم و حرف خاصیه پس با نوشتن شاید بتونی به یه نفر کمک کنی حالا به این فکر کن که متنی که مینویسی در دید عموم ارزش هم داشته باشه ... دیگر چه شود ...
اینا فقط نظرمه که شایدم اصلا درست نباشن اما بنویسید از تجربه هاتون بگید... بزارید وقتی نیستید تو این دنیا حرفهاتون، فکرهاتون، تجربه هاتون باشه ...
( آقایی که روی نیمکت کناری نشسته داره با تلفن صحبت میکنه و با خنده میگه : فلانی سکته کرده بیمارستانه .... ما هیچ ما نگاه ... )
حالا ی چیز ترسناک ... فکر کنید از اول جهان هیچ کس
هیچ چیزی نمینوشت ... مثلا حافظ نمینوشت مثلا مولانا مثلا بینوایان نبود
مثلا فاضل نظری نمیگفت آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
وای فکر کن نادر ابراهیمی شاهکارشو نمینوشت ...
مثلا نادر ابراهیمی نمیگفت : عاشقی، می دانی که حرفه ی ارزانی نیست. به قیمت جان - و به اقساط - خریده ییمش.
البته اگر کتابای درسی نبودن خیلی جذاب بود ( من به کسب علم آکادمیک به شدت علاقهمندم(یاد دیبی تو کلاه قرمزی بیوفتید))
خب این اولین نوشتمه ... میدونم خیلی ایراد داره ... اما من دلم میخواد بنویسم پس مینویسم هرچقدر هم که بد باشه ... ما به امید زندهایم شاید یه روزی خوب شد نوشته هام..
تاریخ تراوش : 6 آبان 1400
تهران، بوستان هنرمندان