Leila.F
Leila.F
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

فیلم فروش توی میدون

اگر بهم بگن کدوم جای تهران برات حس نوستالژیک داره می گم : این اواخر میدون ونک !

هر کنج این میدون برای من یه تعریف داره . مثلا ضلع شمال غربی همون بساط مرد گلفروش که شنبه صبح ها برای شرکت ازش یه دسته گل می خریدم و روی میز واحد ۲ می گذاشتم یا چهارشنبه عصرها که برای خونه ازش یه دسته گل می خریدم که عین دو روز بهش زل بزنم که جبران کل هفته ای که خونه نیستم بشه !

یا اون زن لیف فروش ضلع غربی میدون ونک که لیف هاش کل شخصیت های کارتونی بچگی رو پوشش می داد و من همیشه یه سیری توی لیف های بساط شده اش می کردم یا اون ذرت فروشی دم پاساژ ونک که با دوست هام روزهایی که از سر کار بر می گشتیم یه ذرت درمانی جانانه می کردیم و هنوز کنتور کالری شمارمون راه نیفتاده بود!

انقدر شخصیت های این میدون حرف واسه گفتن دارند که از حوصله خارج می شه! ولی ما بین اونها یه شخصیت بود که پارادوکس قشنگی داشت .همون ‍پسری که نزدیک کافه لمیز یه بساط فیلم فروشی داشت : پسری ظریف الجثه با عینک فلزی!

شبیه دانشجوهای درس خون سال سه و چهار رشته برق بود. بلوزو شلوار مردونه می پوشید . وقتی باهات حرف می زد هم یه حجب و حیای خاصی توی نگاه کردنش بود . عاشق فیلم بود مخصوصا فیلم های کلاسیک ! شب تا صبح فیلم دانلود می کرد و روی دی وی دی رایت می کرد. صبح ها کنار میدون همه رو بساط می کرد و خیلی از آدم ها مثل من مشتری ثابتش بودند مخصوصا چهارشنبه عصرها!

من اصلا میونه خوبی با حفظ کردن اسم هنرپیشه های خارجی معاصر ندارم . چه برسه به اون قدیمی ها ! حالا که حرفش شد کلا میونه خوبی با به یاد نگهداشتن اسم آدم ها ندارم قبلا یه لیست اسم همکار توی حافظه ام انباشته کرده بودم بعدش یه لیست آرتیست بعدش یه لیست مارکتر ...! که دیگه مغزم شروع به آلارم دادن کرد که بی نوا ! اینطوری جایی توی نورون های مغزت برای آدم ها و خاطراتی که دوست شون داری نمی مونه ! اصلا این دایره آدم ها به چکارت می آیند! که اگرم اومدند چقدر قراره موندگار بشن ! گاهی اوقات همین آدم هایی که هر روز توی مسیر می بینی موندگارترند.

اما این پسر اسم همه هنرپیشه ها و کارگردانها رو از حفظ بود هر وقت ازش راهنمایی می خواستم فهمیده بود که بهتره براساس شباهت ژانر فیلم هایی که دیده بودیم جلو بریم و این ماجرا چند ماهی ادامه داشت . بعد از یکماه که به علت مشغله ازش خبری ازش نداشتم رفتم میدون ونک . بساطش جای همیشگی نبود از دست فروش های دور و بر پرس و جو کردم کسی خبر نداشت!

چند وقت بعد که سوار بی آرتی های تجریش بودم به میدون که رسیدم از پشت سر بساطش رو دیدم سریع پیاده شدم و رفتم اون دست خیابون نزدیک که شدم دیدم به جای فیلم داره عناب و گردو و .... می فروشه !

رفتم جلو سلام کردم و ماجرا رو جویا شدم, گفت: که مامورهای شهرداری یه روز بساطش رو بهم ریختن و خودش رو هم بردند! گفت که دیگه فیلم فروشی گذاشته کنار ! گفتم کار جدیدت رو دوست داری گفت: من که عاشق فیلم بودم ولی خب به دردسرش نمی ارزید این کار سودش کمتره ولی من آدم کار خلاف نیستم !

خواستم بگم آخه پسرجون کدوم خلاف ! ولی بجاش یه کیلو عناب و بادوم زمینی خریدم و برگشتم خونه !ُ

میدان ونک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید