فراکوچ
فراکوچ
خواندن ۹ دقیقه·۱ سال پیش

بابای دارا، بابای نادار

من دو بابا داشتم یکی دارا و دیگری نادار یکی بسیار درس خوانده و زیرک بود؛ مدرک دکترا داشت و دوره چهار ساله کارشناسی را دو ساله گذرانده بود. از سه دانشگاه معتبر استانفورد، شیکاگو، و نورث وسترن با استفاده از بورس کامل مدرک عالی گرفته بود اما بابای دیگر هرگز نتوانسته بود کلاس هشتم را هم به پایان برساند.

هر دو مرد سختکوش و در کار و زندگی خود پیروز بودند. درآمد هر دو نفر رضایت بخش بود ولی یکی از آنان در زمینه مالی پیوسته مشکل داشت. بابای دیگر از ثروتمندترین مردان ایالت هاوایی شد. یکی پس از مرگ ده ها میلیون دلار برای خانواده سازمانهای خیریه و کلیسای مورد قبولش به ارث گذاشت. از دیگری تنها صورتحسابهایی به جا ماند که میبایست پرداخت شوند.

هر دو مرد با اراده، فرهمند و تأثیرگذار بودند. هر دو به من اندرزهایی دادند، ولی اندرزهای آنان متفاوت بود هر دو مرد به درس خواندن سخت عقیده داشتند، ولی موضوع های یکسانی را توصیه نمی کردند. اگر من یک بابا داشتم ناچار بودم تا اندرزهای او را بپذیرم یا رد کنم. با داشتن دو بابا این فرصت را یافتم تا دیدگاههای آنان را با هم بسنجم. دیدگاه یک مرد دارا و یک مرد نادار؛ آنگاه راه مناسب را برگزینم، آنها را بسنجم و بجای رد یا قبول آن اندرز تصمیم گرفتم با خود بیشتر بیندیشم.

مشکل من در نوجوانی این بود که مرد دارا هنوز به ثروت نرسیده بود و مرد نادار هم تنگدست نشده بود. هر دو مرد تازه پا به راه نهاده و با درآمد و خانواده خود سرگرم بودند، ولی دیدگاه آنان درباره پول متفاوت بود. برای مثال از دید یک بابا - عشق به پول سرچشمه همه بدی ها و از دید دیگری بی پولی ریشه همه بدی ها انگاشته میشد.

با داشتن دو بابای توانمند و اثر گذار کار منِ جوان دشوار بود. میخواستم که پسر خوب و حرف شنوی باشم ولی خواست دو بابایم متفاوت بود. دوگانگی در دیدگاه آنان بویژه هنگامی که پای پول در میان می آمد آنچنان چشمگیر بود که مرا سخت کنجکاو و جستجوگر بار آورد. درباره آنچه هر کدام میگفتند زمان درازی را به اندیشیدن پرداختم.

در اوقات فراغت و خلوت خود گفته های آنان را مرور می کردم و چنین پرسشهایی را مطرح می نمودم چرا او چنین می گوید؟ و سپس همین پرسش را درباره دیدگاه دیگری از خود می کردم. خیلی آسانتر بود که در پاسخ بگویم - آری این درست است با او موافقم یا به سادگی دیدگاه یکی را رد کنم و بگویم پیرمرد خودش هم نمیداند از چه گفت و گو می کند. ولی برخورداری از دو بابای دوست داشتنی مرا سخت به اندیشیدن واداشت. دست آخر به روشی برای اداره اندیشه هایم رسیدم این فرایند در دراز مدت بسیار سودمندتر از رد یا قبول هر نکته مشخص از آب درآمد. یکی از دلیلهایی که دارایان همواره داراتر و ناداران نادارتر میشوند و میانی ها نیز پیوسته زیر بار قرض دست و پا میزنند، اینست که موضوع کاربرد پول را در خانه - نه در مدرسه - یاد میدهند. بسیاری از ما از پدران و مادران خود درباره کار کرد پول چیز می آموزیم بنابراین، یک پدر و مادر نادار از پول چه می دانند که به فرزند خود بیاموزند؟ آنان به سادگی اندرز میدهند که خوب درس بخوان و نمره های خوب بگیر اینرا در جوانی آموخته اند. در مدرسه از پول چیزی به ما نمی آموزند تمرکز سازمانهای آموزشی بر مهارتهای نظری و فنی می باشد و مهارتهای مالی را به فراموشی می سپارند. این امر توضیح میدهد که چرا کارشناسان خبره بانکی، پزشکان و حسابداران به رغم گرفتن نمره های عالی در دانشگاه در سراسر زندگی خود از نظر مالی همچنان در تقلا و گرفتارند؟ رشد سرسام آور بدهی ملی کشورها بیشتر بدان دلیل است که سیاستمداران و دولتمردانی تصمیم های مالی را می گیرند که آموزش و یادگیری آنان در زمینه کارکرد پول، اندک یا هیچ بوده است.

