Leila.F
Leila.F
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

یه شونه تخم مرغ

چند وقت پیش داشتم قدم زنان بر می گشتم خونه که یادم افتاد باید شیر بخرم. توی کوچه فرعی نرسیده به نبش یه بقالی کوچیک قدیمی هست، مثل دوران دهه شصت ! من هیچ وقت ازش خرید نمی کردم و همیشه فکر می کردم با وجود این همه سوپر مارکت امروزی و بزرگ که دور و برش هستن ،چرا کسی باید ازاین مغازه خرید کنه؟ ولی از اون مواقع بود که حوصله نداشتم راهم رو دور کنم و بالاجبار وارد مغازه شدم .

یه پیرمرد پشت دخل ایستاده بود و یکی دو نفر در حال خرید بودن . شیر رو از توی یخچال برداشتم وبا دقت تاریخش رو چک کردم و روی پیشخوان گذاشتم تا نوبتم بشه . وقتی فروشنده گفت حساب شما می شه هفتاد تومن تازه متوجه پیرزنی که جلوم ایستاده بود شدم . یه چادر طوسی رنگ با نقش های قهوه ای و مشکی سرش بود. با دستهایی چروکیده دوتا اسکناس مچاله ده تومنی رو گذاشت روی پیشخون و فروشنده بهش گفت: باشه مادرجون 50 تومن می زنم به حسابت. حالا دقیقا پرت شدم به دهه شصت ! مگه الان هم کسی تخم مرغ و پنیر رو نسیه می خره؟! من هم پشت سرش حساب کردم و اومدم بیرون. پیرزن پشتش خمیده بود و دولا دولا راه می رفت. باد توی چادرش می پیچید مثل یه بادبان که سعی می کرد تن خسته پیرزن رو هل بده و به خونه برسونه، و من فکر می کردم به "بودن اون مغازه" .

بعد از خبر این گرونی ها که خیلی ها به قدر توان مالی شون ، خونه رو پر کردن از مایحتاجشون و بعد توی اینستاگرام شروع کردن به استوری و آه و ناله و نفرین از این وضعیت ! من یاد اون پیرزن افتادم که بی خبر از اخبار و گوشی موبایل و اینستاگرام،هفته بعد می ره بقالی و باز هم دوتا اسکناس مچاله ده تومنی روی پیشخوان می گذاره!

تخم مرغدهه شصتتورمگرونی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید