عبدالکریم سروش در سی سال گذشته خود را ضدگفتمان-گفتمان فقها قاب بندی کرده است. او سعی کرده است پروژه گفتمان روشنفکری دینی خود را تبدیل به رقیب یگانه فقه کند و با آشکار کردن مشکلات دستگاه نظری فقیهان خود را گفتمان جایگزین بداند. او از این منظر نیاز داشته تنها روایت از اسلام، همانی باشد که او علم مخالفت با آن را بهدست گرفته و در این مسیر به یکم. تثبیت روایت فقها از اسلام دست زده، و دوم. به سرکوب دیگر جایگزینها روی آورده است.
جواب گزنده او به دکتر کدیور، که رسم همیشه او در برابر انتقادها برای پوشاندن نقاط ضعف نظریاتش است، از این رهگذر است. او ادعا میکند: «سروش به چند زبان باید بگوید که اسلام واقعی و پیامبر واقعی و اسلام ناب محمّدی و … به چنگ نیامدنی است و هرچه در دست داریم همین تفسیرهایی است که از اسلام میشود؟» و ادامه میدهد «اسلام عریان و خالص و غیر تاریخی و تفسیرنشده نداریم» و «مرا و شما را و هیچکس را به اسلام واقعی دسترسی نیست.»
اینکه اسلام تاریخی به کار دکتر سروش میآید معنایش این نیست که تنها روایت موجود تاریخی است؛ معنایش این است که او در همدستی با فقها به دنبال سرکوب هر آنچه غیر از اسلام تاریخی است، بوده. نه امروز و در این جواب؛ او همیشه همین بوده است.
جواب او این است که اتفاقاً اولاً تاریخ منبع معرفتی برای درک اسلام برای یک مؤمن نیست؛ بلکه برعکس، تاریخ دستنوشته بشر رهزن فهم اسلام است. ثانیاً تفسیر صرفاً پوششی برای تأویل است که تنها علم آن از آن الله است و ثالثاً اسلام ناب در دسترس است چون متن وحی در دسترس است.
چنان که قرآن بهطور مشخص تنها آیات الله را مبنای فهم متن میداند، نه دستنوشته انسان (تحت عنوان تاریخ) یا نقلقول از محمد یا زندگی او (سیره و روایات و حدیث): تِلْکَ آیَاتُ اللَّـهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ به الحقّ ۖ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّـهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ ﴿الجاثیة-۶﴾
محمد و سنت او هیچگاه یک مدل و الگو برای زندگی یک مسلمان نبوده چراکه اولاً مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللَّـهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِّی مِن دُونِ اللَّـهِ وَلَـٰکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ. و ثانیاً محمد حقی برای تعیین شریعت نداشته َلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَـٰذَا حَلَالٌ وَهَـٰذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَی اللَّـهِ الْکَذِبَ ۚ
ما اسلامها نداریم چرا که دستور مستقیم قرآن برای اقامه دین و پرهیز از تفرقه است أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ۚ و باور به تفرقه و دعوت به آن شرک است: کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ ۚ.
انسان به اسلام ناب دست خواهد یافت، البته نه اسلام ناب محمدی که اسلام ناب ابراهیمی، اگر تعریف را بر همان بگذارد که تعریف قرآن از اسلام ابراهیم است؛ او که از مشرکین نبود مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَـٰکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿آل عمران-۶۷﴾
راه دستیابی به اسلام ناب هم از تفسیر و تأویل نمیگذرد، چنانکه تلاش فقیهان و سروش در طی این سالها بوده. بلکه فهم قرآن تنها با متدی میسر است که کتاب خود بهدست داده است.
القصه، سروش برای پوشاندن ضعف نظریاتش، برخلاف ادعای پورالیست بودنش، راه سرکوب را پیش گرفته و هر چه بنیان نظریات جدیدش سستتر شده، زهر کلامش بیشتر شده.
قصه سروش رو به پایان است و او رو به افول. سروش نتوانست نه گرهای از روایت فقیهانه از اسلام باز کند و نه طرفی از روایت عارفانه ببندد. او حتی هیچ شاگرد بهنامی هم از خود بهجای نگذاشته، که حرفی قابل اعتنا در این وادی داشته باشند.
خداحافظ آقای دکتر سروش