من به سده تازه رسیده مینگرم و از وضعیت میلیونها انسانی که در آینده نیازمند کمکهای مالی و پزشکی خواهند بود، به شگفت می آیم. آنان برای پشتیبانی مالی به خانواده خود یا دولت متکی میشوند. هنگامی که سازمانهای خدمات اجتماعی و درمانی - بهداشتی بی پول بمانند چه رخ خواهد داد؟ سرنوشت ملتهایی که آموزش درباره کارکرد پول را همچنان به خانواده ها واگذارند چه خواهد بود؟ بسیاری از آنها نادار شده یا هم اکنون هستند.

از آنجایی که من دو پدر اثر گذار داشته ام از هر دو نفر چیز آموخته ام. ناچار بوده ام تا درباره اندرزهای هر کدام بیندیشم و از بررسی تأثیر اندیشه هر کدام بر زندگیش بینش ارزشمندی پیدا کنم برای مثال یکی از باباهایم عادت داشت که بگوید از عهده من بر نمی آید؛ دیگری از بکار بردن این واژه ها پرهیز میکرد. بجای آن میگفت چگونه میتوانم از عهده این کار برایم؟ عبارت نخست حالت خبری و عبارت دوم جنبه پرسشی دارد. یکی کار شما را تمام شده میداند و دیگری وادار به اندیشیدن میکند، از عهده من بر نمی آید مغز را از کار می اندازد و چگونه می توانم از عهده این کار برایم مغز را به حرکت و جستجو وا میدارد. از دید بابای دوم، عبارت " از عهده من بر نمی آید" نشانه تنبلی مغزی و فکری است. او به ورزیده ساختن مغز - این نیرومندترین رایانه جهان - عقیده داشت؛ هر چند که مغز شما نیرومند شود، داراتر میشوید. اگرچه هر دو بابایم سختکوش بودند، میدیدم که یکی در زمینه کار کرد پول مغزش را به حالت خواب در می آورد و دیگری آنرا به ورزش و تمرین می گیرد. در دراز مدت نتیجه این بود که از نظر مالی پیوسته یکی توانمندتر و دیگری ناتوانتر میشد. این وضع چندان با حالت دو نفر تفاوت ندارد که یکی هر روز به ورزشگاه میرود و به تمرین میپردازد و دیگری در اتاقش لمیده تلویزیون تماشا میکند. ورزش مناسب و پیگیر بدنی به تندرستی و ورزش مغزی به ثروتمندی می انجامد تنبلی از هر دو فرصت تندرستی و ثروتمندی می کاهد.

مقالات مشابه:
10 طرز فکر برای جذب ثروت چیست؟
کوچینگ ثروت چیست؟

دو بابایم بینش مخالفی در اندیشیدن داشتند. یکی فکر میکرد که ثروتمندان باید مالیات بیشتری بپردازند تا هزینه کسانی شود که از امکانات زندگی بهره کمتری نصیبشان گردیده است، دیگری می گفت مالیات ابزار تنبیه کسانی است که بیشتر تولید میکنند و پاداش به آنانی است که تولید نمی کنند.

یکی از باباها توصیه میکرد خوب درس بخوان تا در شرکت ارزشمندی استخدام شوی توصیه دیگری چنین بود خوب درس بخوان تا بتوانی شرکت ارزشمندی برای خریدن پیدا کنی.

یکی از باباها میگفت دلیل اینکه ثروتمند نشده ام، شما بچه ها هستید دیگری میگفت دلیل اینکه باید ثروتمند شوم، شما بچه ها هستید.

یکی در سر میز شام تشویق میکرد تا از پول و کسب و کار گفت و گو کنیم، دیگری این را منع میکرد. یکی میگفت پول را باید محتاطانه و بی خطر هزینه کرد، دیگری میگفت مدیریت خطر کردن را بیاموزید. یکی عقیده داشت خانه ما بزرگترین دارایی خانواده میباشد، به عقیده دیگری خانه بزرگترین بدهکاری است و هر کس بیشترین درآمدش را در خرید خانه سرمایه گذاری کند دچار دردسر میشود.

