آیا هرگز اسم تله های زندگی به گوشتان خورده؟
فرافکر
به مثال های زیر دقت کنید:
1- معمولا در رابطه جذب آدم هایی می شوم که بی مهر و محبتند. این آدم ها مثل یخچال می مانند انگار اصلا روش ابراز محبت را یاد نگرفته اند.
2- همیشه در زندگی ام خواسته ی دیگران را به خواسته های خودم ترجیح دادم. طوری که انگار آنها بر من اولویت دارند.
3- همیشه حس بی ارزشی و تنهایی دارم. احساس می کنم از دیگران پایین ترم. هر وقت که به مهمانی یا جایی میروم، احساس میکنم تنها من هستم که چیزی برای عرضه کردن ندارم. به نظرم دیگران از من موفق تر و بهترند.
به این الگوهای تکرارشونده تله های زندگی یا طرحواره ها می گویند. در واقع تله های زندگی، بازخورد هایی هستند نسبت به شرایط مختلفی که کودک تجربه می کند. تجربه های تلخ کودکی باعث ایجاد باورهای اشتباه ما شده است. مثلاً این باور که دنیا در حقیقت سیاه و بد است و همه می خواهند به ما خیانت کنند.
ما وقتی بزرگ می شویم ناخودآگاه تلاش می کنیم تا همان حس آشنای کودکی را دوباره خلق کنیم. شاید در نگاه اول گیج کننده باشد! چرا انسان میخواهد دوباره خود را در شرایط بدی قرار دهد که در کودکی تجربه کرده؟
اما جوابی منطقی برایش وجود دارد. واقعیت این است که ما آدم ها به شدت از ناشناخته ها می ترسیم. ما همیشه یک شرایط بدِ آشنا را به یک شرایط خوبِ ناشناخته ترجیح می دهیم. در واقع اینطوری حس می کنیم که کنترل بیشتری بر زندگی مان داریم.
خانمی را فرض کنید با موقعیت اجتماعی عالی که با آقایی در رابطه است. اوایل رابطه همه چیز خوب است. اما کم کم آقا شروع به بی توجهی می کند. هرچقدر این بی توجهی بیشتر می شود، برای خانم جذابتر می شود. تا جایی که بالاخره آقا می گوید: میخواهم ترکت کنم و نمی خواهم در این رابطه بمانم!
آن خانم خودش هم نمی داند که دچار تله رهاشدگی است و این تله رفتار هایش را کنترل می کند! برای افراد دچار تله رهاشدگی هرچه بیشتر طرد شوند، جذابیت طرف مقابل بیشتر می شود. اما واقعیت این است که جذابیت از طرف مقابل نشأت نمی گیرد. بلکه به دلیل شرایطی آشنایی ست که او ایجاد کرده!
ما همیشه دوست داریم خود را به شرایط آشناتر نزدیک کنیم. بنابراین، هرکس بتواند این شرایط را بهتر برایمان رقم بزند، برایمان جذاب تر خواهد بود. تا وقتی به این آگاهی نرسیم که تنها راه رهایی از این شرایط شناخت خودمان است، نمی توانیم تله های خود را درمان کنیم.