هر دو بابا صورتحساب هایشان را به هنگام می پرداختند ولی یکی در نخستین فرصت و دیگری در آخرین فرصت.

به عقیده یکی دولت یا کارفرما، میبایست نیازهای انسانها را برآورده سازد. او همواره دل نگران اضافه حقوق طرح بازنشستگی، مزایای بهداشتی و درمانی، مرخصی بیماری، میزان مرخصی و دیگر مزایای استخدامی بود. به دو عمویش مینازید که وارد خدمت ارتش شدند و پس از بیست سال خدمت شایسته اکنون به مزایای بازنشستگی تمام عمر و رفاه رسیده اند. عاشق امکانات بهداشتی درمانی بود که ارتش برای نیروهای بازنشسته خود تأمین می کند. به نظام استخدامی دانشگاهها نیز عشق می ورزید. چنین مینمود که تضمین شغلی برای تمام عمر و مزایای ناشی از آن، از خود شغل با اهمیت تر است.

بابای دیگرم به خوداتکایی مالی فراگیر عقیده داشت و آشکارا بر علیه تفکر استحقاق داشتن، سخن میگفت چیزی که انسانهای ناتوان و نیازمند می آفریند. یکی از باباهایم در راه پس انداز چند دلار می کوشید دیگری به آسانی سرمایه گذاریهای تازه میکرد.

یکی از باباها به من آموخت که چگونه خلاصه شرح معرفی خود را بنویسم تا شغلهای بهتری بیابم، دیگری چگونگی نوشتن برنامه های پرتوان مالی و کسب و کار را یادم داد تا بتوانم شغل آفرینی کنم. دست پرورده دو بابا بودن به من فرصت داد تا تأثیر اندیشه های هر کدام را در زندگی خودشان ببینم و دریافتم که براستی انسانها با اندیشه هایشان زندگی خود را شکل میدهند.

برای مثال بابای نادارم پیوسته میگفت من هرگز ثروتمند نخواهم شد. این پیش بینی هم به حقیقت پیوسته بود. از سوی دیگر، بابای دارا همواره خود را ثروتمند میدید سخنانی از این دست بر زبان می آورد من یک مرد ثروتمندم، ثروتمندان از این کارها نمی کنند. حتی هنگامی که به شکستهای مالی بزرگ دچار شده و نزدیک به نابودی بود، خود را همچنان ثروتمند میپنداشت و چنین دلگرمی می داد " شکست خورده و نادار متفاوتند. شکست گذرا و ناداری همیشگی است."

بابای نادارم میگفت من به پول علاقمند نیستم. پول چه اهمیتی دارد. بابای دارا پیوسته میگفت پول قدرت است. شاید هرگز نتوان قدرت فکر را اندازه گیری کرده یا ستود ولی برای من از همان زمان جوانی روشن شد که باید در چگونگی معرفی و عرضه خود هوشیار باشم. کم کم دریافتم که بابای نادارم به دلیل مقدار پولی که بدست می آورد نادار نیست بلکه اندیشه ها و عمل او چنین نتیجه ای بارآورده بود. به عنوان یک نوجوان آگاهانه تصمیم گرفتم تا پیوسته متوجه برگزیدن اندیشه ها باشم. اما اندرز کدام را آویزه گوش کنم - بابای دارا یا بابای نادار؟

هر چند که دو مرد سخت بر لزوم آموزش و یادگیری تأکید داشتند اما دیدگاهشان در اینکه چه باید آموخت متفاوت بود. یکی از من میخواست تا خوب درس بخوانم، به درجات تحصیلی بالا برسم و برای پول در آوردن کار کنم، وکیل، حسابدار یا کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی شوم؛ دیگری مرا تشویق میکرد تا برای ثروتمند شدن درس بخوابم دریابم که پول چگونه کار میکند و چگونه میتوانم آنرا به خدمت خود بگیرم؟ او پیوسته میگفت: من برای پول کار نمیکنم پول برای من کار میکند. در نهایت از ۹ سالگی تصمیم گرفتم تا در زمینه پول از بابای دارایم پیروی کنم و چیز بیاموزم.

برگرفته از فصل اول کتاب "بابای دارا، بابای نادار" نوشته "رابرت کیوساکی" و "شارون لچتر"


کسب کارثروتکسب ثروتقانون جذب پول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید